صبر کنید...
یه مدت زدم به در بیخیالی.
بعضی کارای کوچیکی که همیشه سعی میکردم مراقبشون باشم رو یه مدت دیگه اهمیتی نمیدادم چون خیلی کوچیک بودن چه دلیلی داشت انقدر به خودم سخت بگیرم.
مهم اینه کارای بزرگ بدی انجام ندیم وگرنه با این یه ذرهها چیزی نمیشه.
مدتی گذشت
تبدیل شدم به یه آدم فوق اهمال کار
کسی که قبلا خیلی مراقب بود با مردم درست رفتار کنه شده بود کسی که براش مهم نبود دیگران از صدای بلندش اذیت میشن یا نه.
یه آدمی که دیگه درس خوندن یا نخوندن و غیبت کردن از کلاس براش اهمتی نداشت.
فقط به خاطر اینکه دیگه مراقب اون کارای کوچیک نبودم!
همون نقطههای کوچیک انقدر بزرگ بهم آسیب زدن.
اینا ظلمه، ظلم به خودم
استاد بزرگی میگفتن اگر داریم آب مینوشیم و کناریمون هم تشنه است و دوست داره آب بنوشه باید حواسمون باشه، باید صدای درون اون فرد رو هم بشنویم؛ اگر این صداها رو نشنویم فردا صدای امام زمانمون رو هم نمیشنویم.