صبر کنید...
این جا جایی است که خیلی از ماها دغدغه ها و نگرانی هامون را می نویسیم نمی دونم حس و حال تون از این نوشته ها چی هست. من می نویسم چون خیلی وقتا خیلی چیزها را نمی تونم به زبون بیآرم.
امروز مادری را دیدم به قول خودش امروزی بود، از این خانم ها که لب هاشون مثل ماهی شده، گونه و مژه کاشته شده شون مثل بادبزن می مونه، کلی صورتش را خط خطی کرده خلاصه فیک فیک ، هیچ چیزی توی صورتش مال خودش نبود اما یک جوری از یک جای دیگه آورده بود توی صورتش ولی خیلی سعی می کرد مبادی آداب صحبت کنه.
در بین حرفاش از پسرش گفت: که اینقدر بچه ام باهوش است که حد ندارد اما حیف که کسی نمی فهمه اینقدر باهوشه
حتما باید برویم خارج کشور این بچه این جا بمونه حروم میشه این جا دیگه جای زندگی نیست خلاصه اینقدر گفت وگفت وگفت
نمی دونم چرا ایستادم و به حرفاش گوش کردم، چون واقعا اگر کسی تازه روی صورتش تزریق داشته باشه را نمی تونم بهش زیاد نگاه کنم اما ایستادم و سایلنت نگاهش کردم می خواستم یک چیزی بگم گفتم خوب نیست حرفی بزنم در همین اثنا پسربچه دوید سمت مادر و برخوردی با مادر داشت و بعد هم نقش بر زمین شد.
و یکباره این مادر امروزی عوض شد شروع کرد به بچه پرخاش کردن و سربچه داد زدن که خاک برسرت اینقدر بی عرضه هستی حتی نمی تونی راه بری و ببین بچه های دیگه را چطور بازی می کنند یک کمی از اون ها یاد بگیر خلاصه نمی دونید بچه خورد و خمیر کرد و در همون حین هم با عصبانیت تمام بچه را بلند کردو پرتش کرد توی ماشین لکسوس که کنار خیابان پارک کرده بود.
من و چند نفر که شاهد ماجرا بودیم مات و مبهوت مونده بودیم که چرا مگه چی شد؟ بچه زمین می خورد مگه میشه بچه زمین نخورد بابا این بچه را با این روحیه تو حرومش می کنی نه کشور
دنبال کننده
دنبال شونده
ماجرا
فرزانه جعفری عضوی از مجموعه بیشتر ازیک نفر علاقه مند به مبحث مهارتهای ارتباطی کودکان کارشناس آموزش دوره های استادی دارای مدرک کوچینگ ومربی گری زیر نظر مستقیم دکتر علی صاحبی نویسنده کتاب های چگونه فروشنده خوبی باشیم و چگونه بیشتر بفروشیم که این دو کتاب حاصل تجربیاتم در مجموعه بیشتر از یک نفر است.