صبر کنید...
وقتی از دفترم خارج میشد بهش گفتم من توی زندگیم با هیچ کس شراکت نمی کنم خندید و گفت خانم پرسون خیالتون راحت چنان با اطمینان گفت گویا کلا برای شراکت ساخته شده نمی دونم چی شد بهش اعتماد کردم ولی همش میگفتم من هیچ خیری از شراکت ندیدم و از بس این حرفو تکرار می کردم که بعد از نه ماه دیگه جواب تلفنم نداد و هر چی مسولیت مجوعه جدید روی گردنم افتاد به غیر از پولی که از دست دادم .هر چند تجربیاتی کسب کردم که شاید با هیچ چیز قابل قیاس نیست و فهمیدم زمانی که در درونمون فریاد اینو سر میدیم من از این کار یا رفتار بدم میاد دنیا از همون اتفاق خیلی جلوی راهت میاره که باز بهت درس بده و البته در ظاهر شکسته اما در عمقش یه دنیا درسه که منو اگاه تر و قویتر می کنه و یک هضم تجربه عالیه