داستان زیبای دروغ های مادرم .... | بیشتر از یک نفر
ورود ثبت نام
تماس با ما
بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
0
  • ورود
  • ثبت نام
  • تماس با ما
  • بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
سبد خرید
0
  • صفحه اصلی
  • پروفایل من
  • محصولات
    • دوره های آنلاین
    • غیر حضوری
    • کتاب
  • مقالات
    • فن بیان و سخنرانی
      • فن بیان و هوش کلامی
      • صحبت در جمع
      • سخنرانی حرفه ایی
      • ارائه
    • مهارت های ارتباطی
      • خانواده
      • همسر و شریک عاطفی
      • دوستی
      • محیط کار و جامعه
    • کسب و کار
      • بازاریابی و فروش
      • نیروی انسانی
      • استراتژی
      • هوش مالی
      • هوش تجاری
    • توسعه فردی
      • سبک زندگی
      • آموزش و یادگیری
      • مهارت های لازم برای آینده
      • هوش هیجانی
  • ماجراهای شما
  • سوال های شما
  • گزارش
  • درباره ما

صبر کنید...

دوره جامع پول      خوب تشخیص بده....

مشاهده

  1. خانه
  2. ماجراهای-شما
  3. داستان زیبای دروغ های مادرم ....

داستان زیبای دروغ های مادرم ....

13   گزارش تخلف
صبورا درویشی صبورا درویشی 09 مهر 98 286 13 3 دقیقه

داستان از زمان تولّدم شروع می‎ شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست، هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم. و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی ‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟ و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم، آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد. شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح. لبخندی زد و گفت: پسرم، خسته نیستم. و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود که من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، مادر بنوش. گفت: پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم. و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه‌ی او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت: من نیازی به محبّت کسی ندارم…و این پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه ی من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت: پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم. و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم .با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم. و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه ی اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت: “گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.” و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت …

13
https://www.bishtarazyek.com/310zsu
کپی شد

saboura.darvishi بیشتر از یک ماه است که ماجرا ننوشته است، او را تشویق کنید تا ماجرای جدید بنویسد

صبورا درویشی
57

دنبال کننده

13

دنبال شونده

205

ماجرا

صبورا درویشی

اینستاگرام : _saboura_darvishi_

اینستاگرام : _saboura_darvishi_

صبورا درویشی کیست؟

بیوگرافی ماجراها

اخرین ماجراهای نویسنده


یوتیوبر !!!
اگر از یک سوم کودکان 8 تا 12 سال امریکایی بپرسید که در آینده...
ادامه...
saboura.darvishi
12 خرداد 99 صبورا درویشی
متضاد موفقیت
اگر از صد نفر بپرسید متضاد کلمه ی موفقیت چیست اکثرشان می‌گو...
ادامه...
saboura.darvishi
07 اردیبهشت 99 صبورا درویشی
معجزه ی زندگی دیگران که باشی
*هیچ‌چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند**«رودخانه‌ها»* آب خ...
ادامه...
saboura.darvishi
05 اردیبهشت 99 صبورا درویشی
خود قاضی
چه ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﺪﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪهیچ کس ﺣﺮﯾﻒ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻤ...
ادامه...
saboura.darvishi
02 اردیبهشت 99 صبورا درویشی
اشتباهات کوچک هیچ تفاوتی با جنایات بزرگ ندارند !!!
یک اشتباه یا گناه کوچک هیچ تفاوتی با بزرگترین جنایت تاریخ ند...
ادامه...
saboura.darvishi
02 اردیبهشت 99 صبورا درویشی
"خانه پدر و مادر"
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:روزی ده ها بار می توانی ...
ادامه...
saboura.darvishi
02 اردیبهشت 99 صبورا درویشی
یادت باشد تغییر همیشه با درد همراه است !!!
ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ...
ادامه...
saboura.darvishi
24 فروردین 99 صبورا درویشی
بزرگترین گام موفقیت من
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ؛بیخیالِ قضاوت ها ...متمرکز می...
ادامه...
saboura.darvishi
24 فروردین 99 صبورا درویشی

لطفا نظرات را برایمان بنویسید

  • ثبت نظر با زدن دکمه Enter

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

    محصولات رایگان
    حضوری

    وبینار رایگان بازی بی نهایت | قوانین نانوشته موفقیت در کسب‌و‌کار و زندگی

    ثبت نام
    غیر حضوری

    رژیم کاهش فقر، آموزش راهبردی مدیریت هزینه ها

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    دوره رایگان صحبت در جمع، سخنوری و فن بیان

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    فیلم وبینار چطور جذاب باشیم ؟

    اطلاعات بیشتر

    آخرین ماجراها


    پایان چالش یادگیری لغات(504) زبان
    مدت ها بود قصد کرده بودم لغات جزوه 504 رو بخونم ( جزوه به ص...
    ادامه...
    nehleh
    11 اسفند 99 نحله کوهکن
    مراقب نخل وجودمان باشیم 🌴
    🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴نخل دار ها عادت خوبی دارند.نخلی را که زیاد...
    ادامه...
    Kiya
    11 اسفند 99 باران
    ای کاش
    معنی ای کاش اینه که خوب نبود اگر روزی چند دقیقه از سایت بیشت...
    ادامه...
    ehsannkhalaj
    11 اسفند 99 احسان نفرخلج
    خلاصه کتاب مزامیر/بخش پنجم
    خلاصه کتاب مزامیر/بخش پنجم85_120کتاب مقدس_عهد...
    ادامه...
    ak520
    11 اسفند 99 وبلاگ شخصی ابوالقاسم کریمی
    از قدرت کاریزمای کلمات استفاده کنید
    از قدرت کاریزمای کلمات استفاده کنید29 نویسنده: نگار بهرامی ...
    ادامه...
    kahkeshan
    11 اسفند 99 محمد حسن پناه
    امید دارم
    امید دارم که فردایی بهتر از امروز رو داشته باشیم ولی این امی...
    ادامه...
    vnbahoosh
    11 اسفند 99 وحید نوعی باهوش
    بهترین سمعک را از کجا بخریم؟
    خیلی از دوستان این پرسش را بر ما داشتند که از کجا سمعک بخرم ...
    ادامه...
    dr.samak
    11 اسفند 99 ایوب ولدبیگی
    بق بقو.......
    سلام سلاممن دارم از ماجرای قبلی میام.متنی نوشتم جناب حصاری ب...
    ادامه...
    28865388264
    11 اسفند 99 هدی رحیمی
    از آخرین اخبار و تخفیف های بیشتر از یک نفر آگاه شوید!

    بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات

    استفاده از سایت مشروط بر قبول توافقنامه کاربری و حفظ حریم شخصی می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مجموعه بیشتر از یک نفر است.

    آدرس: تهران - سعادت آباد- بلوار دریا- خیابان صرافهای جنوبی- خیابان ۲۵ غربی (قره تپه ای)- نبش کوچه شادی ۱ - پلاک ۱- طبقه ۵
    تلفن : 02191090908
    logo-samandehi

    پرداخت کارت به کارت

    پرداخت از خارج ایران

    گارانتی بازگشت وجه

    تسهیل در خرید

    راهنمای سایت

    درخواست همکاری

    دوره رایگان فن بیان

    دعوت از اساتید سخنرانی

    نیلوفر مرداب

    خرید کتاب

    تماس با ما-درباره ما

    خرید اقساطی از