روز اول مدرسه‌ی من | بیشتر از یک نفر
ورود ثبت نام
تماس با ما
بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
0
  • ورود
  • ثبت نام
  • تماس با ما
  • بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
سبد خرید
0
  • صفحه اصلی
  • پروفایل من
  • محصولات
    • دوره های آنلاین
    • غیر حضوری
    • کتاب
  • مقالات
    • فن بیان و سخنرانی
      • فن بیان و هوش کلامی
      • صحبت در جمع
      • سخنرانی حرفه ایی
      • ارائه
    • مهارت های ارتباطی
      • خانواده
      • همسر و شریک عاطفی
      • دوستی
      • محیط کار و جامعه
    • کسب و کار
      • بازاریابی و فروش
      • نیروی انسانی
      • استراتژی
      • هوش مالی
      • هوش تجاری
    • توسعه فردی
      • سبک زندگی
      • آموزش و یادگیری
      • مهارت های لازم برای آینده
      • هوش هیجانی
  • ماجراهای شما
  • سوال های شما
  • گزارش
  • درباره ما

صبر کنید...

دوره جامع پول      خوب تشخیص بده....

مشاهده

  1. خانه
  2. ماجراهای-شما
  3. روز اول مدرسه‌ی من

روز اول مدرسه‌ی من

5   گزارش تخلف
بهنام امینی زاده بهنام امینی زاده 01 مهر 98 491 4 4 دقیقه

اولین روز مدرسه‌ی من، یکم مهرماه...

مدرسه برام خیلی عجیب بود.

تو روستای ما اکثر افراد یا کشاورز بودن و یا دامدار. و اصلا نمیدونستم چرا باید برم مدرسه.

مادرم میگفت باید بری مدرسه تا بتونی شغل پیدا کنی.

بهش گفتم مامان من میخوام مثل پدربزگم چوپان بشم.

چون پدر شوهر خودش هم چوپان بود چیزی نگفت اما از نگاهش فهمیدم انگار همه چی خیلی جدیه...

تو روستا بیشتر اوقات رو با اردک هام میگذروندم و یا با بچه های روستا بازی میکردم. اما قرار بود از این به بعد روز ها روی صندلی های سفت کلاس های درس بشینم و حرفای معلم رو گوش کنم!

با اینکه هنوز مدرسه نرفته بودم ولی نشستن روی صندلی های فلزی و آزار دهنده‌ی کلاس های درس روستا رو تجربه کرده بودم آخه پدرم خودش معلم دوره‌ی راهنمایی بود...

بابام که میرفت سر کلاس، منم گاهی همراهش میرفتم. بین خودمون بمونه ولی بااینکه چیز زیادی از تفاوت های جنسیتی سر در نمیاوردم اما فقط وقتی بابام با دختر ها کلاس داشت همراهش میرفتم سرکلاس. شاید چون شاگرد های دختر بابام مهربون تر بودن و بیشتر از پسر ها تحویلم میگرفتن! و زنگ های تفریح با شاگردهای بابام دزد و پلیس بازی میکردیم.

اما قرار بود خودم یکی از شاگرد های مدرسه باشم و دیگه نمیتونستم هروقت دلم خواست از کلاس درس برم بیرون.

هر جوری بود خودمو راضی کردم قید بازی با اردک هارو بزنم و برم مدرسه.

روز اول مدرسه بود و روی صندلی های کلاس درس نشسته بودم. صدای همهمه‌ی ناآشنایی به گوشم میرسید.

اطرافمو نگاه کردم، بعضی از بچه ها چشماشون پر از اشک بود و بعضی ها وسط کلاس بازی میکردن و میخندیدن. تناقض عجیبی فضای کلاس رو پر کرده بود...

و اما من، مات و مبهوت. حتی نمیدونستم الان چه حسی دارم و فقط منتظر بودم.

بلاخره معلم وارد کلاس شد.

بعد از چند دقیقه حرف زدن ایستاد و گچ رو برداشت شروع کرد به کشیدن شکل های عجیب و غریب و ریزی روی تخته.

