وقتی محدودیتها و بهانهها بیمعنی میشوند (لایو آموزشی پیام بهرام پور و سارا یوسفی)
لایو آموزشی یک ساعته زیر، یک «درس زندگی» از کسی است که محدودیتها و از دست دادن بیناییاش، هرگز نتوانست روند رو به رشد را متوقف کند.
لطفاً لایو آموزشی پیام بهرام پور و سارا یوسفی را تماشا کنید. بدون تردید، صحبتهای خانم یوسفی میتواند الهام بخش همه ما برای ادامه مسیر زندگی مان باشد.
داستان حضور من در دوره استادی…
سال 1395 بود که اصلاً با دوره مدرسه استادی آشنا شدم. با اینکه خیلی دوست داشتم در این دوره حضور پیدا کنم، اما شرایط را مناسب این کار نیافتم.
من پس از این دوره فکر میکردم دیگر قرار نیست برگزار شود. تا اینکه به صورت اتفاقی، از طریق یکی از همکارانم که دوره «شهامت» شما را تهیه کرده بود، فهمیدم استادی قرار است دوباره برگزار شود.
همان موقع بود که درخواست مصاحبه را پر کردم و هرطور بود، پول آن را جور کردم.
اتفاق جالب اینجا بود که دوست من، به دلایل کاری و خانوادگی ناچار شد انصراف دهد. گویا رسالت آن دوستم فقط این بود که مرا به این مسیر هدایت کند و سپس برود.
راه سختتر را انتخاب کن…!
حوالی سالهای کنکور بود که من بیناییام را به صورت کامل از دست دادم.
با وجود اینکه رشتههای دیگر و راحتتری برای نابینایان وجود داشت، اما من بسیار مشتاق و مصر بودم که در رشته کامپیوتر که رشته مورد علاقهام بود درس بخوانم.
راستش را بخواهید، من فکر میکنم امروزِ من و اینکه در مسیر موفقیت قرار دارم، وابسته به انتخابهای دشوار و سختم بوده است.
من عقیدهام بر این است که راه سختتر و پرچالش تر، احتمال موفقیت بیشتری به همراه خودش دارد.
فوقش تجدید میشوم!
به یاد دارم موقعی که قصد گرفتن نامه از آموزش و پرورش برای ادامه تحصیل در رشته کامپیوتر داشتم، مسئول صدور نامه تلاش زیادی میکرد که مرا از این رشته منصرف کند.
به او گفتم مگر بعضی از افراد تجدید نمیشوند؟ من هم نهایتش این است که تجدید میشوم!
همیشه به این فکر میکنم که از شکست خوردن نترسم و اینگونه به خودم القا میکنم که نهایت نهایتش چه میشود؟ فوق شکست میخورم! لااقل از اینکه آن راه را انتخاب نکردهام و طبق علاقهام جلو نرفتهام، پشیمان نیستم.
علایق خودم را دنبال میکنم نه حرف بقیه…
خوشبختانه یکی از شانسهای من در زندگی، حمایتهای خانوادهام در زمینههای مورد علاقهام بوده. البته که من جای بدون حمایت آنها هم همین راه را انتخاب میکردم. در واقعً حتی اگر حمایت خانواده را به همراه ندارید، نمیتواند بهانهای برای عدم موفقیت و عدم تلاش برای رسیدن به موفقیت باشد.
همین الان می توانید فرم زیر را تنها در 30 ثانیه پر کنید تا کارشناسان مجموعه بیشتر از یک نفر، با شما تماس بگیرند و یک مصاحبه رایگان با شما تنظیم کنند:
فرم درخواست ها
همیشه عاشق چالشها و دشواریها بودم!
یکی از ویژگیهایی که همیشه سعی کردم در خودم تقویت کنم، عشق به چالشها و از پیش رو برداشتن آنها بوده است.
حتی اگر کسی پیدا شود که بهترین امکانات ممکن را در اختیار من قرار دهد ولی مرا محدود به چیزی که خودش میخواهد کند، من آزار میبینم.
