صبر کنید...
ابتدای شروع کار از همه چیز می ترسیدم. با اینکه اسلاید ها آماده بود،محتوا آماده بود و کلی تمرین کرده بودم ولی باز هم یک ترس درونی مانع حرکت من می شد.
یه روز وقتی میخواستم برای صحبت با یک آموشگاه کنکوری برم یادمه پاهام داشت می لرزید.چند ثانیه مکس کردم و از خدا خواستم که خودش بهم کمک کنه.یک مرتبه یک ندای درونی به من گفت:"از چی میترسی؟ به خودت افتخار کن. تو دوره زمونه ای که همه دارن گله و شکایت می کنند تو متفاوت عمل کردی. هم دنبال رشد خودتی و هم دنبال رشد دیگران. اشکال کار چیه که می ترسی.فوقش میگه نه یه راه دیگه امتحان می کنی."
اینا رو مرور کردم و رفتم داخل و جریان رو با منشی در میون گذاشتم. باور نکردنی بود. قبول کرد و گفت که شنبه و پنجشنبه کلاس های ما در اختیار شماست.
تو مسیر خدا همیشه همراه ماست . پس از موانع نترسیم و بریم تا برسیم به موفقیت...