چند نفر از شما دارید خودتان را جمع می کنید؟
شاید قوز کردید و پاهاتون رو روی هم انداختید. شاید قوزک هاتون رو خم کردید و بازوهاتون رو به شکل نامتعارفی می گیرید. احتمالا بعضی از شما هم لم دادید. !!! همین الان به هرکاری که دارید انجام می دهید توجه کنید. دوباره بهش بازمیگردیم. من امیدوارم اگر این موضوع را کمی تغییر بدهید و دستکاری کنید، زندگیتان به طرز معناداری بهبود خواهد یافت. ما واقعا بدون اینکه بدانیم، مجذوب زبان بدن یکدیگر هستیم و دوست داریم با زبان بدن هم، ارتباط برقرار کنیم. با یک لبخند، یک نگاه تحقیرآمیز و یا حتی یک چشمک معنادار!!!
در دیداری که اوباما با یکی از رهبران کشورهای اروپایی داشت، اوباما با یکی از پلیس هایی که وظیفه حفاظت و برقراری نظم را داشتند دست داد. اما پلیس مذکور به محض اینکه خواست با نفر دوم دست بدهد، نفر دوم دست او را ندید و به نوعی او را ضایع کرد! پس دست دادن یا ندادن می تواند باعث شود هفته ها درباره اش صحبت شود و حتی به بی بی سی و نیویورک تایمز راه پیدا کند. پس وقتی در مورد رفتار غیرکلامی یا زبان بدن صحبت می کنیم، ما از نوعی ابزار برای برقراری ارتباط حرف می زنیم. برقراری رابطه منجر به واکنش می شود. جامعه شناسان مهمی بر روی پدیده زبان بدن تحقیق کرده اند. این موضوع به اندازه ای جذاب هست که افراد زیادی را برای یادگیری جذب کند. قضاوت هایی که در مورد زبان بدن همدیگر انجام می دهیم، می تواند جنبه های معناداری از شخصیت و زندگی هم را وضیح دهد. مثلا اگر ما مدیر استخدام افراد در یک شرکت بزرگ باشیم، با استفاده از زبان بدن می توانیم بفهمیم چه کسی را استخدام کنیم و چه کسی به درد شغل ما نمی خورد. یا حتی با زبان بدن از کسی تقاضای یک ملاقات عاشقانه کنیم!
یک پژوهشگر ثابت کرده است که افراد بسته به رفتارِ پزشکی که به او مراجعه می کنند، قضاوت می کنند که از پزشک خود خوششان می آید یا خیر.
و یا حتی در نمونه های پیشرفته تر، قضاوت در مورد چهره افراد کاندید سیاسی، تنها در یک ثانیه می تواند 70 درصد نتایج رقابت فرمانداری یا مجلس سنا را پیش بینی کند. حتی در دنیای دیجیتال شکلک هایی که به همراه متن گفتگو ارسال می شود، می تواند منجر به این شود کمه شما برداشت غنی تری از گفتگو داشته باشید.
می توانیم با زبان بدن دیگران را قضاوت کنیم، بفهمیم آنها چگونه ما را قضاوت میکنند و برآیند این قضاوتها چیست؟ با این وجود ما معمولا فراموش میکنیم که یکی دیگر از مخاطبین ماکه از رفتارهای غیرکلامی ما تاثیر میپذیرد، خود ماییم! ما هم تحت تاثیر رفتارهای غیرکلامیمان هستیم، اندیشههامون، احساساتمون و فیزیولوژیمون! من دارم از کدام رفتارها حرف میزنم؟ من یک روانشناس اجتماعی هستم، تعصب و پیشداوری را مطالعه میکنم و در یک مدرسهی بازرگانی رقابتی تدریس میکنم، پس طبیعی بود که من به شناخت اثر عوامل تغییر دهندهی قدرت و به ویژه به روشهای غیرکلامی بیان قدرت و برتری علاقمند بشم.
مقاله زبان بدن چیست ؟ تکنیکهای زبان بدن را هم مشاهده کنید
روشهای بیان قدرت و تسلط کدامند؟
آنها عبارتاند از این چیزها:
در قلمرو جانوران، این روشها عبارتاند از بزرگتر شدن و بسط دادن! یعنی خودت را بزرگتر میکنی، خودت را کش میدی،
فضا را اشغال میکنی، و اساسا داری قلمرو خودت را گسترش میدهی. این در سراسر قلمرو جانوران صدق میکند. احتمالاً بشر هم همین کار را میکند. هردوی آنها این کار را از دیرباز به هنگام در دست داشتن قدرت انجام میدن! همچنین وقتی که آنها در لحظه احساس قدرت میکنند. و این یکی مخصوصا به این خاطر جالبه که واقعا به ما نشان میده این روشهای بیان قدرت تا چه اندازه قدیمی و جهان شمول هستند.
این روش بیان که به عنوان غرور شناخته میشه، توسط جسیکا تریسی مطالعه شد. او نشان داد که انسانهایی که با بینایی زاده شدند و همچنین آنهایی که مادرزادی نابینا هستند، این کار را (بزرگتر نشان دادن بدن و بازکردن دست ها) بههنگام برندهشدن در یک مسابقه انجام میدن. بنابراین هنگامی که یک فرد بینا و یک فرد نابینا از خط پایان یک مسابقه می گذرند و برنده میشوند، اهمیتی ندارد که آنها تا به حال می دیدند یا نمی دیدند. در این حالت بازوها به شکل عدد هفت در هوا بازمیشه، و چانه اندکی متمایل رو به بالا.
وقتی که احساس ناتوانی داریم چی؟ دقیقا برعکس. در خود فرومیریم و جمع میشیم. ما خودمان را کوچک میکنیم. نمیخوایم به نفر کناریمان برخورد کنیم. در اینجا هم حیوانات و انسان هردو کار یکسانی میکنند.
بنابراین آنچه گرایش داریم انجام بدیم اینه که وقتی نوبت به قدرت میرسه ما رفتارهای غیرکلامی دیگران را تکمیل میکنیم. پس اگر کسی با ما از موضع قدرت رفتار کند و توانایی این کار را هم داشته باشد، ما گرایش داریم که خودمان را کوچک کنیم. ما از آنها تقلید نمیکنیم. ما برعکس آنها عمل میکنیم.
جالب اینجاست که من این رفتار را در کلاس مشاهده کردم، و به چی توجه کردم؟ متوجه شدم که دانشجویان MBA واقعا طیف کاملی از رفتارهای غیرکلامی را از خود نشان می دهند. یعنی آدمهایی داریم که مانند کاریکاتوری از ستارهها میمانند، وارد کلاس میشوند و درست به سمت وسط کلاس می روند. حتی پیش از آنکه کلاس شروع بشود، انگار واقعا میخوان فضا را مال خودشون کنند. وقتی میشینن، یه جورایی خودشان را پهن میکنند و لم میدهند. دستاشون را رو به هوا بلند میکنند. بعضی دیگر وقتی به کلاس می آیند کمابیش از حال می روند. میتوانیم این را در چهره و بدنشان ببینیم.
من متوجه دو چیز در اینباره شدم:
یک؛ به نظر میاد این با جنسیت مرتبط باشه. یعنی زنان بسیار بیشتر از مردان به این شیوه عمل میکنند. زنان از دیرباز خود را ضعیفتر از مردان احساس میکردند، پس این عجیب نیست.
دو؛ چیز دیگری که متوجهش شدم اینه که به نظر میاد تاحدی به این مربوط باشه که کدامیک از دانشجوها و با چه کیفیتی در بحث شرکت میکنند، و این واقعا در کلاسهای MBA اهمیت دارد، چون مشارکت، نیمی از نمره به شمار میاد.
بنابراین یکی از چالشهای مدارس بازرگانی این شکاف نمره از نظر جنسی است. دختران و پسران با شایستگی برابر وارد میشن و سپس این تفاوتها را در نمره آنها شاهد خواهید بود، و به نظر میاد که میشه این را به تا حدی هم به مشارکت نسبت داد. بنابراین به این فکر کردم که آیا ممکنست که بتونیم مردم را واداریم که ادای این را در بیارن و آیا این کار، آنها را به سوی مشارکت بیشتر هدایت میکند؟ من از همکارم دانا کارنِی، که در برکلی کار میکند خواستم تا زمانیکه واقعا موفق بشه وانمود به موفقیت کنه. یعنی، این کار را برای مدتی انجام بده و در واقع یک خروجی غیرکلامی که او را توانمندتر جلوه بدهد تجربه کند. میدانیم که رفتارغیرکلامی ما تعیین میکند که دیگران چطوردربارهی ما میاندیشند و احساس میکنند. مدارک زیادی وجود دارد. اما پرسش اصلی ما این بود، که آیا رفتارهای غیرکلامی مابر اندیشه و احساس ما دربارهی خودمان تاثیر میگذارد؟ مدارکی وجود داره که رفتارهای غیرکلامی ما هم موثرند. این قضیه دوطرفهست. وقتی نوبت به قدرت میرسه، باز هم دوطرفهست. پس وقتی احساس قدرت میکنید، بیشتر در معرض انجام این کار هستید، اما این هم ممکنه که وقتی وانمود میکنید که قدرتمند هستید، واقعا احساس قدرت هم بکنید.
