صبر کنید...
درود بر دوستان .
میخوام یه داستان واقعی براتون بنویسم تا متوجه شید که اگه خدا بخواد حتی بدترین چیزها سبب بهترین مسیرها میشه .
یه سئوال :
شاید یه کم نامفهوم باشه .
یه مدت پیش داستانی رو از یکی از کسبه مسن بازار شنیدم اما درست بهش توجه نکردم تا این شد که اتفاقی کتابی به دستم رسید و مطالعه کردم از قضا داستان مرتبط با همون تعریف بود .
یکی از آش فروش های شیراز به اسم حبیب که انسان بسیار کار درستی بوده همراه با شاگرداش مشغول به فروش آش و حلوا و هلیم و از این جور چیزا بوده که چشمش به یه چیز مشکوک تو حلوا می افته و وقتی که اونا برمیداره متوجه میشه که فضله موش هست 🤤
سر دو راهی قرار میگیره که الان با این همه حلوا چه کنم ،بفروشم یا با ارزش هام زندگی کنم !!!🤔
حاج حبیب انسان درستی بوده و در عرض چند ثانیه فکر کردن تصمیم میگیره که اون همه حلوا رو دور بریزه و با سلامت مردم بازی نکنه .
با وجودی که اگه قصد دور ریختن هم نداشت کسی متوجه داستان نشده بود فقط خودش فضله رو دیده بود و خداش .
ماه رمضان بوده و موقع افطار و مشتری هایی که توی صف ایستاده بودند برای خرید .
حاجی میاد و میگه که امروز حلوا نمیفروشیم و به کارگر هاش میگه که کل حلوا رو دور بریزن و علت رو برای کارگرها تعریف میکنه .
از اونجایی که جایی زندگی میکرده که دهان همه افراد قفل بوده ظرف کمتر از یک هفته همه اهل محل متوجه وجود فضله در حلوا میشن و از اونجایی که حاجی اون حلوا رو به مشتری ها نفروخت اعتماد مردم نسبت به حاجی دو برابر میشه و بعد از چند روز فروش مغازه حاجی و شهرت حاجی چندین برابر میشه .
جوری میشه که اسم یه بازار بزرگی که مغازه حاجی هم تو اون بازار بوده به اسم بازار حاجی روی زبون ها میفته و هنوز که هنوزه اسم اون بازار ، بازار حاجی هست .
این ماجرا یا داستان خیلی پر معناست برای هر کسی که متوجه اش بشه و تو کار خودش استفاده کنه .
شاید وقتی که حاجی این همه حلوا رو دور ریخت خیلی ناراحت بود شاید وقتی فهمید همه اهل محل موضوع فضله موش رو فهمیدن خیلی ناراحت شد و نسبت به کارش دلسرد شد اما حاجی بهترین معامله رو با خدا کرده بود و بهترین تصمیم رو گرفته بود و خدا هم متوجه حرکت حاجی شده بود و چند روز بعد شهرت حاجی رو چندین برابر کرد و حاجی محبوب مشتری ها شد .
یه شعری قبلنا میگفتن ؛
عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد
حالا به این فضله هم میشه مرتبطش کرد
(فضله موش سبب شهرت شود اگر خدا خواهد )
هر کدوم از ما تو هر شغل و سمتی که پا میزاریم اگه طرف حسابمون رو خدا قرار بدیم و اجرت کارمون رو هم از خودش بخوایم محاله که در بمونیم .
(گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد )
امیدوارم که امثال این داستان ها و ماجراها روی زندگی هممون تاثیرات مثبتی بزاره و هر روز دانا تر از دیروز خودمون بشیم .
براتون بهترین ها رو از خدا میخوام .
شاد و تندرست باشید 🌹
دنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
سجادرجبی نویسنده کتاب داناترازدیروز هستم کسی که دوست داره دنیا رو زیبا ببینه .چیزی واسه خودش نمیخواد چون میدونه توی این دنیا مهمونه و باید یه روزی بار سفر ببنده . خدا رو می شناسم چون توی وجودم حسش میکنم . با خودم قرار گذاشتم کاری که دنیا رو زیبا تر نکنه انجام ندم ، حتی اگه جاه و مقامی داشته باشه .