به کجا چنین لاکپشت وار ؟ قسمتی از داستان زندگیم | بیشتر از ی
ورود ثبت نام
تماس با ما
بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
0
  • ورود
  • ثبت نام
  • تماس با ما
  • بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات
سبد خرید
0
  • صفحه اصلی
  • پروفایل من
  • محصولات
    • دوره های آنلاین
    • غیر حضوری
    • کتاب
  • مقالات
    • فن بیان و سخنرانی
      • فن بیان و هوش کلامی
      • صحبت در جمع
      • سخنرانی حرفه ایی
      • ارائه
    • مهارت های ارتباطی
      • خانواده
      • همسر و شریک عاطفی
      • دوستی
      • محیط کار و جامعه
    • کسب و کار
      • بازاریابی و فروش
      • نیروی انسانی
      • استراتژی
      • هوش مالی
      • هوش تجاری
    • توسعه فردی
      • سبک زندگی
      • آموزش و یادگیری
      • مهارت های لازم برای آینده
      • هوش هیجانی
  • ماجراهای شما
  • سوال های شما
  • گزارش
  • درباره ما

صبر کنید...

  1. خانه
  2. ماجراهای-شما
  3. به کجا چنین لاکپشت وار ؟ قسمتی از داستان زندگیم

به کجا چنین لاکپشت وار ؟ قسمتی از داستان زندگیم

3   گزارش تخلف
ملیکا ملی ملیکا ملی 17 مرداد 98 276 1 3 دقیقه

سلام به تمام بیشتر از یکی‌‌های مفید ! (اگر غیر مفید هستید یه برنامه بریزید مفید شید)!

امروز می‌خوام یه تجربه شخصی‌ از یک آگاهی درونی‌ که فکر می‌کنم با مدیتیشن و یک روراست بودن بی رحمانه و تنهایی عمیق با خودم داشتم و بهش دست پیدا کردم رو با شما هم در میون بذارم !

دوستان اگر وقت برای صادق بودن و تنها بودن با خودتون نمیگزارید حتما از امروز این کار رو شروع کنید!

اول از همه می‌خوام براتون یک خاطره تعریف کنم ، یعنی بیشتر می‌شه گفت بخشی از خاطره‌های بچگی‌ به نوجوانی !

من بچه که بودم پدرم بخاطر کارش زیاد کنار ما نبود ، بیشتر خارج از کشور بود و خوب اون وقت‌ها تلگرمو ایمو و ... نبود که ما بخواهیم با هم همیشه در ارتباط باشیم ! این بود که من بیشتره بچگیم بدون پدر بزرگ شدم و این باعث میشد که مورد توجه خیلی‌ زیاد فامیل باشم ! یه دختر لوس با مزه که تا میزد زیر گریه یک عالم افراد جمع میشدند تا اونو اروم و خوشحال کنن !

تا اینکه یکم بزرگ تر شدم و بابام هم دیگه اومده بود تقریبا ! اما عادت کرده بودم مرکز توجه باشم !

خیلی‌ دختر باهوشی‌ بودم ، همیشه نمره هام با اینکه درس نمیخوندم خوب بود ، همیشه درکم از مطلب زیاد بود ، ولی‌ یک دختر توی فامیل بود که اون اصلا هیچی‌ نمیفهمید ! کلی‌ باید سعی‌ میکرد تا بفهمه یک مطلب رو . و همه به من میگفتن نگاه کن چقدر تلاش می‌کنه چقدر می‌خونه چقدر سعی‌ می‌کنه باهوش باشه ! و من چون با کمبود جلب توجه مواجه  میشدم خیلی‌ از درس و ... زده شدم و روی همون شر رو شوری و سادگیم کار کردم ! (معمولا بدترین راه‌ها رو انتخاب می‌کردم چون اسون تر بود)

این گذشت تا این که بخاطر سادگیو با مزگیم همیشه  توی چشم بودم توی نوجوانی و همه میگفتن اخییی چقدر سادست !

خوب این ساده بودن من تا حدودی چیز خوبی‌ بود ، ولی‌ من نمیدونستم که بیش از حد ساده بودن اصلا چیز خوبی‌ نیست !

هرچه بزرگتر و بزرگتر میشدم میدیدم که از این سادگی‌ خیلی‌ جلب توجه می‌کنم ! خیلیا چون حس میکردن من سادم دوست داشتن کمکم کنن و خوب تنها نمیموندم !

تا این که یک روز اولین عشق زندگیم بخاطر همین سادگیم و شیظونی آغشته به سادگیم وارد زندگیم شد !

