صبر کنید...
صحبت کردن با خانوما همیشه برام سخت بود یادمه تو یکی از دورهمی های دانشجویی با یکی دوتا از خانوما شروع به صحبت کردم اتقدر شجاع بودن که قدم اول وردارم بعد از این ماجرا یه سری افکار همش میومد سراغ من چرا اینجوری بودی چرا انقدر بد لباسی چرا محترمانه تر حرف نمیزنی خلاصه خیلی حس بدی داشتم و نمیدونستم چیکار کنم یه لحظه حالم بد شد داشتم دیوونه میشدم اما سعی کردم یه خودم آگاه بشم هدفم از این کار با خودم مرور کردم و به خودم گفتم بیا از مهارت دیفیوژن استفاده کنیم شروع کردم افکار منفیو با صدای طنز لحجه عربی گفتن یکی دوبار که این کارو کردم احساس کردم دیگه خیلی اذیتم نمیکنه و بعدش خودمو با یه موسیقی مشغول کردم البته چون تو ماشین بودم و با قارقارو محبت آمیز رفتار کردم به قارقارو گفتم مرسی عزیزم نظرت محترمه اما من هدفم از این کار مشخصه و خداوند مارو ناقص آفریده کی گفته قراره ما بی تقص و کامل باشیم؟!...