صبر کنید...
اصولا توی روابط ام حواسم هست که همه ی حد و حدود ها رو رعایت کنم که مسئله ای پیش نیاد اما مگه میشه تعاملات اجتماعی گسترده داشت و اصول رو رعایت کرد اما مشکل و بحثی بوجود نیاد؟!
قبلا توی مشکلات و بحث ها نوع تفکرم ایستا بود، هر موقع مسئله ای پیش میومد مغز قدیم ام بهم فرمان میداد، فرار یا حمله!
دقیقا یا از اون فرد و موقعیت اونقدری فاصله میگرفتم که دیگه حتی روبرو نشم یا با عصبانیت و ناراحتی برخورد میکردم جوری که رابطه و ادامه ی کا رو به بن بست می کشیدم ،نه با داد و دعوا بلکه با ارامش ظاهری، فقط چون مغزم می گفت چون مسئله پیش اومده دیگه نمیشه کار کرد، طوری صحبت میکردم که ادامه ی همکاری امکان پذیر نیست و مسیرهامون از هم جداست.
البته به دلیل اینکه در اوج ناراحتی حواسم به رعایت مسائل اخلاقی و انسانی بود هیچ وقت باعث نشد که این جریان ها تصویر ذهنی خاصی از من برای دیگران بسازه ولی نتیجه این رفتار من شد تنها کار کردن و فرصت های رشدی و شغلی زیادی رو از خودم دریغ کردم.
تا اینکه کنار هم گذاشتن این سبک رفتاری و پیدا کردن ریشه اش باعث اگاهی شد برای من.
طرحواره های ذهنیم رو تغییر دادم و دیگه هر بحث و مشکل به معنای عدم همکاری نبود.
روش های مختلف گفتگو و مذاکره رو یاد گرفتم و حواسم به سایه های وجودم بود که مبادا توی ارتباط بیاد رو و کنترل رفتار منو به دست بگیره.
الان هم شاید در لحظه بخوام واکنش نشون بدم ولی به دلیل اموزش، مغز جدید من راه حل داره ،پس لحظه ای مکث میکنم و با خودم میگم خب چطوری میتونم این مکالمه رو در راستای خواسته ی خودم و طرف مقابل پیش ببرم که نیازهای دو طرف برطرف بشه.
تجربه های شکست تون رو بنویسید و پیروزی های لذت بخش رو تجربه کنید.