سفر به هندوستان (قسمت اول)-بیشتر از یک نفر
ورود ثبت نام
ستاره ها بدون تاریکی نمی توانند بدرخشند...
تماس با ما
بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
0
  • ورود
  • ثبت نام
  • تماس با ما
  • بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
سبد خرید
0
  • صفحه اصلی
  • پروفایل من
  • محصولات
    • حضوری
    • غیر حضوری
    • کتاب
  • مقالات
    • فن بیان و سخنرانی
      • فن بیان و هوش کلامی
      • صحبت در جمع
      • سخنرانی حرفه ایی
      • ارائه
    • مهارت های ارتباطی
      • خانواده
      • همسر و شریک عاطفی
      • دوستی
      • محیط کار و جامعه
    • کسب و کار
      • بازاریابی و فروش
      • نیروی انسانی
      • استراتژی
      • هوش مالی
      • هوش تجاری
    • توسعه فردی
      • سبک زندگی
      • آموزش و یادگیری
      • مهارت های لازم برای آینده
      • هوش هیجانی
  • ماجراهای شما
  • سوال های شما
  • گزارش
  • درباره ما

صبر کنید...

  1. خانه
  2. ماجراهای-شما
  3. سفر به هندوستان (قسمت اول)

سفر به هندوستان (قسمت اول)

3

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

اشتراک گذاری در تلگرام
اشتراک گذاری در توییتر
اشتراک گذاری در فیسبوک
اشتراک گذاری در گوگل پلاس
مشاهده ماجراهای دیگر امین صفری
نویسنده: امین صفری 23 خرداد 97 257 2 2 دقیقه

امروز 1/2/1396

جمعه روزی ساعت 14:50 هواپیمای شرکت ایرعربیا از زمین بلند شد. هواپیمایی بر خلاف تصور برخی از ایرانیان که بر این باورند هواپیماهای A320 ایرباس دست دومِ شسته رفته شده تحویل ما داده شده است!! تَر تمیز و اتو کشیده بود، با اینکه این شرکت هواپیمایی اصلأ و اساسأ به ایرانی وابستگی ندارد!

راستی، اصل سفر از آنجایی شکل گرفت که در همایش پایان سال 1395 در تربت حیدریه، مدرس بعد از حضور و اظهار فضل حقیر بر روی صحنه برگزاری سخنرانی از من خواست تا همراه با دوستان، ایشان را در سفر هندوستان همراهی کنم و این شد که در هواپیمای ایرعربیا جلوس نمودم.

برق زیبای پر از احترامی در چشم مهمانداران هواپیما می­درخشید که حاکی از حُسن وظیفه شناسی آن­ها بود. سفر با استرس خیزش غول آهنی بر زمین ایران عزیز آغاز شد. زمینی که مردان و زنان زیادی در طول تاریخ برای اعتلای نامش از خون خود گذر کردند. سفر زیباست، مانند مهمانداری که کودکی خردسال را به آغوش کشید تا آرامشی در حین سفر به او عطا کند.

غول از زمین برخاست و به آسمان اوج گرفت، لحظاتی جالب اما پر از التهاب که تمام خون بدنم در پاهایم گسیل شده بود، به قول خودمانیِ مردم شیرین زبان کویر، دلم ریخت! زمین بی کرانِ پهن پیکر آرام آرام از پهنه­ی بی کرانش کاسته می­شد، کوچک و کوچک­تر و آسمانی که نزدیک و نزدیک­تر می­شد. خدا در همین حوالی بود، لمسش می­کردم، زمانیکه در چهره پر از استرس مسافرانی می­نگریستم که خدا را متجلی در رعب و دلهره خود می­دیدند. فضایی پر از نگرانی مخلوق و بی­نهایت سخاوت و مهربانی خالق.

صندلی­ها آرام، متین و باوقار به نوبت نشسته بودند و ما را در خود جایی می­دادند؛ محصور در اتاقکی پرنده در هوا. ساعاتی به بذله گویی و گاهی صحبت­های عالی بیمه­ای گذشت. مرد جوان کنارم، افشار عزیز نکات عالی بیمه­ای گفت. از اینکه چرا نباید به مشتری تخفیف داد؛ اینکه چگونه می­توان مشتری را متقاعد کرد که منبع درآمد من همین صنعت است و بس، پس با درآمد خوب می­توانم به مشتری خدماتی بهتر ارائه کنم و برایش وکیلی تمام قد باشم.