من عاشق چالشها و حل مسئلههایی هستم که با آن مواجه میشوم و عادت ندارم در منطقه امن خودم بمانم و محدودیتها را بپذیرم…
پذیرش، گام اول در راه بهبود شرایط
پذیرش یکی از توصیههای من برای شماست.
وقتی دائماً اهل غر زدن و شکایت از زمانه باشید، هرگز نمیتوانید با مسائل خود به درستی روبرو شوید.
اما وقتی «بپذیرید» که شرایط کنونی شما همین است و گذشته را رها کنید و از خود بپرسید که از الان به بعد چه کار میتوانم کنم، آن وقت است که اوضاع عوض خواهد شد.
بهانه بی بهانه…
من به این باور رسیده بودم که وقت بهانه آوردن نیست.
واقعیت این بود که من بیناییام را از دست داده بودم و حالا این اتفاقی بود که برای من افتاده بود.
بنابراین تصمیم گرفتم ناراحتیهایم را کنار بگذارم و به خود بگویم «خب! این اتفاقی است که برای تو افتاده! حالا میخواهی با آن چه کار کنی؟»
به شما هم توصیه میکنم اسیر بهانههای زندگیتان نشوید. هیچ بهانهای و هیچ مشکلی نباید باعث شود شما به متوقف شدن فکر کنید.
خودتان را باور کنید و تنها و تنها به دنبال راه حلها باشید…
چالشها پیدا نبود…
برای من جالب بود که پیش از ورود به مدرسه استادی، خیال میکردم چالشهایم را میدانم.
اما تازه بعد از وارد شدن به این نقطه عطف زندگی بود که فهمیدم ای دل غافل، بسیاری از چالشها ناپیدا بودهاند و من آنها را نمیدیدم.
از سادهترین چالشها تا سختترین چالشها.
زمانی حتی گرفتن یک سلفی ساده برای اینستاگرام، برایم کار سختی بود؛ اما از پس همه چالشها برمی آمدم و از این به بعد هم حس میکنم چالشهای فراوانی پیش رو دارم.
اما پیش خودم شرمنده نیستم چون هیچوقت از این چالشها نترسیدم.
گاهی خسته و کمی ناامید میشدم؛ اما به خودم میگفتم: «این هم یک مشکل دیگر است که به دست تو حل خواهد شد! درست مثل مشکلات قبلی!»
اگر در دنیا یک نفر توانسته کاری را انجام دهد، پس توهم میتوانی…
درآمدهای مدرسه استادی من چقدر بود؟
من کل هزینه استادی را داخل خود دوره به دست آوردم که هنوز هم این درآمدها ادامه دار و پیوسته است.
علاوه بر برگزاری کارگاه و سمینار و پروژههای دیجیتال مارکتینگ و همچنین تجربیات و آموزشهای ارزشمندی که به دست آوردم، یک درآمد بسیار مهم دیگر هم در این دوره کشف کردم!
دوست دارید بدانید منظورم چیست؟
در این دوره بیش از 300 نفر از افرادی که واقعاً اهل رشد و پیشرفت و یادگیری هستند، شرکت میکنند. درآمد واقعی من، ارتباطات بسیار موثری بود که با دوستان دیگر در این دوره برقرار کردم. من از این ارتباطات میتوانم در بسیاری از نقاط زندگیام استفاده کنم. البته ناگفته نماند که این ارتباط دوطرفه است.
مثلاً همین چند روز قبل بود که یکی از دوستان، به من پیشنهاد سخنرانی و برگزاری کارگاه برای یک جمعیت هزارنفری در یک شهر را دادند.
همین اتفاقات است که از دل آن رابطهها بیرون میآید و میتواند یک بازی برد برد برای هردو طرف ماجرا باشد.
وقتی محدودیتها و بهانهها بیمعنی میشوند
چطور کتاب میخوانم؟
شاید بد نباشد با شنیدن داستان من، دیگر بهانه وقت نداشتن، سختی کتابخوانی یا هر بهانه دیگری را برای همیشه کنار بگذارید.