پرسش دوم اینه که ذهن ما بدنمان را تغییر میده، اما آیا این هم درسته که بدن ما میتونه ذهنمان را تغییر بده؟ و وقتی میگم ذهن، دربارهی مسئلهی قدرت، دارم از چی حرف میزنم؟ یعنی من دارم از اندیشهها و احساسات حرف میزنم و آن دسته از چیزهای مربوط به فیزیولوژی که اندیشهها و احساسات ما را میسازند. مورد مطالعاتی من هورمونهاست. من هورمونها را بررسی میکنم. یک ذهن توانمند در برابر یک ذهن ناتوان چطور به نظر میاد؟ تعجبی نداره، که آدمهای توانا معمولاجسورتر و مطمئنتر و خوشبینتر هستند. آنها در واقع باور دارند که قراره حتی در بازیهای شانسی هم برنده باشند. آنها همچنین گرایش دارند که بیشتر انتزاعی فکر کنند. خب پس تفاوتهای زیادی وجود دارد. آنها بیشتر خطر میکنند. تفاوتهای زیادی میان آدمهای قدرتمند و ضعیف وجود دارد. از نظر فیزیولوژیکی، تفاوتهایی هم وجود داره میان دوهورمون کلیدی: تستسترون، که هورمون تسلط و برتریست، و کورتیزول، که هورمون استرس و تنشست.
اعتماد به نفس چیست؟ اعتماد به نفس تان را با این برنامه عملی 10 روزه افزایش دهید
خب آنچه ما یافتهایم اینه که نرهای قویهیکل در سلسله مراتب نخستیسانان سطح بالایی از تسترون و اندکی کورتیزول داشتند، و رهبران تاثیرگذار و قدرتمند هم دارای میزان بالایی از تستسترون و میزان کمی کورتیزول هستند. معنی این چیه؟ هنگامی که به قدرت میاندیشید، معمولا تنها دربارهی تستسترون فکر میکنید، چون مربوط به چیرگی و برتری است. اما در واقع، معنای قدرت اینه که شما چطور دربرابر استرس واکنش نشان میدید. آیا شما رهبر قدرتمندی را میپذیرید که برتری داشته باشه، تسترون بالا داشته باشه، اما در برابر تنش انفعالی عمل کند؟ احتمالا نه، درسته؟ شما کسی را میخوایدکه قدرتمند، جسور و مسلط باشد، اما در برابر تنش منفعل نباشد. خب ما میدونیم در سلسله مراتب نخستیسانان، اگر یک سردسته لازم باشه که مسئولیت را بپذیرد، اگر ناگهان نیاز بشه یکی نقش یک سردسته بپذیرد، درعرض چندروز، تستسترون آن فرد بهشدت بالا میره و کورتیزول او بهشدت افت میکند.
پس مستنداتی داریم، که هم بدن میتونه ذهن را شکل بده (دست کم در سطح ظاهری) و هم نقشی که میپذیریم میتونه ذهن را شکل بده. بنابراین چیزی که رخ میده، اینطوریه، شما یک تغییر نقش را میپذیرید، چی رخ میده اگر اینکار را در سطح واقعا کوچکی انجام بدید، مانند این دستکاری کوچولو و این مداخلهی ریزه میزه؟ «برای دو دقیقه»، بگید، «ازتون میخوام به صورت باز بایستید و دست هایتان را باز کنید. این باعث میشه که خودتان را قدرتمندتر حس کنید. » خب، این کاریست که ما کردیم. ما تصمیم گرفتیم مردم را بیاریم به آزمایشگاه و یک آزمایش راه بندازیم، و این مردم برای دودقیقه، تظاهر به قدرت یا ضعف کردند، سپس آب دهان شان را در یک ظرف کوچک میاندازند، ما به مدت دو دقیقه میگیم: «تو باید این کار را بکنی یا آن کار را انجام بدی. » آنها به تصاویر این ژستها نگاه نمیکنند.
