ریسک،اصلا ریسک یعنی چی؟ چرا هر وقت کار بزرگی را انجام بدیم عده ای بهمون گفتن که ریسک نکن؟ واقعا تا بحال به این فکر کرده اید که ریسک به معنای واقعی یک کلمه یعنی چی؟ به لطف ناپلئون هیل این سوال برای من حل شد و می خوام این موضوع را با شما به اشتراک بذارم شاید شما هم مثل من به جواب برسید و البته زندگیتونو تغییر بدید…

اگر فکر می کنی که می تونی موفق بشی حق با توست!
اگر فکر می کنی نمی تونی موفق بشی، بازم حق با توست!
چند لحظه به دو جمله بالا فکر کنید… نخندید، نگید این چه حرفیه، این که معلومه، نیازی به گفتن این جمله نبود…
اما واقعیت اینه
آدم ها مسائل ساده را نمی بینند و همه به دنبال یک راه و کلید موفقیت خاص و منحصر به فرد هستند.
اما اینطور نیست بلکه تمام انسان های موفق از مسائل ساده ای که دیگران از آن میگذرند استفاده می کنند.
بذارید یک مثال براتون بزنم، نمی خوام از نمونه انسان های موفق خارجی براتون مثال بزنم برای همین سراغ استاد عزیزم محمد پیام بهرام پور رفتم…
محمد پیام بهرام پور یکی از بهترین های فن بیان، سخنرانی و ارتباطات هست که درآمد بسیار بالایی به واسطه تلاش بی وقفه اش در سنین جوانی داشته و دارد…
وقتی که استاد داشت برای ما تعریف می کرد که چی شد که به راه اومده و موفق شده نکته ای جالب برداشت کردم و می خوام با شما به اشتراک بذارم:
استاد می گفتن روزی توی یک سمینار که اتفاقا مرتبط با موضوع فن بیان بوده شرکت کرده و می بینه که سخنرانان فن بیان خودشون در بحث فن بیان تعریف چندانی ندارد.
پس از پایان سمینار مسئولین سمینار میگن به چند نفر چند دقیقه فرصت میدیم برای محک زدن خودشون بیان روی صحنه و شروع به سخنرانی کنند،به نظرتون محمد پیام بهرام پور چکار کرد؟
اگر می خواست به ریسک فکر کند و بگوید نه الان وقت مناسبی نیست، من خیلی خیلی جوانم، حدودا 20 سال(البته من تخمین زدم) اما ریسک و تهدید های احتمالی را به فرصت تبدیل کرد و شد شروع سخرانی و پیشرفت ایشان، چون بعد از سخنرانی اش همه لذت بردند و دور تا دورش جمع شدند و از سخنرانی او استقبال کردند.
بی دلیل نیست که شعار آقای بهرام پور اینه:
امروز کارهایی را انجام میدم که دیگران حاضر نیستند انجام بدهند
تا فردا کارهایی را انجام بدم که دیگران قادر نیستند انجام بدهند
ریسک وجود ندارد،این ماییم که ذهنمان را محدود به کلمه ای به نام ; ریسک; می کنیم
مهدی قدیری
بذارید برای بهتر جا افتادن این موضوع یک داستان براتون بگم: کتری طلایی!

روزی که پیرمرد آهن فروش به سراغ یک فروشنده داروخانه می رود و حدود یک ساعت با فروشنده صحبت می کند که یک کتری قدیمی به او بفروشد.
فروشنده به سمت گاری پیرمرد رفت و کتری را بررسی کرد و آن را با پس انداز تمام عمرش(چه ریسک بزرگی، اینطور نیست؟)، تمام داشته اش، 500 دلار خرید. پیرمرد کتری را به همراه یک همزن و یک کاغذ که روی آن چند فرمول نوشته شده بود را به فروشنده داد.
آن کتری که هیچ، اما آن فرمول شد کوکاکولا!