صبر کنید...
ماه اول بهار قبل از اینکه به صورت جدی وارد هیطه استادی شوم با یک گروه آموزشی آشنا شدم که به قول خودشان رسالتشان این بود که مردم را آموزش بدهند و به آنها کمک کنند که در این شرایط نابسامان اقتصادی بتوانند برای خودشان کسب و کار ایجاد کنند و موفق شوند.
اولین نکته که در مورد این گروه وجود داشت این بود که خودشان آموزش هایی که قصد داشتند ارائه کنند را عملی نمی کردند و فقط حرف می زدند.نکته دوم این بود که فقط جلسه می گرفتند ولی این جلسات نهایتا نتیجه در بر نداشت.ونکته سوم اینکه به آموزش های خودشان باور نداشتند و همه می گفتند برای موفق شدن باید از ایران برویم و اینجا جای زندگی نیست.
تازه یک بهانه دیگر هم داشتند و این بود که مردم سمیرم بابت آموزش پول نمی دهند.
خب برادران من با این طرز تفکر و باوری که شما دارید معلوم است که کسی حاضر نیست از آموزش های شما استفاده کند چون می گویند : " خب اگر مفید بود خودش رعایت می کرد و برای خودش کاری انجام می داد."
بعد از اینکه وارد هیطه استادی شدم قصد داشتم در شهرم یک کلاس مطالعه برگزار کنم و برای این کار کسی را نداشتم تا حمایتم کند.
جالب است با 6 پوستر سیاه و سفید آ5 و یک تبلیغ اینستاگرام یک کلاس 10 نفره را پر کردم و توانستم در همین شهر کوچک با همین مردم دوست داشتنی کار کنم.
نکته اینجاست:چیزی که خودت می گویی را باور داری و به آن عمل می کنی؟حالا از بقیه انتظار باور و توجه داشته باش.
دنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
رضا محمدی هستم سایت من:mohammadise.ir از کودکی بسیار بلند پرواز بودم و همیشه دوست داشتم کار و زندگی من در راستای پیشرفت بشر و مردم ایران باشه. برای همین همیشه در رویا خودم رو یک شخص بزرگ و تاثیر گذار می دیدم و دوست داشتم یک مدیر برجسته ایرانی باشم که توان ایران رو به دنیا نشون میده.