من کتاب بریل زیاد نمیخوانم. اما از کتابهای پی دی اف و به ویژه کتابهای صوتی به صورت گسترده استفاده میکنم.
برای خواندن پی دی اف، نرمافزارهای Screen reader مخصوصی در گوشی موبایلم دارم و از آن کمک میگیرم.
کتاب خواندن هم برای من پر از چالش بوده اما آنقدر عاشقش هستم که برایم بسیار لذتبخش است.
فیلم سمینار «معارفه مدرسه استادی» 6 را فقط با «هزار تومان» ببینید و کلی نکته تازه و فوق العاده یاد بگیرید:
.
در دوره چه چیزهایی برای شما بهدردنخور بود؟
من فکر میکردم بعضی از سرفصلهای دوره استادی، مثلاً تندخوانی، به کار من نمیآید. اما وقتی از زاویهای دیگر به قضیه نگاه کردم، فهمیدم تک تک این سرفصلها در جاهای دیگری به دردم میخورد.
مثلاً من برای جزوه نویسی، توانستم از تکنیکهای تندخوانی استفاده کنم.
یا برای مثال، فکر میکردم مایندمپ، به کارم نمیآید؛ اما در ساخت اسلایدهای دورههایم به من کمک کرد که ذهنم کاملاً منظم و مرتب شود و ساختار اسلایدها بهتر در ذهنم بماند.
موضوعاتی که در دوره استادی به آنها علاقه زیادی داشتم…
من تک تک سرفصلهای دوره مدرسه استادی را دوست داشتم؛ اما به مباحث زیر، علاقه بیشتری داشتم.
اول مبحث کوچینگ بود.
دوم، مبحث کتاب نویسی که واقعاً با تک تک سلولهای بدنم از آن لذت بردم و هم اکنون مقدمات چاپ کتاب دومم را طی میکنم.
برگزاری کارگاه و سمینار همیشه حس خوبی به من میدهد. اینکه میبینم عدهای مشتاق آموزش دور من جمع میشوند و من به آنها چیزی آموزش میدهد.
خروج از ناحیه امن هم یکی از موارد مهمی بود که در طول دوره تجربهاش کردم.
این خروج از ناحیه امن، به شدت به پیشرفت من کمک کرد. من برای خودم اهدافی تعیین میکردم برای مثال ماهی یک یا دو سمینار وقتی برگزار میشد، به خودم میگفتم هدف این ماهم را زدم!
اما جالب اینجا بود وقتی در یک ماه، 7 کارگاه برگزار کردم، تازه به این قضیه رسیدم که چه تواناییهای بزرگتری داریم و از آن خبر نداریم.
همچنین فضای مجازی وب سایت راه انداختن هم از علاقهمندیهای دیگرم بود.
اهداف و رویاهای من…
به جز اهداف کوتاه مدت، یکی از مهمترین اهداف من این است که در آینده، جزو بزرگترین آموزش دهندههای ایران شوم و مجموعه من به نام «اثر مثبت» جز مجموعههای موفق و از همه مهمتر اثربخش در زمینه آموزش در ایران باشد. (فیلم سمینار رایگان هدف گذاری حرفه ای را ببینید)
برند من «اراده» است…
مهمترین آموزشهای کنونی من بر بحث «تقویت اراده» متمرکز شده است.
ما در هر سمت و مکان و زمانی که باشیم، گاهی اوقات کم اراده و در نتیجه کم اثر میشویم؛ بنابراین یکی از مهمترین چیزهایی که قصد آموزش حرفهای آن را دارم، مبحث اراده است.
علم نوروساینس معتقد است که ما یک مغز و دو ذهن داریم. یکی آنی (کجا خوش میگذره؟) و یکی آیندهنگر (کدوم درست تره؟)
فرض کنید قصد کتاب خواندن دارید. ذهن آنی شما دائماً میخواهد شما را از این تصمیم منصرف کند و بگوید: «برو اینستاگرام بچرخ و از مطالب لذت ببر» یا «حالا کتاب خوندن مگه چیه؟ نمیخواد کتاب بخونی. کلی لذت دیگه هست!»
