ثبت نام وبینار ارتش تک نفره 
برای دیگران خودت کار کن!
500 هزار تومان 49 هزار تومان
روز
ساعت
دقیقه

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ (شعر کامل و داستان شعر)

سرفصل های مهم این مقاله

در دنیایی که هر روز شاهد تغییرات سریع و ناگهانی هستیم، حفظ هویت و ارزش‌ها، چالش بزرگی است. حکایت پیش رو به زیبایی نشان می‌دهد هر فرد باید به چه ارزش‌هایی تکیه کند. این داستان با نمایش ناپایداری اعتبار اجتماعی، مخاطب را به فکر فرو می‌برد و درسی عمیق درباره اتکا به اصول پایدار و درونی ارائه می‌دهد.

دنیا همه هیچ

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ           ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از عمرچه ماند باقی             مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

 

حضرت مولانا چقدر خوب دنیا را توصیف می کند:

می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی (پیر و مراد مولانا) را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: «مگر تو شراب خوار هستی؟!»

شمس با آرامش پاسخ داد: «بله، من شراب می‌نوشم.»

مولانا که هنوز در حیرت بود، گفت: «اما من از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتم!»

«حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.»

«در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!»

«به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.»

«با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.»

«پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا می شناسند،»

«چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!»

«اگر به من ارادت داری، باید این کار را انجام دهی، چون من بدون شراب نمی‌توانم غذا بخورم یا صحبت کنم و حتی بخوابم.»

باقی همه هیچ

مولوی به خاطر علاقه‌ای که به شمس داشت، عبا به دوش انداخت و شیشه‌ای بزرگ زیر آن مخفی کرد و به سوی محله‌ای که نصاری در آن سکونت داشتند، راه می افتد. تا قبل از ورود او به آن محله، کسی به او توجهی نداشت، اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و او را تعقیب کردند.آنها دیدند که مولوی وارد یک میکده شد و شیشه‌ای شراب خرید. و پس از پنهان کردن شیشه زیر عبایش، از میکده بیرون آمد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، بدنبالش به راه افتادند و لحظه به لحظه تعدادشان بیشتر می‌شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم هر روز در آن مسجد به او اقتدا می‌کردند.

در این هنگام، یکی از رقیبان مولوی که در میان جمعیت بود، فریاد زد: «ای مردم! شیخ جلال‌الدین که هر روز در نماز به او اقتدا می‌کنید، به محله نصاری رفته و شراب خریده است.» آن مرد این را گفت و عبا را از دوش مولوی کشید و چشم مردم به شیشه افتاد.

آن مرد با تحقیر ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد می‌کند و شما به او اقتدا می‌کنید، اکنون شراب خریده و قصد دارد آن را به خانه ببرد!”

سپس با بی‌احترامی به صورت جلال‌الدین رومی آب دهان انداخت و با ضربه‌ای سخت دستار او را از سرش بیرون انداخت که بر گردنش افتاد. وقتی جمعیت این صحنه را دید و به خصوص زمانی که مولوی را در سکوت و بدون واکنش دیدند، به این باور رسیدند که سال‌ها از سوی او با لباس زهد و تقوای دروغین فریب خورده‌اند.  درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

اعتبار اجتماعی

شمس درست در آن لحظه رسید و با فریادی بلند گفت: «ای مردم بی‌حیا! چطور شرم نمی‌کنید که به مردی متدین و فقیه، تهمت شرابخواری می‌زنید؟ این شیشه‌ای که می‌بینید حاوی سرکه است، چرا که او هر روز آن را با غذای خود مصرف می‌کند.»

در این هنگام، رقیب مولوی با تندی پاسخ داد: «این سرکه نیست، بلکه شراب است!»

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی با ناراحتی بر سر خود کوبید و در برابر مولوی به زمین افتاد، دیگران نیز با احترام دست‌های او را بوسیدند و سپس متفرق شدند.

 

در آن لحظه آرامش، مولوی با نگاهی پرسشگر به شمس رو کرد و پرسید: «چرا امشب مرا به چنین آزمایش سختی گرفتار کردی و مجبورم کردی تا آبرو و حیثیتم را به خطر بیندازم؟»

شمس با نگاهی عمیق به مولوی پاسخ داد: «برا اینکه بدانی که آنچه به آن می‌نازی و به خاطرش خود را برتر می‌پنداری، جز یک سراب نیست. تو تصور می‌کردی که احترام عوام برایت سرمایه‌ای ماندگار و همیشگی است، اما خود دیدی که چگونه با تصور یک شیشه شراب، همه‌ی آن احترام به یکباره از بین رفت. به صورتت آب دهان انداختند، بر فرقت کوبیدند و حتی آماده شدند که تو را به قتل برسانند. این آن سرمایه‌ای است که تو بر آن تکیه کرده بودی و در یک لحظه نابود شد. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.»

