صبر کنید...
تا حالا چندین بار پیش اومده بود که پدر و مادر همسرم به ایشون پیشنهاد داده بودند که زودتر بچه دار بشید و این در حالی بود که کاملا از شرایط زندگی ما اطلاع داشتند که اصلا زمان مناسبی برای بچه دار شدن نیست و این بیشتر از هر چیزی آزارم میداد.
جالب اینجا بود که هر بار خیلی متنوع این موضوع بیان میکردند. به خاطر دارم یه روز که زمان تشکر و شب خوش گفتن بعد مهمونی بود پدر همسرم گفتند که " با تمام اهالی ساختمون جدیدتون اشنا شدید؟ همه بچه دارن؟ جواب دادم تقریبا و اینکه خیر فقط یک بچه در ساختمون هست و نوه طبقه بالاست و ایشون در ادامه گفتند که بشید سروصدای ساختمون، متعجب پرسیدم یعنی چی؟ بله باز حرف همیشگی ... بچه.
.
.
.
خجولی فقط برام سکوت و انشالله گفتن و نشخوار فکری داشت.
پرخاشگری هم فایده ای نداشت که بگم: بقیه بچه دارن کجای دنیارو گرفتن اخه و اصلا نمیتونستم بگم میشه دخالت نکنید لطفا و ...
فقط می موند قاطعیت و با شناختی که از خانواده همسرم داشتم این مورد ههم 100% کار ساز نبود اما حداقل هر بار می تونستم اینطوری جواب بدم که خودم دیگه نشخوار فکری نداشته باشم:
بابا ... مامان، همه آرزوی داشتن فرزند دارن و ما هم مستثنا نیستیم و می دونم شما به شدت به داشتن نوه علاقه مندید منتهی شرایط زندگیمون همونطور که اطلاع دارید مساعد نیست و توضیح دادن بیشتر این قضیه واقعا برام سخته اما هر زمان شرایط مناسب بود با جمع 3 نفرمون خوشحالتون میکنیم.