فصل دوم پدر پولدار پدر بی پول - 7-بیشتر از یک نفر
ورود ثبت نام
تماس با ما
بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
0
  • ورود
  • ثبت نام
  • تماس با ما
  • بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
سبد خرید
0
  • صفحه اصلی
  • پروفایل من
  • محصولات
    • دوره های آنلاین
    • غیر حضوری
    • کتاب
  • مقالات
    • فن بیان و سخنرانی
      • فن بیان و هوش کلامی
      • صحبت در جمع
      • سخنرانی حرفه ایی
      • ارائه
    • مهارت های ارتباطی
      • خانواده
      • همسر و شریک عاطفی
      • دوستی
      • محیط کار و جامعه
    • کسب و کار
      • بازاریابی و فروش
      • نیروی انسانی
      • استراتژی
      • هوش مالی
      • هوش تجاری
    • توسعه فردی
      • سبک زندگی
      • آموزش و یادگیری
      • مهارت های لازم برای آینده
      • هوش هیجانی
  • ماجراهای شما
  • سوال های شما
  • گزارش
  • درباره ما

صبر کنید...

  1. خانه
  2. ماجراهای-شما
  3. فصل دوم پدر پولدار پدر بی پول - 7

فصل دوم پدر پولدار پدر بی پول - 7

1   گزارش تخلف
محسن آستانه محسن آستانه 01 شهریور 98 244 0 7 دقیقه

سلام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه. تنتون سالم و اوقاتتون خوش




در صف انتظار، در روز شنبه

من آماده روبرو شدن با پدر مایک بودم. حتی پدر واقعی ام نیز از دست او عصبانی بود. پدر واقعی ام که او را پدر بی پول می خوانم؛ فکر می‌کرد پدر پول دارم قانون کودکان کار را زیر پا گذاشته است و باید تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد. پدر تحصیل کرده و بی پولم به من گفت باید همان چیزی را طلب کنم که مستحق آن هستم. یعنی حداقل 25 سنت در هر ساعت. به من گفت اگر دستمزدم افزایش پیدا نکرد، بلافاصله استعفا کنم.

پدر بی پولم با بی احترامی گفت: «در هر حال، تو به آن شغل لعنتی نیازی نداری».

صبح روز شنبه، راس ساعت 8 در حال عبور مجدد از همان در قدیمی خانه مایک بودم. وقتی وارد شدم، پدرمایک گفت: «بنشین و در صف منتظر باش».

سپس برگشت و وارد دفتر کار کوچکش شد که کنار اتاق خواب قرار داشت. من اطرافم را نگاه کردم و مایک را هیچ جا ندیدم. احساسی ناخوشایند داشتم. به همین سبب کنار همان دو خانم که 4 هفته پیش دیده بودم، نشستم. آنها به من لبخند زدند و روی کاناپه برای من جا باز کردند. 45 دقیقه گذشت. من از عصبانیت به جوش آمده بودم. دو زن نیم ساعت پیش با او ملاقات کرده و آنجا را ترک کرده بودند. مردی مسن تر نیز به مدت 20 دقیقه آنجا بود و سپس رفته بود. خانه خالی بود و من در اتاق نشیمن قدیمی نشسته بودم. آن روز روزی آفتابی و زیبا در هاوایی بود و من منتظر بودم با آدمی پست که کودکان را استثمار می‌کند صحبت کنم. صدای کفش های او را که در اتاق کارش راه می‌رفت و با تلفن حرف می زد و مرا نادیده می گرفت، می شنیدم. همین حالا هم می‌توانستم از آنجا بروم، اما به بنا به عللی ماندم.

در نهایت 15 دقیقه بعد، پدر پولدارم از دفترش خارج شد و بی هیچ حرفی با سرش به من اشاره کرد که وارد اتاق کار دیگرش شوم. پدرپولدار در حالی که روی صندلی اش می نشست، گفت: «می‌دانم خواهان افزایش حقوق هستی؛ و گرنه استعفا می کنی».

