صبر کنید...
از بهار 1392 مشغول به کار شدم، با دستمزد ماهیانه 1میلیون، و بعد از اینکه تعدیل کردند به ناچار به شرکت دیگری رفتم و حقوق 1.3میلیون بهم دادند که 2ماه اونجا هم طول کشید! و از آذرماه 92 شرکت دیگری رفتم با 1.7میلیون که بعد از 3ماه حقوق 2.2میلیون بهم پرداخت شد، بعد از رضایت کامل از کارهام درخواست اضافه حقوق دادم و موافقت شد با 3.1میلیون بعلاوه بلیط هواپیما رفت و برگشت از شیراز به تهران. و همینطور ادامه دادم که قبل از عید 1394 سه ماه بیکار بودم که متاسفانه مقداری از پس اندازم رو هزینه مسافرت کردم. و به لطف خداوند متعال بازهم رفتم در شرکت جدیدی با دستمزد 3.3ماهیانه برای مدت 12ماه، بعد از اون در شرکت بزرگی مدیر برنامه ریزی و کنترل پروژه های عظیم شدم در بندرعباس با دستمزد 3.5 میلیون ماهانه که بهار 95 و نطفه عاشقی ام در بهبوبه اون، و سپس در شرکت جدیدی با دستمزد ماهیانه بیشتر بعد از 6 ماه، با 4.5میلیون در ماه مشغول شدم! که مقدار پس اندازم تا پایان سال 1395 برابر با 103 میلیون تومان شده بود، که مبلغ 70 میلیون تومان رو بابت پیش خرید یک واحد 95 متری در طبقه 11 برج 32 طبقه ای در رینگ اصلی دریاچه چیتگر هزینه کردم. که قرار بود تابستان 1398 تحویل داده بشه! با اقساط ماهیانه حدود 4میلیون تومان! و با مبلغ 33 میلیون تومان باقیمانده یک 206 مدل 94 به مبلغ 27میلیون تومن خریدم، و 6 میلیون تومان باقیمانده رو هم حسابی بانکی برای دسته چک و هزینه های جاری باز نمودم. سال 96 را به عنوان نقطه عطف زندگی ام در نظر گرفتم. عاشق شدم، و بشدت احساساتی! عاشق یک دندانپزشک شدم! اگه حتی یه جواب شفاهی به من میداد! مطمئن بودم که یا خودم را می کشتم و یا کنار میام دم و به کسب و کار خودم برمی گشتم! از نظر علمی نیز با برنامه MBA خودم رو گرفته و دانشپذیر دوره 3ساله DBAنیز بودم! و در کل آینده ای درخشان داشتم! اما متاسفانه بعلت عدم داشتن تجربه عشق و عدم آگاهی نسبت به آن، و اینکه نه پاسخی انسان دوستانه عایدم میشد و نه آنکه دوست و یا همدمی داشتم که کمکی به من میکرد و حداقل کاری انجام میداد تا بتوانم در آن زمان با دکتر مهربانم مباحثاتی داشته باشم، ناچارا به مانند داستانهای عرفانی و کودکانه از کتابها و انسانیت عاشقایی از کتب آسمانی کمک گرفتم! بالاخره خودروی 206 را هم به مبلغ 19میلیون تومان به یکی از بچه های محل که تازه با معشوقه اش تصمیم به ازدواج گرفته بود فروختم. و دیگر تنها دوا دوای درد تنهایی و افسردگی ام بود!! و راز و نیاز و شکرا علی الله گفتنها و رضایت کامل خاطر از زندگی ای که خداوند متعال این دربها را برویم باز کرده بود! و همچنان به التماسها و خواهشهای فراوان در ایمیل های طولانی به دکتر مهربانم خواهش میکردم که حتی فقط 10ثانیه و یا هر شرط و شرایطی (مرگ بعد از صحبت کردن) هم قبول میکردم با دیده منت قبول میکردم! اما هیچ هیچ!!! و بیشتر میبخشیدم، و بیشتر از بخشش نیز می کشیدم چون بخشیدنم و کشیدنم در یک مکان مشترک بودند!!! تا پایان سال 1396 علاوه بر کلاهبرداری 106میلیون تومانی که ازم زدند! خوشبختانه کاری در قزوین پیدا کردم با ماهیانه 6 میلیون تومان! که تا حدودی جبران کلاهبرداری بود! اما متاسفانه هیچ پاسخی به دستم از دکتر دندانپزشکی نرسید! و باز هم استعمال و بخشش کفاره کشیدنم! و به نوعی نذری که باید پرداخت میشد تا راهی برای بازگشت باشد!!!
اما نشد!
بدون آگاهی از مبلغ واقعی آپارتمانهای دریاچه چیتگر تا آنجا که بدون دانستن مبلغ متراژی ساختمانهای در حال ساخت چه میزان شده اند؟! (چون من بابت هر متراژ 2.8 میلیون تمام کرده بودم و اقساط را میدادم)! و فقط صرفا بخاطر کمک به دیگر انسانها تنها مبلغ واقعی پرداخت کردن خودم برای ساختمان را آنهم بصورت اقساطی با ماهیانه 0.5 تا 1 میلیون تومان نا محدود (هر زمان که باشد) و به حساب بهزیستی واریز کنند!!! که در زمستان 1397 متوجه شدم برای هر متراژ 18 میلیون تومان فروخته اند! آنانکه مستضعف بودند!!! و من بدتر از گذشته درآمد ماهیانه ام را نیز به هیچ تبدیل کرده بودم! و حال که هیچ و هیچ هستم! دلخور از وجود خود! دلخور از تومور سرطانی خودم که به سلامتی دیرینه خانواده در حال صدمه زدنم!
حساب کردم که باید دارائی هایم درصورتی که عاشق نمی شدم چقدر میشد؟! این حساب کردنم هم مثل رفتارم در عشق صادقانه و خالصانه است!
1,017,000هزار تومن
1میلیارد و 17 میلیون تومان شده است!
از حالا به بعد، که دیگر از تمامی جماعت پر از دروغ خسته هستم، جماعت پر از نفرت، جماعت پر از کینه، جماعت پر از بر بی تفاوتی! و من مانده ام و پدر و مادر پیر و 70ساله ای که هر لحظه تعاریفشان از دیگر جوانان هم سن و سال من کمتر نه بلکه بیشتر هم میشه! بعضی وقتا خوشحالم و اکثرا دلگیر و نمناک و غمناک! خوشحالیم بخاطر اینکه تجربه عاشقی رو داشتم! که غم و اندوه و غصه من رو چندین برابر کرده همین عاشقی!!! ای کاش که عاشق مواد میشدم همین دوا!
حداقل با وجود یک شخص دیگه میتونستم ترک کنم و اون انگیزه ام بشه!
خدایا کمکم کن، راهی در مقابلم قرار بده تا محتاج هیچ چیز و هیچ کسی در این دنیای پر از دروغ و نیرنگ و ... نشم. خداوندا تنها مرگ را بر من ارزانی بدار. چونکه خود میدانی که خلا چیست! و خلا آخر بودن من است. دیگر همسر و فرزندی نخواهم داشت و اما تنها وجه دلچسبی این جهان و آفرینش برای من در خاطراتم تنها و تنها مرگی از نوع دردهای قطعه قطعه قطعه و دیگر هیچ بودن جمیع ذرات تشکیل دهنده من باشند. آنچنان که گویی در هیچ زمان دیگری از قبل و آینده در آفرینش موجود نبوده اند.
آمین
#دوران بلوغ # اعتماد به نفس #سرمایه گذاری #مهارت زندگی #موفقیت