صبر کنید...
من قبلاً رابطه خوبی با پدر و مادرم نداشتم. به خصوص با پدرم. احساس صمیمیت و نزدیکی با اونها نداشتم. تا اینکه با روش هایی که اگه دوست داشتید براتون می گم، رابطه ام با اونها خوب و خوبتر شد. یک روز به اونها گفتم دارم کتابی می نویسم و نیازمند یک تحقیق هستم. می خواستم در این تحقیق کمکم کنید. اونها با تعجب گفتند چی هست؟.
گفتم می خوام به صورت جداگانه ویژگی های مثبت هر کدامتون را برام بنویسید. فقط دیگری متوجه نشه.
اولش نگاه شرم و حیا را در چشمان مادرم احساس کردم. خجالت می کشید. خب قدیمی اند دیگه. گفتم هر چی می تونه باشه. حتی اگه از ابروهاش خوشت می یاد بنویسید.
بعد یک هفته که چندین بار پیگیری کردم اونها نوشتند و بهم دادند. مادرم به من گفت تا به حال اینطوری به موضوعات نگاه نکرده بودم.
شاید باورتون نشه. اما نوشته هاشون اینقدر صادقانه و بی ریا بود که تا به حال دهها بار اونها را خوندم.
تصمیم گرفتم اونها را قاب کنم و به خودشون هدیه بدم. خیلی خوشحالم که تصمیم گرفتم دیگه آدم بی تفاوت سابق نباشم و شرایطی فراهم کنم که برای دیگران مفید و موثر و به قول آقای بهرام پور بیشتر از یک نفر باشم.