ارزش های درونی

در نهایت

این حکایت به ما نشان می‌دهد که جایگاه اجتماعی و احترام دیگران به راحتی با یک سوءتفاهم یا شایعه می‌تواند از بین برود. این موضوع از منظر روان‌شناسی و جامعه‌شناسی یادآور اهمیت تکیه بر ارزش‌های درونی و پایدار است، نه بر اعتبار و احترام خارجی که اغلب ناپایدار و متغیر است. افراد معمولاً تحت تأثیر قضاوت‌های سریع و هیجانات جمعی قرار می‌گیرند و ممکن است بدون توجه به حقیقت، به اشتباه قضاوت کنند. این داستان ما را به این تفکر دعوت می‌کند که نباید زندگی خود را بر مبنای نگاه و قضاوت‌های ناپایدار دیگران بنا کنیم، بلکه باید به اصول و ارزش‌هایی پایدار تکیه کنیم که با گذر زمان و تغییر شرایط از بین نمی‌روند.

پیام

اگه می‌خوای از کسب‌و‌کار خودت به درآمد برسی، ارتش تک نفره خودت رو بساز!

Picture of مهدی ابراهیمی

مهدی ابراهیمی

مدیر سئوی هلدینگ بیشتر از یک
امتیاز (4/5)
4/5
به اشتراک بگذاریم
دیدگاه خود را به اشتراک بگذارید

۶۵ دیدگاه دربارهٔ «دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ (شعر کامل و داستان شعر)»

  1. مینا گودرزی

    دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
    ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
    دانی که پس از عمرچه ماند باقی
    مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

    واقعا همینه دنیا هیچه پس چرا اینقدر زیاد بهش ارزش میدیم و همه چیو فداش میکنیم

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
      و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
      و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
      و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که دغدغه رشد و یادگیری داشته و اهل مطالعه هستید؛ تبریک به شما
      و سپاس بابت همراهی ارزشمندتون؛ بیشتر ازیک نفر

  2. مهدی عبداله زاده

    مولوی وشمس هردو کراماتی داشتند اماکراماتی که مولوی ازشمس دید اورابهتراز خوددیدو مریدوشیفته اوشد.حتی مولوی درفراق شمس دیوانه شد.مثلا یک جایی دید
    شمس ازرودخانه عریض وپرعمق عبورمی کندوبرروی آن راه می رودودست مولوی راگرفت واورانیزازرودخانه عبورداد.دراین داستان نیزشایدبخاطرکراماتی که شمس داشته شراب تبدیل به سرکه شده.

    1. درود بر شما

      این شعر در آثار مولانا وجود ندارد؛ بنابراین این شعر متعلق به ایشان نیست.
      دنیا همه هیچ کار دنیا همه هیچ
      ای هیچ، برای هیچ، بر هیچ، مپیچ
      دانی که از آدمی، چه ماند پس مرگ
      عشق است محبت است باقی همه هیچ

      شاعر: امیرناصر خزائی

      1. من هم خواستم بگم این بنده ی خدا که اون موقع حضور نداشت چه بر سر تنها سرمایه ی ایران ادبیات غنی آن آمده که معروفترین ابیات گوگل به دلیل اینکه کسی حوصله ی کتاب خواندن ندارد از خود شاعر نیست چه خطاطی ها در مورد این شعر انجام شده و باید مه تقدیم جناب امیر ناصر خزائی شود .

      2. سلام این شعر از شاعر و عارف و فیلسوف گرانقدر بابا افضل الدین مرقی میباشد
        ارامگاه ایشان در شهرستان کاشان روستای مرق میباشد

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که مقاله براتون کاربردی بوده است؛ امیدواریم در مقالات بعدی نیز با محتوایی مفید در خدمتتون باشیم.
      بیشتر ازیک نفر

  3. من فکر میکنم که اهل نصارا ازترس اینکه هفتاد و پنج ضربه شلاق نوشجون نکنند ب مولانا بجای شراب سرکه قالب کرده بودند وشمس این را خوب می‌دانسته وگرنه شراب که سرکه نمیشه م مهدیان

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که به محتوای آموزشی توجه دارید؛ همراهیتون ارزشمنده
      موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که تو روزای آخر سال به آموزش توجه دارید.
      امسالتون مبارک؛ بیشتر ازیک نفر

  4. خیلی قشنگ بود ولی من اگه جای شمس بودم نمی گفتم که سرکه است تا کسی شراب نخورده باشه نمی دونه شراب چی هست واون زاهد را محکوم میکردم

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      چقدر خوب که تو این روزای شلوغ اخر سال، شما دغدغه آموزش دارید.
      موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      چقدر خوب که تو این روزای شلوغ اخر سال، شما دغدغه آموزش دارید.
      موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.

    1. درود و سپاس از نیک اندیشی شما .
      هزاران سپاس از حسن انتخاب عالی .
      مولانا و شمس دو قطب بزرگ انسانیت …

  5. سلام و درود بر شما ممنون از شما با نشر بیشت مطالب جامع میتوان آگاهی را نشر داد تا باورها درست شود ممنون از شما

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که اهل آموزش و یادگیری هستید؛ همراهیتون باعث افتخار ماست.

      بیشتر ازیک نفر

    1. پشتیبانی بیشتر از یک.

      خوشحالیم که همراهمون هستید و دغدغه یادگیری دارید؛ موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.

        1. پشتیبانی بیشتر از یک.

          خوشحالیم که محتوا براتون کاربردی بوده است؛ موفق و بیشتر ازیک نفر باشید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا