صبر کنید...
اعظم خانم زنگ زده بود و گلایه می کرد. می گفت: دیگه طاقتم طاق شده است دیگه نمی تونم تحمل کنم، دیگه خسته شدم از دست کارها و رفتارش
نمی دانی؟ چطور من را می سوزانه؟ هر حرفی می زنم، یک جور رفتار می کنه، که انگار نمی فهمد، من بریدم، به خدا بریدم
اینقدر بدرفتاری می کند، اینقدر بی احترامی می کند، اینقدر جلوی دوست و آشنا من را خرد می کند.
بعد که حسابی من را چزاند میرود، بیرون! نمیاد خونه، تا دو یا سه روز بعد می آد، یک هدیه خریده است و کلی معذرت خواهی که این بار دفعه آخرم هست که ناراحتت می کنم. بعد مثل یک مرد فوق العاده میشود.
اما نمی فهمد که من دیگه مثل سابق نیستم که بگویم خوب عذرخواهی کرد، تموم میشود. اما نمی فهمد که من داغون داغون هستم روحم و جسمم جریحه دار شده است.
من شاید در آن زمانها می توانستم، ببخشم. اما، الان نمی توانم، نمی توانم ببخشمش، با یک ببخشم که اعصاب داغون من التیام پیدا نمی کند. من تموم وجودم در آتش خشم کوبیده و له شده است. حالا با این چیزها مگر جبران میشود.
بابا!! تو چطور می توانی یک نفر را اینقدر آزار بدی و در نهایت بدون اینکه ناراحت شوی، بذاری بری بیرون
دیشب، می دونی به من چی گفت: وقتی دید من حرف نمی زنم!
گفت: ببین چه هدیه ای برات گرفتم؟
به او گفتم: من هدیه لازم ندارم، من حرمت می خواهم، من احترام می خواهم، من نیاز به توجه دارم، آیا می توانی حرمت و احترام من را جلوی دوست و آشنا به من برگردانی!
گفت: هدیه من مثل اینکه یک کله و پاچه چرب بخوری! بعد هم یک لیوان چای و آب لیمو بخوری تا بشورتش ببردش پایین است.
واقعا نمی دونم این مثال را از کجاش در آورده بود!!!!!
بابا، اون غذا و اون چای آب لیمو چیز دیگه است و این چیز دیگه!
تو اگر کسی را برنجونی، باید هفت تا کار انجام بدی که آن شخص بتوانه تو را ببخشد.
حالا تو با این همه رنجی که دادی که نمی توانم در موردش حرف بزنم، می خواهی من ببخشم!!
نه دیگه امکان نداره!
هرچی کشیدم، بس بوده
دیگه می خواهم رها کنم.
بذار بگند، خوشی زیر دلش زده!
بذار بگند، همه آرزوی زندگی تو را داشتند!
اما من دوست داشتم، یک مرد در کنارم بود، که اگر یک روزدلم گرفت، بتوانم، به او بگویم، دلم گرفته
بتوانم، بهش تکیه کنم.
نه مردی که هروقت دلم گرفت. شروع به تمسخر من کنه!
هر وقت حرف زدم، جلوی در و همسایه و خواهر و برادر شروع به دلقک بازی در آوردن کنه.
هروقت من از او چیزی خواستم، شد، آخرین کار و آخرین برنامه ای که باید به آن فکر کنه.
تازه مگر همین است، تازه این قهر کردن و خانه نیومدن هم قوز بالا قوز است. کسی که نکشیده باشد، نمی فهمه.
چقدر سخته، آدم با کسی زیر یک سقف زندگی کند که احساس کند، جایش امن نیست.
آیا اگر این حرف را بزنم ناراحت می شود؟
یا خوشحال میشود؟
بابا من اصلا نمی فهمم کی ناراحته؟
کی خوشحاله؟
کی حوصله داره؟
کی بیقراره ؟
کاش، عوض اینکه میرفت، اینقدر درس می خواند. کمی مهارت های ارتباطی را یاد می گرفت، که الان من و خودش کاسه چه کنم؟
چکنم دست نگیریم؟
نخواهد با گفتن اینکه حرفهای من را الان با یک کادو، بشورتش و ببردش پایین تمام کند.
اگر فقط کمی می دانست که باید حتما برای این رفتارش به یک متخصص مراجعه کنیم. شاید می توانستم به ماندن فکر کنم.
اما نمی توانم تا زمانی که خودش متوجه نشود و نخواهد عوض شود، امکان ندارد کسی بتواند فردی را تغییر دهد.
الان هم سیستم او این است که من مشکلی ندارم. پس من هم دیگر توانی برای ادامه ندارم.
من فقط حرفهایش را شنیدم و پیش خودم گفتم، بگذار، فقط بشنوم.
شاید شنیدن درد و رنجش کمی از التهاب درونش کم کند.
کاش می شد که بچه های خود را از کودکی با مهارتهای ارتباطی آشنا کنیم. تا زمانی که بزرگ می شوند بتوانند با سر و همسر خود رفتار درست داشته باشند.
کاش که در مدرسه یکی از درس هایی که به کودکان می دادیم چگونه ارتباط موثر داشتن بود.
کاش من، مادر یا من، پدر قبل از اینکه ازدواج کنیم یاد می گرفتیم ارتباط خوب و درست یعنی چی؟ و چطور می توانیم این ارتباط درست را شکل دهم. تا فرزندان ما در آینده دچار چنین مشکلاتی نشوند.
#ارتباط موثر #مهارتهای ارتباطی #گفتگو #فرزانه جعفریدنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
فرزانه جعفری عضوی از مجموعه بیشتر ازیک نفر علاقه مند به مبحث مهارتهای ارتباطی کودکان کارشناس آموزش دوره های استادی دارای مدرک کوچینگ ومربی گری زیر نظر مستقیم دکتر علی صاحبی نویسنده کتاب های چگونه فروشنده خوبی باشیم و چگونه بیشتر بفروشیم که این دو کتاب حاصل تجربیاتم در مجموعه بیشتر از یک نفر است.