صبر کنید...
یه روزایی پیش میاد که آدم خستس...حالا منظورم فقط خستگی جسمی نیست ولی یه وقتایی باید همه چیز رو تعطیل کنی بری استراحت بدی به مخت!
از اونجایی که همکارهای من دوستای صمیمی من هم هستن و خب خیلی حال هم دیگر رو می فهمیم تصمیم گرفتیم در کنار هم یه تفریحی داشته باشیم.
البته خیلی وقت هم نیست که به این فکر افتادیم که به یه کم تفریح نیاز داریم، تقریبا 3 ماه!!!!!
اولین جایی که به سرمون زد بریم رستوران میخوش بود، قرار بود حقوق رو که گرفتیم بریم میخوش منتها الان 3 تا حقوق بعد از این تصمیم گرفتیم ولی هنوز شرایط جور نشده که بریم.
برای بار دوم گفتیم نه دیگه این بار ردخور نداره بدون شک میریم کنسرت بهنام بانی خودمونو تخلیه می کنیم، قرار بر این شد حدیث سر ساعت 2 که سایت تهیه بلیط باز میشه بره و رزرو کنه، منو میگی توی خیال خودم داشتم توی سالن برج میلاد بلند بلند (چه بخوااااای چه نخوااااای) میخوندم که یهو حدیث شروع کرد به سر و صدا کردن که ساعت 4 شد چرا یادم ننداختید بلیط بگیرم :|
یک ماهی گذشت باز تصمیم گرفتیم دیگه قطعا بلیط رو بگیریم بریم کنسرت، تازه دوستای دیگمون رو هم ببریم که لحظه آخر نگار گفت نمیتونه بیاد...ما که عادت کرده بودیم به این به هم خوردن برنامه و ساده از کنارش گذشتیم فقط مشکل این بود به بقیه دوستامون که راهشون انداختیم چی باید بگیم؟این شد که این حدیث طفلک باز مجبور شد بگه من یادم رفت بلیط بگیرم وقتی یادم افتاد که همه بلیط ها رو فروخته بودن (از اون روز دیگه هیچ کسی به این بنده خدا اعتماد نداره).
این اواخر دیگه من گفتم نمیدونم چیکار می خواهید بکنید من دیگه واقعا مغزم نمیکشه باید بریم با هم و شروع کردیم برنامه ریختن برای یه گردش توپ برای جمعه ی همین هفته ای که گذشت، قرار شد بریم چیتگر که جوج بزنیم...
حدیث ماشین میاورد و جوجه و بقیه وسایل رو هم قرار شد آماده کنیم. باز دوباره به همه دوستامونم گفتیم که چنین قراری داریمو میخوایم بریم خوش بگذرونیم.
خلاصه گذشت تا پنج شنبه رسید و همه برنامه هارو اوکی کرده بودیم و داشتیم به اینکه چی بپوشیم فکر میکردیم که حدیث توی گروه زد بچه ها من فردا باید بیام سرکار و کار ضروری پیش اومده ببخشید نمیتونم بیام.
بعد از این صحبت من رفتم کما ،الان تازه از کما در اومدم؛ اومدم اینجا براتون دارم می نویسم.
البته حدیث بعد از به هم زدن قرارمون گفت بچه ها قطعا سه شنبه که تعطلیه میریم بیرون با هم اما بنده خدا به خاطر ضربات شدیدی که از طرف من و نگار خورد الان توی گچه کلا و قرار بعدیمون افتاده برای 3 ماه دیگه سه شنبه که حدیث حالش خوب شده باشه.