صبر کنید...
آسمان مدینه رنگی مات به خودگرفته ودرسکوتی هولناک باخودزمزمه ای دردناک سرمی دهدآرام وغمگین هست کبوتران سفیدبال برگونه هایش نوک نمیزنندوپرهایشان رابرروی جسم بی روحش به اوج درنمی آورندآنها ناپدیدشده انددیگرخورشیدازگرمی وهیاهوی لبخندکودکان کوچه های مدینه شادنیست دیگرازصلابت ردپای حیدرزمین دل این شهر به لرزه درنمی آیدونسیم خوش طعام خانه اش که تاهزاران خانه وکوی میپیچیدبه مشام نمی رسد، دیگر باران هم برای سیراب کردن نخلهای مدینه نمی باردوچاه هاازغلغله افتاده اندوقطره ای آب درونشان یافت نمی شوددیگرزلف مادران شهرمدینه سیاه نیست به یکباره سپیدشدندورخت کبودبرتن نمودند
ای مدینه زبان بگشا
آخرچراکوچه هایت پیچ درپیچ شده وبه بن بست رسیده آخرچرادلت کبودوشکسته شده است چراتنورخانه ی مادران بی هیزم گشته وبوی نان به مشام نمی رسدچرافرزندانت گرسنه اند؟چرانخلهایت خشکیده ای مدینه زمزمه وناله ات رابلندتربخوان آخرچرارخت عزابرتن نموده ای
نکندهمچون فرزندی تنهادرسوگ مادری خسته به عزانشسته ای زمزمه هاوناله هایت به گوشم می رسدچه آرام وغریبانه دردل مینوازی امان ازدل مولا امان ازتنهایی مولا امان ازدل زینب امان ازبی مادری حسن وحسین امان امان ....
التماس دعا
#رسالت #طرز_فکر #بیشتر از یک نفر #آموزش