صبر کنید...
سلام به همه ی استادی ها و تمام کسانی که عاشق شرکت در این مدرسه هستن.
شبی که در مدرسه استادی ثبت نام کردم، دقیقا یادمه اصلا نتونستم بخوابم.هزارتا فکر وخیال به سرم زد: اگه تا اون موقع زنده نباشم چی؟
اگه یه مشکل بزرگی واسم پیش بیاد که نتونم برم چی؟
اگه ........؟خلاصه اون شب تمام اگه های ممکن رو تو خیالم بررسی کردم و آخر سر با خودم گفتم آخه مگه میشه من، منی که این همه اهمال کار بودم و یه کار مثبت رو تا آخر نرسوندم در چنین همایشی بزرگ شرکت کنم.
اما بالاخره 2 اسفند رسید و من روی صندلی مدرسه استادی نشستم و خدا میدونه که با چشمهای اشک آلود چند ده بار خدا رو شکر کردم که موفق شدم در این مدرسه شرکت کنم چون فکر نمی کنم کسی به اندازه من با مخالفت خانواده روبرو شده باشه.
من از مدرسه استادی 3 میخواستم در این دوره شرکت کنم اما هربار با مخالفت شدید همسر و فرزندانم روبرو میشدم و وقتی هم که موافقتشون رو جلب کردم خدا میدونه که چقدر سختی کشیدم و چند بار گریه کردم به طوری که حتی نمی تونستم تکالیفم رو انجام بدم. اما هربار که می اومدم اصلا به روی خودم نمی آوردم و فقط می گفتم وقت ندارم تکالیف رو انجام بدم.
تا اینکه این دوره هم تموم شد و هنوزهم باورم نشده که من در چنین دوره پرباری شرکت کردم.در این دوره با اشخاص جالب و پرتلاشی مثل خانم جعفری نازنین،آقای عباسی و خانم رضوانی آشنا شدم که ازهر کدومشون چیزهایی یاد گرفتم.
و اما حرفی هم واسه بچه های استادی 6 دارم که:فکر نکنید الان این دوره رو شرکت می کنید و استاد میشید. تا تلاش شبانه روزی نکنید هیچ مدرسه ای در جهان نمی تونه باعث موفقیت شما بشه
خداحافظ
و حتما به امید خدا ماجراهای بعدی از تلاشهام رو واستون خواهم نوشت.
یا حق