هممون متعجب بودیم.

کل تخته رو پر کرد از این نقاشی های عجیب و غریب و رو کرد به ما و گفت:

از روی اینا بنویسید.

تازه فهمیده بودیم این نقاشی های عجیب، حروف و کلمات هستن.

به تخته نگاه کردم. همه گیج شده بودیم. خیلی از نقاشی ها یا همون حروف، شبیه هم بودن اما دقیقا مثل همدیگه کشیده نشده بودن. نوشته ها خیلی نامنظم بودن و توی همدیگه فرو رفته بودن.

به دفتر بغل دستی ام نگاه کردم. به چیزی که کشیده بود اشاره کردم و گفتم:

نگاه کن اینی که کشیدی با اونی که روی تخته اس فرق میکنه ها.

گفت: ولش کن بکش بره!

باز هم زل زدم به تخته. شاید اون نقاشی های روی تخته برای معلممون کلمات بودن اما برای ما که اولین روز مدرسه‌مون بود خیلی عجیب بودن!

همچنان متعجب به تخته نگاه میکردم. تمام دفتر ها سیاه شده بود اما دفتر من همچنان سفیدِ سفید بود که یهو دقیقا وسط تخته‌ی کلاس، چشمم به یه نقاشی افتاد. یدونه نیم دایره که داخلش یه نقطه گذاشته شده بود. برعکس بقیه‌ی خط خطی های روی تخته، اون نقاشی، منو گیج نمیکرد.

دفترمو باز کردم و دقیقا وسط دفترم یدونه نیم دایره کشیدم و یه نقطه هم گذاشتم داخلش.

چند دقیقه بعد‌، معلممون شروع کرد به نگاه کردن دفتر ها. به من که رسید گفت این جیه؟

گفتم آقا فقط همینو مطمئن بودم دارم درست میکشم.

اینو که گفتم یهو محکم سیلی زد تو گوشم! اون اولین سیلی ای بود که تو زندگیم میخوردم...

زنگ کلاس که خورد، از مدرسه زدم بیرون.

حس خیلی بدی داشتم. اولین روز مدرسه برام خیلی ترسناک بود. اصلا نمیدونستم مگه چیکار کرده بودم که باید سیلی میخوردم؟

به مامانم گفتم دیگه مدرسه نمیرم و نرفتم...

اون سال، سال سختی برام بود چون پدر و مادرم دائم بهم میگفتن باید بری مدرسه و کم کم پدرم عصبانی شده بود و چند بار هم اومد منو بزنه که خالم نجاتم داد!

وسط های سال تحصیلی بود و من همچنان باوجود فشار های زیاد خانوادم مدرسه نرفته بودم.

اون روز بابام رفته بود شهر و مامانم بهم گفت یا میری مدرسه یا میرم مدیرتون رو میارم تا به زور ببرت مدرسه. گفتم نمیرم و مامانمم رفت بیرون از خونه.

در ورودی هال خونمون خراب شده بود و فقط از بیرون، قفل میشد.

منم تو اون سن و سال بچگی با خودم نقشه میکشیدم که چیکار کنم تا مدیر، نتونه منو به زور ببره.

در رو از بیرون قفل کردم و از داخل حیاط، جلوی پنجره ایستادم. پنجره رو باز کردم اما پشتش چمدون بود و زورم نمیرسید چمدون رو جا به جا کنم. بابام شیشه های جدیدی برای پنجره خریده بود. شیشه هایی که به نظرم رسید خیلی محکم ان. با خودم گفتم یه مشت میزنم به شیشه و چمدون رو میبرم عقب‌ و میرم داخل و پنجره رو قفل میکنم تا مدیرمون نتونه بیاد داخل.

با مشت زدم به شیشه...

صدای داد و فریادم بلند شد. مامانم که پشت در حیاط خونمون قایم شده بود تا منو بترسونه تا صدام رو شنید سریع خودشو رسوند.

شیشه خرد شده بود و منم روی زمین نشسته بودم. اوضاع دستم اصلا خوب نبود...

