صبر کنید...
من صفر بودم البته کمی بیشتر از صفر . میخواستم کتاب بخونم ولی هی میگفتم از شنبه ،میخاستم ارتباطاتم رودرست کنم ولی میگفتم چرا من پیش قدم بشم اطرافیانم باید کوتاه بیان ، تو کارم مثل یه عنکبوت یه تور درست میکردم ومینشستم منتظر مشتری ومیگفتم خدا روزی رسونه منم که تلاشمو کردم و تورمو بافتم پس حتما میشه. وخب طبیعتا نمیشد و منم خسته و عصبی به زمین و زمان فحش میدادم و میگفتم خدا چرا منو نمیبینه پس؟؟؟!!!!!
اونقدر عصبی و کلافه بودم و همه رو از خودم رنجونده بودم که تقریبا همه خانواده و دوستام ازم دور شده بودند. از کارم اخراج شدم و توی رابطه احساسی که خیلی برام اهمیت داشت شکست خوردم.
یه روز که حسابی خسته شده بودم از مشت زدنای الکی تو هوا ،گوشه رینگ افتاده بودم یهو یه فکر زد به سرم که شاید ایراد از منه (اون موقع گفتم شاید ولی امروز میگم قطعا) گفتم بزار یه تغییری تو خودم بدم ببینم چیزی عوض میشه!!
بی حوصله، خسته و افسرده از سر بیکاری یه کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن. خیلی خوش شانس بودم که کتاب آیین دوست یابی شاهکار دیل کادنگی اون روز تو قفسه کتابخونه بود و من اونو انتخاب کردم واون موقع روی حال روحی من و بهتر شدن رابطه هام خیلی تاثیر داشت.
داشتم مثل بیشتر اوقاتم تو اینستاگرام چرخ میزدم که تبلیغات یه دونه از این استاد قلابیا! نظرمو جلب کرد. رفتم تو پیجش دیدم که طرف یه بسته آموزشی یه شبه پولدار شدنو داره چند میلیونی میفروشه و سر خلق الله یه کلاه گشادی میزاره.
ولی خب این ماجرا باعث شد من با مدرسای دیگه ای آشنابشم و پبگیریشون کنم. در همین حین هم تصمیم گرفتم دیگه واسه کسی کار نکنم و شغل خودموداشته باشم. تصمیم گرفتم قد بکشم و دیگه یه دایره کوچولو نباشم.
یکی از بسته های آموزشی یکی از مدرسین رو خریدم مطالعه کردم ،اجرا کردم و دیدم که این آموزشا اگر اجرا باشه واقعا میتونه مفید باشه. رفتم سراغ مدرسای دیگه. آقای علوی ، خانم ذاکرانی ، آقای تیموری و آقای قزوینی و... تا اینکه با مجموعه بیشتر از یک و آقای بهرام پور آشناشدم. اولین چیزی که برام خیلی جالب بود حجم اطلاعات رایگان و البته بسیار کاربردی بود. شروع کردم به خواندن مطالب سایت. من خیلی نسبت به چند ماه گذشتم بهتر شده بودم. اینجا دیگه یک شده بودم. اما خب هممون میدونم که یک خیلی کمه.
تاقبل از اشنا شدن با بیشتر از یک من واقعا نمیدونستم که بیشتراز یک هم میشه بود.
یه روز تو سایت تبلیغات دوره استادی رودیدم خیلی به نظرم جالب اومد. به چند دلیل اول اینکه منو به هدف که ایجاد شغل وکسب درآمد برای خودم بود میرسوند. دوم اینکه من آدمی هستم که از روزمرگی فراریم و این شغل جز معدود شغلایی که روز مرگی توش معنی نداره و از همه مهمتر رسالتی که من داشتم این بود که خودم رشد کنم و تا اونجایی که میتونم کمک کنم دیگران هم رشد کنن.
وارد صفحه دوره استادی شدم همه چی خوب تا اینکه رسیدم به قیمتش...20 میلیون تومن!!!!!!!!! خیلی زیاد بود ولی خب من تصمیمو گرفته بودم. با دو نفر مشورت کردم یکیشون گفت این دوره خوب نیست یکی هم گفت هزینش زیاده میتونی بدی؟
اما آدم وقتی تصمیمشوگرفته باشه و از مسیری که انتخاب کرده مطمئن باشه و از همه مهمتر به خودش ایمان داشته باشه هیچ چیزی نمیتونه اونو از تصمیمش منصرف کنه و الان من خوشحال ، راضی و مطمئن در مسیر استادی هستم و از همین ابتدای راه حس خوب بیشتر از یک نفر بودن رودرک میکنم.