اما ذهن آیندهنگر، به شما میگوید امروز کاری کن که دیگران انجام نمیدهند تا فردا کاری کنی که دیگران قادر نیستند انجام بدهند.
اجازه بدهید مسئول اراده در مغز را با یک داستان، بهتر بشناسیم…
داستان از دست رفتن قسمتی از مغز فینیاس گیج!!
در سال 1848 میلادی، فینیاس گیج، سرکارگر راه آهن در آمریکا، از حادثهای عجیب به طرز شگفتانگیزی جان به در برد.
در طی این حادثه، یک میله بزرگ آهنی در سرش فرو میرود و یک یا هر دو لوب پیشانی مغزش را نابود میکند. هرچند که زنده میماند و به زندگی خود ادامه میدهد، اما این آسیب دیدگی روی شخصیت او تأثیر میگذارد به طوری که دوستانش میگفتند که او دیگر گِیج نیست.
فینیاس گِیج شاید اولین نمونهای بود که نشان داد آسیب دیدگی قسمت مشخصی از مغز میتواند روی شخصیت، اخلاق و رفتار انسان تأثیر بگذارد.
مشکل فینیاس این بود که قسمت کورتکس مغزش را به صورت فیزیکی از دست داد.
اما کورتکس مغز ما هم میتواند ضعیف شود اگر سبک زندگی خوبی برای خودمان درست نکنیم.
غذا، خواب، ورزش، آلودگی هوا و غیره هم باعث میشود روی کورتکس مغز ما اثرگذار است و باعث تقویت یا شعیف شدن اراده در ما میشود.
بنابراین یک توصیه مهم من این است که سالم زندگی کنید و به رفتارهای خود در طول روز حتماً دقت کنید.
چطور بر ترسهایمان در مسیر استادی غلبه کنیم؟
من همیشه به کوچیهایم در دوره، یک توصیه مهم دارم. به آنها میگویم باید دو موجود زنده در بدنتان داشته باشید:
یکی عقاب قوی که همیشه با قدرت پرواز میکند و ما را به سوی موفقیت حرکت میدهد.
و یک لاک پشت درون که گاهی لازم است ترمز ما را بکشد و آهستهتر حرکتمان بدهد.
این لاک پشت گاهی که ناامید و خسته و کم انرژی میشویم،باید حرکتمان را کمی کند کند، اما هرگز متوقف نشود.
به شما توصیه میکنم هرگز اجازه ندهید ترسها باعث توقف شما شود. کلیدیترین گام در مسیر استادی، «پیوستگی» است.
ترسهای ما فقط درون ذهن ما هستند. هرگاه یک قدم به سمت ترسهایمان برویم، میبینیم که اصلاً وجود خارجی نداشته است…
و سؤال آخر: پول شرکت در دوره را نداریم…
راستش را بخواهید، من هم برای شرکت در دوره، تحت فشار بودم و از نظر مالی چندان رو به راه نبودم؛ اما چون تصمیم سختی گرفته بودم، ایمان داشتم که راهش را پیدا خواهم کرد.
علاوه بر اینکه برای شرکت در این دوره، میتوانید به صورت اقساطی اقدام کنید، میتوانید از راههای مختلف، مثل گرفتن کار پاره وقت و یا اضافه کاری و شرایط دیگر، پول دوره را به راحتی جور کنیم.
مطمئناً اگر بخواهیم، میتوانیم راهش را پیدا کنیم. کار نشدنی وجود ندارد.
اگر فکر میکنید دوره استادی واقعاً می تواند به شما کمک کند و ارزش زایدی به شما اضافه کند، پس حتماً راهش را پیدا خواهید کرد…
فرم زیر را در 30 ثانیه پر کنید تا برای یک وقت مصاحبه رایگان با شما تماس بگیریم:
فرم درخواست ها
همچنین می توانید جهت به دست آوردن اطلاعات کامل راجع به مدرسه استادی، روی لینک زیر کلیک کنید:
دوره حضوری بلندمدت مدرسه استادی