در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود با بغض گفتم: «گویا شما نمی‌خواهید به قولتان عمل کنید».

برای پسری نه ساله، روبرو شدن با آدمی بزرگ واقعا ترسناک بود. گفتم: «شما به من گفتید در ازای کار کردن به من آموزش می‌دهید. من برایتان به سختی کار کردم. از بازی‌های بیس بالم، به سبب کار کردن برای شما گذاشتم. اما شما به قولتان عمل نکردید. هیچ چیز به من یاد ندادید. شما و تمام افرادی که در این شهر شبیه به شما فکر می‌کنند، کلاهبردار هستید. شما آدمی طماع هستید که همه پول‌ها را برای خودتان می‌خواهید و به کارکنان تان اهمیت نمی دهید. مرا منتظر نگه داشتید و احترامی برایم قائل نشدید. من فقط یک پسر بچه هستم و شایسته رفتاری بهتر هستم».

پدر پولدار به صندلی اش تکیه داد؛ دستش را به چانه اش گرفت و گفت: «بد نبود؛ در کمتر از یک ماه شبیه اکثر کارکنانم نشدی».

پرسیدم: «منظورتان چیست؟»

متوجه حرف هایش نمی شدم. بنابراین با نارضایتی ادامه دادم: «فکر می کردم شما سر قول و قرار خود هستید و قرار است به من چیزهایی یاد بدهید؛ اما به جای آن می خواهید مرا عذاب دهید. این ظالمانه است؛ واقعا ظالمانه است».

پدر پولدار به آرامی گفت: «من دارم به تو آموزش می دهم».

با عصبانیت گفتم: «چه چیزی به من آموزش می‌دهید؟ هیچ چیز! شما حتی از روزی که قبول کردم برای تان کار کنم، یک بار هم با من حرف نزده اید. ده سنت برای هر ساعت! ها ها! من باید دولت را در جریان ماجرا بگذارم. ما برای کودکان کار قوانین خاص داریم؛ شما هم می‌دانید. همچنین می‌دانید پدرم برای دولت کار می کند».

پدر پولدار گفت: «جالب است! حالا شبیه اکثر کارکنانم هستی که قبلا برایم کار می کردند .افرادی که یا اخراج شان کردم و یا خودشان استفاده کردند».

من با احساس شجاعتی بی سابقه برای یک کودک گفتم: «حالا چه حرفی برای گفتن دارید؟ من برای شما کار کردم و شما به قول تان پایبند نبودید. هیچ چیز به من آموزش ندادید».

پدر پولدار با آرامش پرسید: «از کجا میدانی هیچ چیز به تو آموزش نداده ام؟»

با اخم و با لب هایی آویزان گفتم: «خب؛ شما هرگز با من صحبت نکردید. من سه هفته برایتان کار کردم و شما هیچ چیز بمن یاد ندادید!».

پدرپولدار پرسید: «آیا آموزش به معنی حرف زدن یا سخنرانی کردن است؟»

پاسخ دادم: «خب؛ بله؛ در مدرسه از این روش برای آموزش استفاده می کنند».

او با لبخند گفت: «اما در زندگی به شما آموزش نمیدهند. این حرف را از من داشته باش. زندگی بهترین معلم توست. اکثر اوقات زندگی با تو حرف نمی‌زند. فقط نوعی قول دادن به اطراف است. زندگی با هر بار هل دادن به تو می گوید بیدار شو؛ می‌خواهم چیزی به یاد بدهم».

به آرامی با خود گفتم: «این مرد در مورد چه چیزی حرف می زند؟ زندگی با هل دادن من به این سو و آن سو با من صحبت میکرده؟»

حالا می دانستم باید از شغلم استعفا کنم. من با کسی حرف می زدم که خودش نیاز به مراقبت روانی داشت.

