صبر کنید...
رشتهای میخوندم که از سر لجبازی انتخاب کردم گرچه قبل از ورود به دانشگاه بهش علاقه داشتم اما هدف نه.
هر چقدر گشتم هدفی هم پیدا نکردم تو اون رشته. فهمیدم اونجا جای من نیست.
اما مشکل این بود که کسی موافق نبود تغییر رشته بدم.
تغییر رشته دادم با این که هیچکسی موافق نبود و نگران بودم.
کتابی رو خوندم به اسم
جاناتان مرغ دریایی
یک مرغ دریایی که میخواست تغییر کنه درحالی که همهی مرغها دنبال غذا بودند میخواست پرواز کردن حرفهای و تو اوج رو یاد بگیره، نصیحتش میکردن، جدی نمیگرفتنش و در نهایت هم طرش کردن. اما اون یک زندگی درست و جدیدی رو پیدا کرد. نه تنها تو آسمون بلکه تو زندگیشم اوج گرفت.
اما داستان این کتاب برای من اینجا تموم نشد.
بعد تغییر رشته که که وارد رشتهای شدم که نزدیک بود به رشتهای که هدفم بود؛ شروع کردم برای خوندن کنکور مجدد.
خیلی مصمم بودم اما خیلی هم رنج داشت.
و دوباره همه نصیحت میکردن که باید بری فلان رشته که درآمد و شغلت آماده است. نصیحتهایی داشت تبدیل به اجبار میشد.
دوباره من مونده بودم تنها بین علاقهام و درآمد و امنیت شغلی در آینده و...
دوباره وقت جاناتان بود
وقتی خوندم تنهایی منو نمیترسوند. میدونستم باید پای هدفم محکم بایستم.
حالا با کتاب جاناتان اومدم جایی که باید باشم.
حالم خوبه، رشتمو دوست دارم، برای آیندم برنامه دارم، ابعاد مختلف زندگیم رو دارم میسازم.
خدامو شکر میکنم که این کتاب رو پیدا کردم وگرنه شاید از ترس پرواز الان داشتم به سختی روزای دانشگاه رو سپری میکردم.