ما نمیخوایم مهیاشون کنیم با مفهوم قدرت. ما میخوایم اونا قدرت را احساس کنند، خب؟ آنها دو دقیقه این کار را ادامه میدن. بعد ازشون در زمانهای خاصی میپرسیم: «چقدر خودتان را توانا احساس میکنید؟ »بعد بهشون یک فرصت قمار کردن میدیم، و سپس یک نمونهی دیگر آبدهان ازشون میگیریم. همش همینه. این همهی آزمایشست. تحمل خطر کردن، یعنی همان قمار، آنچه ما دریافتیم اینه که وقتی در شرایط ژست قدرت هستید، 86٪ قمار خواهید کرد. هنگامی که در موضع یک ژست ضعیف باشید، تنها 60 درصد و این نسبتا یک تفاوت فاحشست.
دربارهی تسترون یافتههای ما اینه. نسبت به مقدار مبنا در زمان ورود، افراد قدرتمند 20 درصد افزایش را تجربه میکنند، و افراد ضعیف با حدود 10 درصد کاهش روبرو میشوند. دوباره، دو دقیقه، و این تغییرات رخ میدن. این هم نتایج مربوط به کورتیزولست. مردم قدرتمند 25 درصد کاهش را تجربه میکنند، وافراد ضعیف حدود 15 درصد افرایش را تجربه خواهند کرد. بنابراین دو دقیقه منجر به این تغییرات هورمونی میشه که ذهن شما را طوری آرایش میده که یاجسور، مطمئن و آسوده باشید، و یا واقعا در برابر تنش انفعالی باشید، درسته؟ بنابراین به نظر میاد رفتارهای غیرکلامیمان واقعا تعیین کنندهی چگونگی اندیشیدن و احساس ما دربارهی خودمان هستند . موضوع دیگران نیست، بلکه موضوع خود ما هستیم. بنابراین، بدنهامون ذهن ما را تغییر میدن.
اما پرسش بعدی، مسلما، اینه که آیا ژست قدرت برای چند دقیقه واقعا میتونه زندگی ما را به طرزمعناداری تغییر بده؟ خب این درون یک آزمایشگاهه. یه کار کوچک، میدانید، همش چند دقیقه طول میکشد. کجا میتونیدبه کار ببندیدش؟ خب البته این برای ما مهم بود. و فکر میکنیم این چیزیست که واقعا اهمیت دارد، منظورم اینه که، جایی که بخواید از این موقعیتهای ارزیابی کننده بهره ببرید مانند یک موقعیت تهدیدکنندهی اجتماعی. جایی که در آن ارزیابی بشید، حتی توسط دوستانتان، مثلا برای نوجوانها سر میز ناهارخوریست. برای بعضیها میتونه صحبت در انجمن اولیا و مربیان باشد. میتونه پرتاب یک توپ یا یک سخنرانی مانند این باشدیا انجام یک مصاحبهی کاری. به نظر ما بیشترین چیزی که مردم میتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن چون بیشترشان آن را از سر گذراندهاند مصاحبهی کاری بود.
این مربوطه به مکالمهی شما با خودتان است. کاری است که باید بکنید پیش از اینکه به یک مصاحبهی کاری برید. این کاریست که میکنید.