یکی‌ که مثل پدر باهام برخورد میکرد ، یکی‌ که مثل یک سوپرمن اومد و من رو از یک دنیای کودکی نجات داد ! (من اینطور فکر می‌کردم)

بعد از چهار سال ما جدا شدیم و حالا من هنوز دنبال کسی‌ بودم که من رو مثل پدرم دوست داشته باشه ...

همیشه همه براشون جالب بود که ملیکا هیچی‌ رو جدی‌ نمیگیره از هفت دولت آزاده ، چقدر رک چقدر بد دهنه چقدر گستاخ !!! و چقدر هنجار شکنه ! (البته هنجار شکن مفید خوبه !)

واسه همین من مثل لاکپشت هیچوقت بزرگ نشدم ! همیشه خواستم مثل بچه‌ها رفتار کنم همیشه خواستم خودم رو یک دختر شیطونه کل شق که باید توجه زیادی بش بشه جلوه بدم ! و بخاطر همین هرکسی هم که بهم جذب میشد فرار میکرد .... حالا مهم نبود دوست باشه عشق باشه موقعیت کاری باشه و ...

من دیگه اون مقدار توجه رو گیر نمیاووردم و هی‌ بدترو بدتر میشدم !

خیلیا بهم علاقه مند میشدند خیلی‌ از موقعییت‌ها به سمتم جذب میشدند اما اونا هم همه مثل خودم پوچ بودن !

و امروز ! هفده مرداد هزارو سیصدو نودو هشت ، قفل یکی‌ از اتاق‌های ذهنم باز شد ، یکی‌ از سایه هام رو شناختم ! من چون در دوران حساس زندگیم کمبود محبت پدر رو احساس کردم ، و با اون حالت بی‌ پناهی کلی‌ مورد توجه قرار میگرفتم ، و باز هم در سنین نوجوانی اولین عشق زندگیم با همین سایه وارد زندگیم شد همیشه خود واقعیم رو قربانی کرده بودمو نقش یک دختر خنگ شرررررر که باید کنترل بشه و ازش مراقبت بشه رو بازی‌ می‌کردم تا مورد توجه باشم... و حالا سایه رو پبدا کردم ! یک احساس سبکی خیلی‌ عمیق ، درونم شکوفه زد و حالا می‌خوام روی قفل ``چرا نمیتونم تنها باشم و همیشه یکی‌ باید باشه ` کار کنم !  

به خودم گفتم یه دقیقه وایسا ! داری چیکار میکنی‌ ؟ چی‌ باعث می‌شه که فکر کنی‌ باید دختر خنگ قصه‌ها باشی‌ و شاهزاده با اسب سفیدش بیاد و تورو از این همه هیاهو نجات بده ؟؟؟! چی‌ باعث می‌شه بخوای اینقد حاشیه داشته باشی‌ اینقدر تو چشم باشی‌ ! بسه ! بزرگ شو ...

زندگی‌ قصه‌های فانتزی نیست ، زندگی‌ بازی‌ نیست ! به قول آقای بهرامپور چه شیر باشی‌ چه آهو باید بدویی تا زنده بمونی !

دوستان گلم امیدوارم لذت برده باشید ! ازتون می‌خوام شما هم اگر از این خاطرات دارین یا اگر چیزی مرتبط با این موضوع به ذهنتون میرسه برام بنویسید :)

بزرگ و بیشتر از یک باشید

3
https://www.bishtarazyek.com/j66763
کپی شد

queenmelika بیشتر از یک ماه است که ماجرا ننوشته است، او را تشویق کنید تا ماجرای جدید بنویسد

ملیکا ملی
24

دنبال کننده

0

دنبال شونده

41

ماجرا

ملیکا ملی

من قسمتی از پارادوکسم ... لوس در عین حال قوی ... نگران در عین حال امیدوار ... شکاک در عین حال ساده ... تخس در عین حال مهربون :)

من قسمتی از پارادوکسم ... لوس در عین حال قوی ... نگران در عین حال امیدوار ... شکاک در عین حال ساده ... تخس در عین حال مهربون :)

