صبر کنید...
تجربه اول من در زمینه سخنرانی بر میگرده زمانیکه ترم اول کارشناسی بودم و تازه وارد سیستم دانشگاه شده بودم، که استاد عزیزم جناب آقای دکتر مهبد (که من واقعا اگر جرات سخنرانی دارم مدیون اون هستم) پیشنهاد و حالت تکلیف مانند گفت که باید بیایید و طبق برنامه و متنی از قبل پیش بینی شده بصورت گروهی سخنرانی کنید. من که تو زمان دبیرستان هم سخنرانی نکرده بودم و الان باید جلوی این همه دانشجوی مختلط صحبت و سخنرانی کنم.
وای ...... فکرکنید
وقتی که نوبت گروه ما شد، هم گروهی هام متاسفانه درجازدن و نیومدند و من تنها شده بودم. نماینده کلاس ما هم یک دختری بود که بزرگتر از ما بود و میگفت که حتما باید با اعضای گروه باشی اونهم تو موعد مقرر تا بذارم سخنرانی کنی!!
تا اینکه به استاد مراجعه کردم و گفتم که هم گروهی های من برای سخنرانی آماده نیستند و من هم تلاش خودم کردم و اگر میشه نمره اش رو بدهی تا ما تکلیف انجام داده باشیم( آخه میخاستیم درسخون باشیم).
استاد گفت اگر خودت آماده ای، خودت برو سخنرانی کن. نماینده کلاس هم مخالفت کرد با این تصمیم استاد و گفت که نمیشه و .... . تا اینکه استاد گفت باید بری سخنرانی کنی .!
عجب استرسی داشتم هنگام شروع سخنرانی که قلبم داشت از سینه ام میومد بیرون و کلاس هم حدود45 دختر و پسری که تازه از فضای دبیرستان بیرون اومده بودن و فقط هدفشون این بود که به تیکه بندازند و هم دیگه رو مسخره کنند. بهرحال اول سخنرانی خیلی سخت بود تا اینکه استرسم آهسته آهسته کم کم شد و تنوستم مدیریت سخنرانی دست بگیرم اما شوخی های بچه های کلاس تمومی نداشت و اگر استاد به دادم نمیرسید و کلاس مدیریت نمی کرد، خیلی سوتی و پایه خنده میشدم. بعد از اینکه سخنرانی تمام شد اون موقع مورد تشویق همکلاسی هام قرار گرفتم و استاد هم از تشکر کرد که نتیجه این توجه استاد عزیزم این بود که تونستم کمی در سخنرانی کردن مهارت پیدا کنم.