خب؟ شما نشستید. دارید با آیفونتان و یا اندرویدتان کار میکنید، سعی نمیکنید کسی را از قلم بندازید. شما دارید یادداشتهاتون را بررسی میکنید، قوز میکنید و سعی میکنید که کوچک به نظر برسید، درحالی که درواقع کاری که باید بکنید اینه: انگار که در حمام هستید، دست هایتان را باز کنید. دو دقیقه وقت بگذارید. این چیزیست که ما میخوایم آزمایش کنیم. باشه؟ ما آدمها را به آزمایشگاه میاریم، وآنها دوباره ژست قدرتمندانه یا ضعیف میگیرند، آنها یک مصاحبهی بسیار پرتنش کاری را از سر میگذرانند. مدتش پنج دقیقهست. و تمامش ضبط میشه. آنها مورد داوری هم قرار میگیرند، و داوران آموزش دیدهاند که هیچ بازخورد غیرکلامی نداشته باشند، بنابراین شبیه به همچین چیزی هستند. انگار، تصور کنیداین کسیست که داره با شما مصاحبه میکند. یعنی به مدت پنج دقیقه، هیچی، و این حتی از سوالپیچ شدن هم بدتره. مردم از اینحالت متنفرند. این چیزیست که ماریان لافرانس بهش میگه«ایستادن در باتلاق شنی اجتماعی. » بنابراین باعث میشه که میزان کورتیزول شما اوج بگیره. این مصاحبهای بود که آنها را وادار کردیم تجربهاش کنند، چون ما واقعا میخواستیم آنچه که رخ داد را ببینیم. سپس ما از این رمزگشاها خواستیم که چهار تا از نوارها را ببینند. آنها چیزی از این فرضیه را نمیدانستند. آنها شرایط را نمیدانستند. آنها اصلا نمیتونستن بفهمند که چه کسی چه ژستی را گرفته بوده، و نتیجهی بررسی بعد از دیدن چندتا از نوارها این بود، آنها گفتند: «ما اینها را استخدام میکنیم، » -همشون از دسته ای که ژست قدرتمندانه گرفته بودند انتخاب کردند.
اما این داوریها از کجا ناشی میشه؟ ربطی به محتوای صحبتها نداره. بلکه مربوطه به شیوهی ارایهی آن سخنرانیهاست. درضمن، چون آنها را از نظر همهی متغیرهای مربوط به کارایی، رتبهبندی میکنیم، مانند کیفیت ساختارِارایهشان، کیفیت متن ارایه، و همچنین مهارتهایی که داشتند، آدمها خودِ واقعیشان را به میدان میارن، آنها خودشان را به همراه دارند. آنها ایدههاشون را مطرح میکنند، اما به عنوان خودشان، بدون هیچ ناخالصی. یعنی وقتی من با مردم دراینباره حرف میزنم، که بدنهای ما میتونه ذهنمان را تغییر بده و ذهنهامان رفتار ما را عوض کنه، و رفتارمان میتونه بازدهی ما را تغییر بده، آنها به من میگن، «نمیدونم به نظر غیرواقعی میاد. » من در پاسخ میگم، تا وقتی به نتیجه برسید اداش را در بیارید. من نمیخوام احساس کنید که دارید کلاهبرداری میکنید. نمیخوام احساس کنید که یک شیاد هستید. نمیخوام وقتی به جایی که میخواید رسیدید حس کنید که به اینجا تعلق ندارید. و این خاطره ای را به یاد من می آورد:
می خواهم خاطره ای را در مورد احساس اینکه به جایی که هستم تعلق ندارم تعریف کنم. وقتی 19 سالم بود، تصادف خیلی بدی کردم. از ماشین پرت شدم بیرون، و چندتا غلت زدم و وقتی در بخش توانبخشی صدمات مغزی بههوش آمدم، و دانشگاه را ول کردم، و دریافتم که آی. کیوی من با دو انحراف معیار کاهش پیدا کرده، که آسیب بسیار شدید بود. من میزان آی. کیوام را میدانستم چون همیشه به عنوان یک دختر باهوش شناخته میشدم، و به عنوان یک بچه بااستعداد بودم. خب من از دانشگاه بیرون آمده بودم، و شروع کردم به تلاش برای برگشتن به آن. بهم میگفتند: «تو دانشگاه را به پایان نخواهی رساند، میدونی، چیزهای دیگری برای تو هست که بتونی انجام بدی، اما دانشگاه برای تو سودی ندارد. » من بسیار با این موضوع جنگیدم، و باید بگم، اینکه هویت شما را ازتون بگیرند، جوهر وجودتان را، و برای من این هویت باهوش بودن بود، اینکه این را ازتون بگیرند، هیچی به این اندازه نمیتونه به شما احساس ناتوانی بده. بنابراین من کاملا خودم را ناتوان حس میکردم. تلاش کردم و تلاش کردم و تلاش کردم، و خوششانس بودم، و کار کردم، و شانس آوردم، و تلاش کردم. درنهایت از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. برای من چهار سال بیشتر از همسن و سالهام طول کشید، و تونستم به یکی بقبولانم، به مشاورم که مثل فرشته بود، سوزان فیسکه، که وساطت من را بکند، بنابراین سر از پرینستون درآوردم، و من انگار، نباید آنجا باشم. من یک شیاد هستم. و شب پیش از سخنرانی سال اولم، و سخنرانی سال اول در پرینستون یک سخنرانی بیست دقیقهای استدر برابر بیست نفر. همش همین. من خیلی میترسیدم که روز بعد مچم را بگیرندبرای همین بهش زنگ زدم و گفتم، «من میخوام دانشگاه را رها کنم. »
بهم گفت: «تو چیزی را ول نمیکنی، چون من به خاطر تو یک قمار را پذیرفتم، و تو میمانی. تو قراره بمانی، و این کاریست که قراره انجام بدی. قراره وانمود کنی. قراره از این به بعد هر سخنرانیای که ازت خواسته میشه را انجام بدی.