ملیکا ملی کیست؟

بیوگرافی ماجراها

اخرین ماجراهای نویسنده


جعبه ی ایده ها
سلام بیشتر از یکی‌‌های عزیزم ! می‌خوام چند تا ایده ازتون بخو...
ادامه...
queenmelika
09 بهمن 98 ملیکا ملی
مارشملوی پشت ویترین
دیگه هرکی‌ که منو بشناسه میدونه که کل هفته رو هم درس بخونم آ...
ادامه...
queenmelika
09 بهمن 98 ملیکا ملی
تنبل در حال آپدیت !
خوب خوب خوب !پاشید پاشید ! می‌خوام روتون برنامهٔ جدید نصب ک...
ادامه...
queenmelika
04 بهمن 98 ملیکا ملی
پاشو تنبل !
بعد از مدت‌های طولانی‌ دوباره سلام ! شاید فکر کنید که خوب من...
ادامه...
queenmelika
29 دی 98 ملیکا ملی
فردا تولدمه . من جدید شدم
دوستان سلام ! دلم براتون تنگ شده بود ! اومدم اینجا که هم تول...
ادامه...
queenmelika
26 شهریور 98 ملیکا ملی
حسود پلاستیکی *--*
وای دوباره این دو تا با هم رفتن بیرون ! نگاش کن چقدرم آرایش ...
ادامه...
queenmelika
29 مرداد 98 ملیکا ملی
حداقل تو اینستا نرفتم !
سلام شب بخیر ! ساعت دو و شانزده دقیقه ی نیمه شب به وقت ترکیه...
ادامه...
queenmelika
19 مرداد 98 ملیکا ملی
چالش از کبوتر تا باز !
چند روزی هست که ضرب المثل کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجن...
ادامه...
queenmelika
15 مرداد 98 ملیکا ملی

لطفا نظرات را برایمان بنویسید

  • ثبت نظر با زدن دکمه Enter

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

با زدن دکمه اینتر نظر شما ثبت می شود

    محصولات رایگان
    حضوری

    وبینار رایگان علم و شبه علم؛ دانش دروغین و نشانه‌هایش

    ثبت نام
    حضوری

    وبینار رایگان تفکر نقادانه (سنجش‌گرانه اندیشیدن)

    ثبت نام
    غیر حضوری

    رژیم کاهش فقر، آموزش راهبردی مدیریت هزینه ها

    اطلاعات بیشتر
    حضوری

    وبینار رایگان معارفه اعتماد به نفس سانس پنجم

    ثبت نام

    آخرین ماجراها


    بدترین روز زندگی 😔
    درود بر دوستان .یکی از بدترین روزهای زندگی ام امروز بود .امی...
    ادامه...
    Sajadrajabi
    08 بهمن 99 سجاد رجبی
    ذات خراب
    پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:گرگی در اتاقکی د...
    ادامه...
    Kiya
    08 بهمن 99 باران
    سرباز قانونمند وطن و شبکه های مجازی مچکریم
    این چند روز برخورد با سرباز قانون مندی که اجازه نداده بود، ن...
    ادامه...
    jafari
    07 بهمن 99 فرزانه جعفری
    ❌سخنرانی❌
    یک موضوع هست توی روش تربیت بعضی والدین که همه...
    ادامه...
    emadi14
    07 بهمن 99 سید جواد عمادی
    خروج از ناحیه امن و حمله احساسات منفی (تمرین3ازجلسه3اعتمادبنفس)
    صحبت کردن با خانوما همیشه برام سخت بود یادمه تو یکی از دورهم...
    ادامه...
    S.M.Hayeri
    07 بهمن 99 سید محمد حایری
    اولین گزارش از چهل وهفتمین چالش اراده(دیدن سریال Better Call Saul
    درودقرار بود من برای تقویتlistening خودم، در 15 روز اخیر،15 ...
    ادامه...
    MOHSEN007
    07 بهمن 99 محسن شیروانی
    برنامه اجرایی من بعد از وبینار گام صفر مدرس شدن
    برنامه اجرایی من بعد از دوره این شد که اول پیش نیازها رو تهی...
    ادامه...
    yaldaseiamdoust
    07 بهمن 99 یلدا صیام دوست
    اگه به کسی برنمیخوره، منم یه ماجرا بنویسم :))
    سلام :))از عنوان ماجرای امروز خانم اصغرزاده ...
    ادامه...
    dehghani
    07 بهمن 99 زهرا دهقانی
    از آخرین اخبار و تخفیف های بیشتر از یک نفر آگاه شوید!

    بیشتر از یک،آموزش سخنرانی،فن بیان و ارتباطات

    استفاده از سایت مشروط بر قبول توافقنامه کاربری و حفظ حریم شخصی می باشد. تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به مجموعه بیشتر از یک نفر است.

    آدرس: تهران - سعادت آباد- بلوار دریا- خیابان صرافهای جنوبی- خیابان ۲۵ غربی (قره تپه ای)- نبش کوچه شادی ۱ - پلاک ۱- طبقه ۵
    تلفن : 02191090908
    logo-samandehi

    پرداخت کارت به کارت

    پرداخت از خارج ایران

    گارانتی بازگشت وجه

    تسهیل در خرید

    راهنمای سایت

    درخواست همکاری

    دوره رایگان فن بیان

    دعوت از اساتید سخنرانی

    نیلوفر مرداب

    خرید کتاب

    تماس با ما-درباره ما

    خرید اقساطی از