صبر کنید...
ما توی اصفهان زندگی میکنیم..
منظورم از ما منو مادرم پدرم فوت کردن.
چند روزی بود جابجا شده بودیم توی یه مجتمع بزرگ تقریبا ساعت 2 بامداد بود.
یه دفعه ای صدای آژیر در اومد ماهم از همه جا بیخبر با مامان از واحدمون سریع خارج شدیم جالب این بود که همه خواب بودن و انگار نه انگار صدایی هست صدا تقریبا 2 دقیقه ای بود که عصبی شدم اخه خوب خیلی وحشتناک بود و رو مخ رفتم با توپ پر لب نگهبانی اقای محمدی که دید از دور من دارم میام یه جوری دفتر شمارهارو باز کرد و یه شماره گرفت تا من رسیدم بهش با یه لحن خیلی بدی با شخص پشت تلفن صحبت کرد که چرا حواستون نبوده منم یکم غر زدم ولی خیلی خیلی ملایم وقتی فردا بیدار شدم گفتم چه خوب شد که با عصبانیت باهاش حرف نزدم و حالم فوق العاده خوب بود.
اما...
4 مرتبه دیگه این اتفاق افتاده دلیلشم معلوم نیست دیگه عادی شده