صبر کنید...
چند روز پیش که رفته بودم بیرون از شهر یک پیام به دستم رسید که تا قبل از ساعت 12 باید یک ویدئو ارسال کنم برای استادم هرچه به مقصد نزدیک تر میشدم پوشش اینترنت کمتر میشد.
حالم اصلاخوب نبود چون قول داده بودم اون کار رو انجام بدم، تابالای کوه رفتم تایک خط آنتن اینترنتم بیشتر بشه،اما نشد.
هرچی که صبر کردم دیدم بااین سرعت داغون اینترنت نمیتونم فیلمو ارسال کنم. عصرشده بودبه بقیه گفتم نمی خواهیدیکم خوراکی بخرید دوروز اینجا بدون تنقلات من که دوام نمیارم!
چند نفر بلدشدن وگفتن راست میگه بریم خرید کنیم وبرگردیم. منم سریع رفتم نشستم توی ماشین وباهاشون رفتم تارسیدیم،
به فروشنده سوپرمارکت گفتم: آقااینجااینترنت آنتن نداره؟
اونم گفت: آنتن نه اما من وای فای دارم میخواهی بهت رمزشو بدم؟
منم خوشحال شدمو گفتم ممنون. ازش گرفتم وسریع فیلمم رو ارسال کردم و...
بقیه به من نگاه میکردن ومی پرسیدن کارت تموم شد؟ منم درجوابشون میگفتم نه وآنها دوباره خرید می کردن برای مغازه دار جالب بود که بخاطر استفاده از وای فای تونسته فروشش رو بالاببره.
گاهی کاری انجام میدیم بدون آن که بدونیم نتیجه اش به سرعت به خودمان برخواهد گشت.
امااین نکته برام جالب بود مابه اندازه درخواست هایمان به نتیجه میرسیم.