صبر کنید...
تو ایستگاه BRT هندزفری تو گوشم بود و داشتم از دانشگاه زمان استفاده می کردم و به یکی از فایل های صوتی آقای بهرامپور گوش می دادم. سوار اتوبوس که شدم ردیف جلو کنار یه آقای مسن صندلی خالی بود و نشستم. بعد از حرکت اتوبوس احساس کردم اون آقا داره بهم یه چیزی میگه. هندزفری رو برداشتم ببینم چی میگه.
به وانتی که کنارمون بود اشاره کرد و گفت دیدی چیکار کرد؟ نگاه کردم دیدم عقب وانت پر از کارتن تخم مرغه و یه نفرم عقبش داره یکی از کارتن ها رو خالی میکنه. گفتم نه متوجه نشدم.
گفت موقع حرکت وانت، یکی از شونه تخم مرغها افتاد و تخم مرغها شکست. حالا داره کارتن ها رو باز می کنه و یکی یه دونه از رو هر شونه بر میداره و یه شکسته میزاره به جاش. ببین مردم چقدر دغل باز شدن.
یه دفعه گوشی خودش زنگ خورد. بلافاصله به طرف گفت من الان تو دادگاهم و نمیتونم. مشخص بود درخواست واجبی داشت ولی این بنده خدا چندتا دروغ دیگه هم گفت و قطع کرد!
هنوز مبهوت بودم که یهو راننده اتوبوس یه حرکت مارپیچ کرد و بعد به ما گفت موتوریه رو دیدین؟ می تونستم بهش راه ندم و زیرش بگیرم ولی دلم به حال خانمش که پشت سرش نشسته بود سوخت!!!
با خودم گفتم یعنی اگه با خانمش نبود می کشتش؟!
مطمئن بودم اگه از هر کدومشون سئوال می پرسیدم کلی غر داشتن که بزنن از جمله اینکه مسئولان فلان هستن و مردم ایران بهمان هستن و قطعا" فقط خودشون بی گناه ترین آدم رو زمین هستن اما دیدم فقط ذهن خودم رو خسته میکنم.
هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و به ادامه حرفهای آقای بهرامپور گوش دادم.
دنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
محمد محبتی جهرمی هستم کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی گرایش بیمه. کارگزار، مشاور و مدرس بازاریابی و فروش بیمه و از سال 1379 در صنعت بیمه مشغول به فعالیت هستم. www.sabinsure.com instagram: @sabinsure