صبر کنید...
سالهای پیش که به باشگاه میرفتم تا کمی برای جان و جسم ورزش کنم چون یک کار اشتباه را انجام میدادم آنهم هربار ، نمیشد که نمیشد تا آنطور که باید و شاید ورزش کنم!
و اینکار چیزی نبود جز ......
نگذاشتن گوشی موبایل در کیف و بعد در کمد و دو ساعت ورزش کردن بدون اینکه همه توقع داشته باشند تا در دسترس باشم در هر شرایطی
راستش خودم بیشتر از بقیه توقع داشتم در دسترس باشم
اصلا حواسم نبود
خودم را کلا فراموش کرده ام
در دسترس هستم برای همه
جز خودم که تا اخر عمر بیخ ریش من است ولاغیر.
وقتی شروع کردم به نبردن گوشی در سالن باشگاه سیل عظیمی از ناراحتی ها و چرا و اما و اگر ها به سمتم آمد
من هم در منفعلانه ترین حالت ممکن پاسخ میدادم که خوب شرایط را سخت تر و سخت تر میکرد
یکی از مهمترین جمله هایی که میشنیدم این بود :
شاید کسی کار واجبی داشته باشد
شاید یکی مرده باشد
تو نباید جواب بدهی؟
یکروز تصمیم گرفتم در پاسخشان بگویم ببخشید
اما
من عزراییل نیستم
اگر کسی دارد میمیرد
قطعا من نمیتوانم جلویش را بگیرم
و خوب در پاسخ دوستانی که میگفتند :
شاید کسی کار واجبی داشته باشد
شاید یکجا آتش گرفته باشد
تو نباید جواب بدهی!؟
میتوانید حدس بزنید چه گفتم دیگر
منکه ١٢٥ نیستم !
م.ف
٧ مهر ٩٨
🌱رشدی باش ، که آرزو داری در 🌏اتفاق بیفتد.
#قصه #داستان #عزراييل #ورزش