ــ «اگر درس های زندگی را یاد بگیری بهترین عملکرد را خواهید داشت. و اگر چیزی یاد نگیری، تنها به این سو و آن سو هل داده می شوی. مردم دو کار انجام می دهند: برخی از آنها به زندگی اجازه می‌دهند تا آنها را به اطراف هل بدهد و برخی دیگر عصبانی می‌شوند و مقابله به مثل می‌کنند؛ اما مقابله به مثل آنها با رئیس، شغل یا همسرشان است. آنها نمی دانند این زندگی است که آنها را هل می دهد».

من اصلا متوجه حرفهای او نمی شدم.

ــ «زندگی همه ما را به اطراف هل می دهد. برخی تسلیم می شوند و برخی دیگر با آن میجنگند: تعداد کمی از افراد هستند که درس ها را یاد میگیرند و رو به جلو حرکت می‌کنند .آنها از اینکه زندگی به اطراف هل شان بدهد استقبال می کنند این قول دادن ها برای آن افراد به منزله این است که می خواهند چیزی را یاد بگیرند و به آن یادگیری نیازمندند آنها یاد می گیرند به رو به جلو حرکت می کنند. اکثر افراد استعفا می کنند و تعدادی اندک، مانند تو، مبارزه می کنند».

پدرپولدار بلند شد و پنجره چوبی کهنه را که نیاز به تعمیر داشت، بست. او گفت: «اگر این درس را یاد بگیری به فردی خردمند، ثروتمند و خوشبخت تبدیل خواهی شد. و اگر یاد نگیری، زندگی خود را به علت بروز مشکلاتت، صرف مقصر جلوه دادن شغل، حقوق کم و یا رئیست می کنی. تمام زندگی ات به امید آن اتفاق بزرگی خواهد بود که تمام مشکلات مالی ات را حل می‌کند».

پدر پولدار به من نگاه کرد تا ببیند آیا هنوز هم مشغول گوش دادن هستم یا نه. او به چشمانم نگاه کرد. ما به همدیگر خیره شدیم. نوعی ارتباط میان ما برقرار شد. در نهایت، زمانی که آخرین پیام او را دریافت کردم کنار کشیدم. می دانستم که راست می گوید و حق با اوست. من او را مقصر می دانستم و از او خواستم به من آموزش بدهد. من داشتم می جنگیدم.

پدرپولدار در ادامه گفت: «اگر تو از دسته افراد بی حال باشی، هر بار که زندگی تو را به اطراف هل دهد، سریعاً تسلیم می شوی. اگر از آن دسته باشی، همواره در حالت احتیاط به سر می بری؛ کارهای درست انجام می دهی و از خودت در مقابل اتفاقی که هرگز رخ نخواهد داد محافظت می کنی. سپس در حالی که تبدیل به پیرمردی کهنسال و فرتوت شده‌ای میمیری. تو دوستان بسیاری خواهید داشت که به سبب سخت‌کوشی فراوان که در انجام دادن کارهایت داری دوستت دارند. کل زندگی ات محتاط خواهی بود و کارهای درست انجام خواهی داد؛ اما حقیقت این است که به زندگی اجازه می دهی تو را به اطراف هل دهد و تحت سلطه خود بگیرد. تو در اعماق وجودت از ریسک کردن ترسیده ای. واقعا می خواستی پیروز شوی، اما ترس از باختن، بسیار بزرگتر از هیجان برنده شدن بود. در اعماق وجودت، این تو هستی که واقعا نمی خواهی ریسک کنی. تو انتخاب خودت را کرده ای و می خواهی زندگی ای محتاطانه داشته باشی».

چشمانمان دوباره به یکدیگر افتاد. مدت 10 ثانیه به یکدیگر نگاه کردیم و فقط زمانی چشم از یکدیگر برداشتیم که پیغام دریافت شده بود.