تو روستا دکتر نداشتیم. رفتیم اول روستا وایسادیم تا یه ماشینی مارو ببره شهر. بلاخره رسیدم بیمارستان و دستم ده تا بخیه خورد.

دکتر بهم گفت اگه فقط چند سانتی متر بیشتر شیشه دستتو بریده بود، رگ دستت پاره میشد و الان زنده نبودی...

.بعد از اون روز، از روستا رفتیم به شهر و من که از دعواهای داخل خونه، برای مدرسه رفتن خسته شده بودم، قبول کردم که تو شهر، برم مدرسه و به جبران سالی که مدرسه نرفته بودم تابستون همون سال، رفتم مدرسه.

از اون روز ها سال های زیادی گذشته.

بعد از مدتی، دیگه از مدرسه نترسیدم. اما هنوزم هر وقت نگاهم به دستم و رد بخیه های روش میفته، یاد اون خاطرات، برام زنده میشه. اول مهری که یک معلم با خودخواهی خودش منو تا مرز مردن برد...

خیلی وقت ها اتفاق هایی که برای ما کوچک و بی‌اهمیت به نظر میرسن، پیامد های بزرگی دارن.

پس باید مراقب رفتارمون باشیم...

امروز روز اول مهرماه سال هزار و سیصد و نود و هشته و من برای همه‌ی بچه هایی که اولین روز مدرسشون رو تجربه میکنن آرزو میکنم این روز، یکی از بهترین خاطران زندگیشون باشه و نه یکی از تلخ ترین ها...

مخلصیم...

بهنام امینی زاده

1 مهرماه سال 1398


#روز_اول_مدرسه_من

#خاطره_واقعی...

5
https://www.bishtarazyek.com/h7wrrd
کپی شد

BehnamAminiZadeh بیشتر از یک ماه است که ماجرا ننوشته است، او را تشویق کنید تا ماجرای جدید بنویسد

بهنام امینی زاده
17

دنبال کننده

64

دنبال شونده

34

ماجرا

بهنام امینی زاده

به قول مهدی اخوان ثالث: [ عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم... ] یا به قول فردریش نیچه: [ هر روز به این واقعیت پی می‌برم که زندگی را نمی‌توان تحمل کرد مگر دیوانگی چاشنی آن باشد! ] من بهنامم، یک پناهنده به دنیای نابِ دیوانگی...

به قول مهدی اخوان ثالث: [ عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم... ] یا به قول فردریش نیچه: [ هر روز به این واقعیت پی می‌برم که زندگی را نمی‌توان تحمل کرد مگر دیوانگی چاشنی آن باشد! ] من بهنامم، یک پناهنده به دنیای نابِ دیوانگی...

بهنام امینی زاده کیست؟

بیوگرافی ماجراها

اخرین ماجراهای نویسنده


فیلتر بودن بیشتر از یک؟
سلام وقت بخیرامیدوارم حالتون خوب باشه🌹مدتی هست که سایت بیشت...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
06 بهمن 99 بهنام امینی زاده
آغوش
" همیشه آنچه را بگو که احساس میکنی و عمل کن به آنچه می‌اندیش...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
02 بهمن 99 بهنام امینی زاده
99/9/9 شش روز بعد از دو سالگی
سلاممن بهنام امینی زاده هستمشش روز قبل (99/9/3) اکانت بیشتر ...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
09 آذر 99 بهنام امینی زاده
توالت اسرارآمیز !
سلاموقت همه‌ی دوستان بیشتر از یکی‌ بخیر.حدودا یک ماه میشه که...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
06 تیر 99 بهنام امینی زاده
تخیلات، دوست یا دشمن ما؟
سلامحتما از قانون جذب شنیدید. قانونی که به ما میگه باید آیند...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
03 تیر 99 بهنام امینی زاده
داستان کوتاه
قبل نوشت: درود و عرض ادب🙏 وقت همگی بخیر و شادی🌹🌹🌹امروز ب...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
26 بهمن 98 بهنام امینی زاده
ذهن بسته یا ذهن باز؟ (4)
4. تلاش؟زمانی که دانشجو بودم تو یکی از ترم‌ها...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
08 آذر 98 بهنام امینی زاده
ذهن بسته یا ذهن باز؟ (3)
3. هوش و استعداد؟احتمالا در طول عمرمون بار ها...
ادامه...
BehnamAminiZadeh
05 آذر 98 بهنام امینی زاده