خلیج دیده می­شد! آب­های همیشه آبی رنگ نیلگون فارس کهن که چون سپاه سورنای کبیر در خشکی سرزمین اعراب نفوذ کرده است. فرودگاهی دیدم! خاطره­ای در گوشه ذهنم زنده شد. زمانی زمامدار ایران عزیزم وامی برای ساختن فرودگاه پاریس، به فرانسوی­ها داده بود و حال...!

بگذریم؛ اکنون اینجاییم. زرق و برق فراوان، لباس­های گوناگون، آدم­های زیاد، ملل و فرهنگ­های مختلف، McDonald's و دیگران ...، رنگین پوست و سفید پوست و غیره. همه­ی مردم و کارگرانی بنگال، پاکستانی و جنوب شرقی و کارفرمایانی شکم گنده ....

فرودگاه بزرگ و شلوغی بود. فرودگاه شارجه را می­گویم. کانترهای زیاد و مسافرانی زیادتر. در گوشه­ای از سالن بزرگ آن که سقفی نه چندان بلند بر آن احداث شده بود، کوچک پارکی برای بازی آینده سازان نونهال بنا شده بود. صندلی­های بیشمار سالن که خبر از حجم بالای مسافران در این شاهراه می­دادند. رستوران­های زنجیره­ای معروف دنیا در گوشه و کنار شعبی داشتند و انواع خوراکی­ها عرضه می­شد که البته ظاهر امر می­گفت همگی حلال و طیّب است!

بویی مطبوع، فروشگاهی بزرگ و گران، مسافرانی رنگین کمان! و باز هم هموطنانی دلخوشان. در گوشه­ای از سالن که البته غذاخوری هم بود، نشستیم. کم کم دوستان همگی به ما ملحق می­شدند. تیم ما مشهدی­ها و بانوی شهر شعر و ادب، شیراز زیبا اولین حاضرین در شارجه بودیم. دوستان تهرانی و آذری زبانان عزیز هم آمدند. یزدی­ها آخرین الحاقی­ها بودند. جمع کامل شد.

ساعاتی به انتظار پرواز می­گذشت، سفر به سوی جلگه­ای سبز که در دل دریا نفوذ کرده است. خاطرات جالبی است؛ حسن بامی عزیز و دوست داشتنی و دنیایی از خنده. به او گفتم نام سفر را می­گذارم "من، بامی و دوستان!"

ادامه دارد...

Bishtarazyek.com/xIo7YF
کپی شد
امین صفری
13

دنبال کننده

6

دنبال شونده

29

ماجرا

امین صفری

صفری هستم، امین صفری. سالیانیست مشغولم به نَفس و اینک مشغول به انفاس! فروش و بازاریابی، بهبود عملکرد فردی و سازمانی علایق من است. امیدوارم همه انسانها روزی «فراتر از من» باشند. www.faratarazman.ir

صفری هستم، امین صفری. سالیانیست مشغولم به نَفس و اینک مشغول به انفاس! فروش و بازاریابی، بهبود عملکرد فردی و سازمانی علایق من است. امیدوارم همه انسانها روزی «فراتر از من» باشند. www.faratarazman.ir

لطفا نظرات را برایمان بنویسید

  • ثبت نظر با زدن دکمه Enter

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

    محصولات رایگان
    غیر حضوری

    دوره رایگان ازدواج سالم و موفق

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    سمینار معجون روابط خانوادگی

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    هدف گذاری حرفه ای + دانلود رایگان فیلم سمینار

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    فیلم سمینار جعبه ابزار ساخت ارتباطات فوق حرفه ای

    اطلاعات بیشتر
    از آخرین اخبار و تخفیف های بیشتر از یک نفر آگاه شوید!

    بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات

    استفاده از سایت مشروط بر قبول توافقنامه کاربری و حفظ حریم شخصی می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مجموعه بیشتر از یک نفر است.

    آدرس: تهران - سعادت آباد- بلوار دریا- خیابان صرافهای جنوبی- خیابان ۲۵ غربی (قره تپه ای)- نبش کوچه شادی ۱ - پلاک ۱- طبقه ۴
    تلفن : 02188691567
    logo-samandehi

    پرداخت کارت به کارت

    پرداخت از خارج ایران

    گارانتی بازگشت وجه

    تسهیل در خرید

    راهنمای سایت

    دوره رایگان فن بیان

    دعوت از اساتید سخنرانی

    نیلوفر مرداب

    خرید کتاب

    تماس با ما-درباره ما