پرسیدم: «شما داشتید مرا به این سو و آن سو می دادید؟»

پدر پولدار لبخند زد و گفت: «ممکن است برخی از مردم این گونه بگویند؛ اما من می‌گویم فقط داشتم مزه زندگی را به تو می چشاندم».

من که هنوز عصبی بودم و کنجکاو هم شده بودم، پرسیدم: «چه طعمی از زندگی؟»

حتی حالا هم آماده یادگیری شده بودم.

ــ «شما پسرها اولین افرادی هستید که از من درخواست کردید راه پول درآوردن را به شما یاد بدهم. من بیش از 150 کارمند دارم و حتی یکی از آنها از من نپرسیده است چه چیزی در مورد پول می دانم. آنها از من تنها شغل و چک حقوق شان را می خواهند و هرگز نخواسته اند در مورد پول به آنها آموزش بدهم. بنابراین اکثر افراد، بهترین سالهای عمرشان را صرف کار کردن برای پول می کنند؛ بدون اینکه در واقع بدانند برای چه چیز کار می‌کنند».

با دقت و مصمم به حرف‌هایش گوش می‌دادم.

ــ «به همین سبب، وقتی مایک به من گفت می‌خواهی راه پول درآوردن را یاد بگیری، تصمیم گرفتم دوره‌ای را طراحی کنم که نزدیک به زندگی واقعی باشد. من می‌توانستم آنقدر حرف بزنم که دیگر نفسی برایم باقی نماند، اما حتی یک کلمه از آنها را هم نمی شنیدی. به همین سبب، تصمیم گرفتم کاری کنم که زندگی اندکی تو را به اطراف هل دهد تا بتوانی حرفهای مرا بشنوی و متوجه منظورم بشوی. به همین علت است که به تو فقط 10 سنت حقوق دادم».

#رابرت کیوساکی #موفقیت #مطالعه #یادگیری #هوش مالی
1
https://www.bishtarazyek.com/625prl
کپی شد

MohsenAstaneh بیشتر از یک ماه است که ماجرا ننوشته است، او را تشویق کنید تا ماجرای جدید بنویسد

محسن آستانه
37

دنبال کننده

54

دنبال شونده

243

ماجرا

محسن آستانه

به طراحی وب و تولید محتوا خیلی علاقه دارم و دوس دارم به همه جا سرک بکشم و از هر کسی چیزی یاد بگیرم! باشد که در این راه موفق گردم ...!

به طراحی وب و تولید محتوا خیلی علاقه دارم و دوس دارم به همه جا سرک بکشم و از هر کسی چیزی یاد بگیرم! باشد که در این راه موفق گردم ...!

محسن آستانه کیست؟

بیوگرافی ماجراها

اخرین ماجراهای نویسنده


جک ما – Change Yourself
جک ما - تغییر دادن خویش وقتی من بیزینس خودمو ش...
ادامه...
MohsenAstaneh
15 آذر 99 محسن آستانه
تصاویر دل انگیز پاییزی - بخش 5
عشق من پاییزمجموعه تصاویر بخش 5 ...
ادامه...
MohsenAstaneh
07 آبان 99 محسن آستانه
تصاویر دل انگیز پاییزی - بخش 4
عشق من پاییزمجموعه تصاویر بخش 4 ...
ادامه...
MohsenAstaneh
07 آبان 99 محسن آستانه
تصاویر دل انگیز پاییزی - بخش 3
عشق من پاییزمجموعه تصاویر بخش 3 ...
ادامه...
MohsenAstaneh
07 آبان 99 محسن آستانه
تصاویر دل انگیز پاییزی - بخش 2
عشق من پاییزمجموعه تصاویر بخش 2 ...
ادامه...
MohsenAstaneh
07 آبان 99 محسن آستانه
تصاویر دل انگیز پاییزی - بخش 1
عشق من پاییزیکی از علاقه مندی های من این هست که در حالی که د...
ادامه...
MohsenAstaneh
07 آبان 99 محسن آستانه
سئو برای همیشه - بخش 23
سئو برای همیشههمه قوانینی که تغییر خواهند کردSEO FOREVER ...
ادامه...
MohsenAstaneh
03 آبان 99 محسن آستانه
سئو برای همیشه - بخش 22
سئو برای همیشههمه قوانینی که تغییر خواهند کردSEO FOREVER ...
ادامه...
MohsenAstaneh
03 آبان 99 محسن آستانه