لطفا نظرات را برایمان بنویسید

  • ثبت نظر با زدن دکمه Enter

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

    محصولات رایگان
    حضوری

    وبینار رایگان خودشناسی | متعلق به خودِ خودت باش...!

    ثبت نام
    حضوری

    وبینار رایگان بازی بی نهایت | قوانین نانوشته موفقیت در کسب‌و‌کار و زندگی

    ثبت نام
    غیر حضوری

    رژیم کاهش فقر، آموزش راهبردی مدیریت هزینه ها

    اطلاعات بیشتر
    غیر حضوری

    دوره رایگان صحبت در جمع، سخنوری و فن بیان

    اطلاعات بیشتر

    آخرین ماجراها


    بهترین سمعک را از کجا بخریم؟
    خیلی از دوستان این پرسش را بر ما داشتند که از کجا سمعک بخرم ...
    ادامه...
    dr.samak
    11 اسفند 99 ایوب ولدبیگی
    بق بقو.......
    سلام سلاممن دارم از ماجرای قبلی میام.متنی نوشتم جناب حصاری ب...
    ادامه...
    28865388264
    11 اسفند 99 هدی رحیمی
    متن رو از بالا به پایین و از پایین به بالا بخونید 🌾
    سلام درود 🍁🍁🍁🍁تفاوت در گفتار ما ..امروز بدترین روز بودو ...
    ادامه...
    Kiya
    11 اسفند 99 باران
    آیا بی ام و x4 ارزش خرید دارد؟
    قیمت بی ام و x4 در چه رنجی است؟پیش از معرفی آپشن‌های خودروی ...
    ادامه...
    Sara.Amini
    11 اسفند 99 سارا امینی
    تب پس انداز
    این روزها که اواخر سال نود و نه رو میگذرونیم و دوره ی پول از...
    ادامه...
    hosseinmirzasuzani
    11 اسفند 99 حسین میرزاسوزنی
    جشنی که شاید زنده از اون بیرون نیای!
    سلام..چند روز دیگه همه دعوت هستندبه یک جشن آن هم از نوع:🎉🎊...
    ادامه...
    shaya1200
    10 اسفند 99 شیدا اصغرزاده
    خلاصه کتاب مزامیر/بخش چهارم
    خلاصه کتاب مزامیر/بخش چهارم55_84کتاب مقدس_عهد...
    ادامه...
    ak520
    10 اسفند 99 وبلاگ شخصی ابوالقاسم کریمی
    خودشناسی غیر پیچیده!
    وقتی صحبت از خوشناسی میشه یا یه عده هستند که میرن سراغ «کارل...
    ادامه...
    payam
    10 اسفند 99 پیام بهرام پور
    از آخرین اخبار و تخفیف های بیشتر از یک نفر آگاه شوید!

    بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات

    استفاده از سایت مشروط بر قبول توافقنامه کاربری و حفظ حریم شخصی می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مجموعه بیشتر از یک نفر است.

    آدرس: تهران - سعادت آباد- بلوار دریا- خیابان صرافهای جنوبی- خیابان ۲۵ غربی (قره تپه ای)- نبش کوچه شادی ۱ - پلاک ۱- طبقه ۵
    تلفن : 02191090908
    logo-samandehi

    پرداخت کارت به کارت

    پرداخت از خارج ایران

    گارانتی بازگشت وجه

    تسهیل در خرید

    راهنمای سایت

    درخواست همکاری

    دوره رایگان فن بیان

    دعوت از اساتید سخنرانی

    نیلوفر مرداب

    خرید کتاب

    تماس با ما-درباره ما

    خرید اقساطی از