صبر کنید...
سال گذشته در محیط کارم مثل همیشه با تلاش و پشتکار مشغول کار بودم که مدیرم بی دلیل اقدام به جابجایی من کرد و تصمیم گرفت من را به واحدی بفرستد که نه مربوط به کار من بود و نه تبحری در آن سیستم داشتم . به نوعی تحمیل مدیر بود چرا که کارآیی من در آن واحد پایین می آمد. بالاخره تصمیم گرفتم با مدیرم گفتگو کنم و مخالفتم را بیان کنم. البته با توجه به تجربه سایر همکارانم که با تحمیل به واحد دیگری منتقل شده بودند و ناراضی بودند مصمم شده بودم در مورد این تصمیم مدیر در جانمایی پرسنل صحبت کنم. بنابراین پس از گرفتن وقت ملاقات ، به اتاق او وارد شدم . پس از توضیحات او در مورد جابجایی ابتدا با اعتماد به نفس ،از مدیرم خواستم که با آرامش به حرفهایم گوش بدهد و من هم بتوانم راحت نظرم را در مورد تصمیم او بگویم و دلایل عدم رضایت به جابجایی را به صورت کاملا منطقی و با دلیل عنوان کنم. از این که مثل سایر افراد کورکورانه چیزی را بپذیرم سخت در عذاب بودم. چون می دانستم نه به نفع من بود نه به نفع سیستم اداری . اگر کارمند با بی علاقگی و بی انگیزگی کار کند بهره وری کم می شود و خلاقیت پایین می آید. همچنین من نمی خواستم عزت نفسم به خطر بیفتد و دچار اشتباهی که دیگران به دلیل ترس از نه گفتن ،تسلیم شدن، شکستن عزت نفس و ... بشوم. خلاصه پس از گفتگو، قاطعانه گفتم من به واحد انتخابی ایشان نمی روم و مدت یک ماه در اختیار کارگزینی قرار گرفتم. بعد از یک ماه با درخواستی که به معاون منابع انسانی داده بودم موافقت شد و به واحد دیگری که با تخصص و تحصیل و تجربه من هماهنگی داشت منتقل شدم.
نتایج این تصمیم من این بود که: اول از تجربه گذشته همکارانم استفاده کردم. دوم اینکه عزت نفسم را نشکستم. و قدرت نه گفتن را تقویت کردم. به نظر من همه ی انسان ها محترم هستند و در هر جایگاهی که باشند حق شکستن عزت نفس هیچ انسانی را ندارند.
خوب است برای هر تصمیمی با دقت به اطرافیان نگاه کرده و هضم تجربه کنیم .