صبر کنید...
بازم سلام دوستان
این ماجرا مربوط به دستگیر شدن فرمانده پادگانی که بخشی از خدمت مقدس سربازی رو در آنجا انجام میدادیم میباشد
یادم میاد یه شب که توی پادگان آماده باش زده بودن عباس دیوونه(توقسمت قبلی معرفیش کردم خدمتتون) نگهبان بخشی از پادگان بود که جاده اصلی که برای ورود یا خروج باید از آن رد میشدیم محور اصلی آن بود . نیمه های شب جناب سرهنگ فرمانده پادگان سوار ماشینش میشه وراه میفته که بره سمت نگهبانی تا بره بیرون از پادگان که وسط راه میخوره به پست عباس، عباس ایست داد ولی فرمانده فقط از توی ماشین داد زد سلام سرباز منم فلانی فرمانده پادگان، عباس به زانو نشست و نشونه رفت به سمت ماشین فرمانده و گفت: گفتم ایست، من فرمانده مرمانده نمیشناسم چراغاتو خاموش کن پیاده شو و دستاتو بزار روی ماشین. فرمانده چراغها رو خاموش کرد و پیاده شد و گفت سرباز منم مگه من رو نمیشناسی؟ عباس گفت ببین من الان بابامم نمیشناسم دستا رو ماشین پاها باز حالا اسم شب؟
نمیدونم فرمانده اسم شب یادش رفته بود یا مخصوصا نمیگفت
باز به عباس گفت: سرباز من فرمانده پادگانم چطور منو نمیشناسی؟
عباس: ببین اینقدر به اسم فرمانده و ازین چیزا اومدن و رفتن ولی به من مربوط نیست اسم شب رو بگو.
فرمانده اسم شب رو نگفت عباس هم اول بازرسی بدنی کرد و کلت کمریشو گرفت بعدم خوابوندش زمین گفت سینه خیز حرکت کن.
اینجا دو تا از پاس بخشهای ناقلا که قایم شده بودن و تا اینجا تماشا میکردن اومدن اسم شب گفتن و عباس رو دعوا کردن و از فرمانده عذر خواهی میکردن ولی فرمانده بهشون گفت چرا دخالت میکنین .
خلاصه فرمانده رو نجات دادن و عباس رو هم گرفتن فرستادن بازداشتگاه. ظهر که شد دیدم عباس اومد ناهارخوری خندان و خوشحال نیشش تا بناگوش باز بود. گفتم عباس چی شد؟ آزاد شدی؟ عباس گفت یه ساعت پیش از طرف دفتر فرماندهی هم آزادم کردن و هم احظار شدم. بعدشم فرمانده ازم تشکر کرد و سه روز بهم تشویقی داد چون وظیفه ام رو درست انجام دادم.
رفتم یه جا تنها گیرش آوردم گفتم عباس دیشب میخواستی فرمانده رو چیکارش کنی گفت میخواستم سینه خیز ببرمش روی خارهای کنار جاده بهش بگم راست بگو از کجا اومدی که اسم شبو بلد نیستی که یهو پاس بخشها اومدن و نزاشتن ادامه بدم.
عباس دو سه روز مرخصی هم گرفت و رفت مرخصی تا نامزدشو ببینه.
کاش ما هم بدون در نظر گرفتن مقام و جایگاه دیگران همیشه وظیفه صحیح خودمون رو انجام بدیم.
راستی یادم رفت بگم اون دوتا پاس بخش رو هم فرمانده توبیخ کرد به دلیل اینکه به جای تشویق، عباس رو بازداشت کرده بودن.
دنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
کهیار گرانپایه بچه اهوازم ولی اصلیتم تهرانی به حساب میاد شهریوری هستم و از دوره رفع خجولی چهار و از طریق آقای داوری با مجموعه بیشتر از یک آشنا شدم