لطفا نظرات را برایمان بنویسید

  • ثبت نظر با زدن دکمه Enter

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

    محصولات رایگان
    غیر حضوری

    رژیم کاهش فقر، آموزش راهبردی مدیریت هزینه ها

    اطلاعات بیشتر
    حضوری

    وبینار رایگان معارفه اعتماد به نفس سانس پنجم

    ثبت نام
    حضوری

    وبینار رایگان معارفه شهامت سانس یازدهم

    ثبت نام
    غیر حضوری

    دوره رایگان صحبت در جمع، سخنوری و فن بیان

    اطلاعات بیشتر

    آخرین ماجراها


    قابل بازیافت هم نیستند
    سلام و درود 🌱🌱🌱🌱•✨❄️•اگر به جای آموختن، فقط روزهایتان را...
    ادامه...
    Kiya
    30 دی 99 باران
    خانم ها خود مراقبتی را شروع کنید!
    خود مراقبتی خود خواهی نیست! خود مراقبتی مثل غذا و آب برای ما...
    ادامه...
    Fatemehzhr
    30 دی 99 فاطمه ظهیری
    چه کسی عدد صفر را اختراع کرد ؟
    دانشجویی که در روسیه تحصیل میکند میگوید:بالاتر ین امتیازبرای...
    ادامه...
    Baharf
    30 دی 99 بهاره فرجی
    تعظیم به انسانیت
    پیام خانم همسایه: هدی جان من رفتم سرکار، بچه ها خوابن، املت ...
    ادامه...
    28865388264
    30 دی 99 هدی رحیمی
    استخدام مدیر مارکتینگ در مجموعه
    سلامما توی اپلیکیشین مدیتشین و ذهن آگاهی آرامیا، دنبال یک فر...
    ادامه...
    payam
    30 دی 99 پیام بهرام پور
    تمرین یک از جلسه سوم اعتماد به نفس کارهایی که باید انجام بشود
    ⭐1_ پنج کاری که باید انجام بشود را بنویسید:1.تحقیق در مورد ف...
    ادامه...
    mreza8036
    30 دی 99 محمدرضا عنایتی
    6 درس بزرگ از ثروتمندان (2)
    درس چهارم: افراد معمولی پس‌انداز میکنند؛ افراد ثروتمند سرمای...
    ادامه...
    user956807911
    30 دی 99 حیدر موحدی
    گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری_بخش سوم
    ***تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن منهر شب ز خونابه دل ...
    ادامه...
    ak520
    30 دی 99 وبلاگ شخصی ابوالقاسم کریمی
    از آخرین اخبار و تخفیف های بیشتر از یک نفر آگاه شوید!

    بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات

    استفاده از سایت مشروط بر قبول توافقنامه کاربری و حفظ حریم شخصی می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مجموعه بیشتر از یک نفر است.

    آدرس: تهران - سعادت آباد- بلوار دریا- خیابان صرافهای جنوبی- خیابان ۲۵ غربی (قره تپه ای)- نبش کوچه شادی ۱ - پلاک ۱- طبقه ۵
    تلفن : 02191090908
    logo-samandehi

    پرداخت کارت به کارت

    پرداخت از خارج ایران

    گارانتی بازگشت وجه

    تسهیل در خرید

    راهنمای سایت

    درخواست همکاری

    دوره رایگان فن بیان

    دعوت از اساتید سخنرانی

    نیلوفر مرداب

    خرید کتاب

    تماس با ما-درباره ما

    خرید اقساطی از