دوره غیر حضوری سخنرانی و فن بیان را از دست ندهید
حتی اگر وحشتزده باشی و فلج بشی و از ترس قالب تهی کنی، انجامش میدی تا برسی به این لحظه که بگی: «وای خدا، دارم انجامش میدم. خب این کاری بود که کردم. پنج سال تو دانشگاه، چندسالی، میدانید، من در نورثوسترن هستم، بعد به هاروارد رفتم، من در هاروارد هستم، من واقعادیگر بهش فکر نمیکنم، اما برای مدت طولانی این ذهنم را مشغول کرده بود، «من نباید اینجا باشم. قرار نبوده که من اینجا باشم. » . در پایان سال اول تدریسم در هاروارد، یک دانشجو داشتم که در کل ترم در کلاس حرف نزده بود، کسی که بهش گفتم: «ببین، باید مشارکت کنی، وگرنه این درس را میافتی، »آمد به دفتر من. من اصلا نشناختمش. واقعا شکست خورده آمد تو، و بهم گفت، «من به اینجا تعلق ندارم. » و این لحظهی تکان دهندهای برای من بود. چون دو چیز اتفاق افتاد. یکی این بود که تشخیص دادم، وای خدای من، من دیگر چنین احساسی ندارم. میدانید. من دیگر این را احساس نمیکنم، اما او چرا، و من حس او را درک میکردم. و دومیاش این بود که، او به اینجا تعلق دارد! آخه، او میتونه ادای تعلق داشتن را در بیاره، و میتونه به این تبدیل بشه. پس من گفتم: «چرا، هستی! تو به اینجا متعلق هستی! و فردا به این وانمود میکنی، تو قراره خودت را قدرتمند جلوه بدی، و میدونی، تو قراره فردا بری توی کلاس، و قراره بهترین اظهار نظری که تا حالا وجود داشته را ارایه بدی. » و او بهترین نظر ممکن را ارایه کرد، و مردم به سوی او برگشتند.
ماهها بعد او به دفتر من برگشت، و متوجه شدمرنه تنها او به این وانمود کرده بود تا موفق شده بود، بلکه در واقع آنقدر در این نقش فرو رفته بود که بهش تبدیل شده بود. یعنی او عوض شده بود. و بنابراین من میخوام بهتون بگم، اداش را در بیارید تا زمانی که موفق بشید. وانمود کنید تا زمانی که همان بشید. آخرین چیزی که قراره نزد شما به جا بگذارم اینه. دستکاریهای کوچک میتونه به تغییرات بزرگ منجر بشه. خب همش دو دقیقهست. دو دقیقه، دو دقیقه، دو دقیقه. پیش از اینکه قدم به موقعیت بعدی که قراره شما را ارزیابی کند بگذارید، برای دو دقیقه، این را امتحان کنید، در آسانسور، در اتاقک دستشویی، پشت میزتان در اتاق در بسته. این کاریست که میخواید انجام بدید. مغزتان را شکل بدید تا بهترین دستاورد را در این موقعیت ارایه بده. تستسترونتان را بالا ببرید. کورتیزولتان را کاهش بدید. آن موقعیت را ترک نکنید. خب میخوام اول ازتون درخواست کنم، میدانید، هم ادای ژست قدرت به خودتان بگیرید، و هم اینکه میخوام درخواست کنم که این را سهیم بشید، با مردم در میانش بگذارید، چون آدمهایی که میتونن بهترین بهره را از این ببرن کسانی هستند که دسترسی به هیچ منبع و فنآوری ندارند و هیچ جایگاه و قدرتی ندارند. این را بهشان بدیدچون میتونن در خلوت این کار را انجام بدن. آنها بدنشان را لازم دارند، یک خلوت میخوان و دو دقیقه وقت، و این به طور چشمگیری میتونه برآیند زندگی آنها را تغییر بده.