دانلود فایل صوتی آموزش انتقاد کردن
دانلود فایل صوتی آموزش انتقاد کردن ، همانطور که در کتاب انسان 2020 به شما عزیزان قول داده بودیم، مهارتهای انتقاد کردن را به صورت کاملاً عملی در یک فایل صوتی تدارک دیدهایم که شما میتوانید این فایل صوتی را دانلود کنید به صورت کاملاً حرفهای بیاموزید که چطور میتوانید از دیگرانن انتقاد کنید که
1. موثر باشد
2. شخص ناراحت نشود
3. جایگاه شما آسیب نبیند
این فایل که از دوره آموزشی مهارتهای ارتباط موثر انتخاب شده است و شما میتوانید آن را از لینک زیر دانلود کنید:
برای دانلود کافیست اینجا کلیک کنید
متن فایل صوتی مهارتهای انتقاد کردن
سراغ انتقاد از دیگران برویم:
این انتقاد را باید تمرین کنیم.
تمرین کنیم تا بالاخره پیدا کنیم، اگر مدیر هستیم فضا را باز بگذاریم تا کارمندان انتقاد کنند.
آنها را پُرو نمی کنیم، اشتباه نکنید!
متدی را یاد می دهیم که درست انتقاد کردن را یاد بگیرند و باعث رشد بشوند.
(صحبت حضار)
مسولان ما چه طوری جواب می دهند.
یک کمی فضا در کشور ما باز بشود، من یک سری گزارش های سیاسی منتشر می کنم، ببینید خبرنگار انتقاد می کند و مسئول چه کاری انجام می دهد.
کسانی بودند که گفتند: گوجه فرنگی از سر کوچه ما بخرید کیلو 2000!
می بینید جواب ها چه شکلی است؟
جواب ها معمولاً تهاجمی و توأم با تحقیر طرف مقابل است یا از سر باز کردن است و خیلی کم پیش می آید که ما درست این موضوع را بپذیریم.
البته اشخاص بزرگ داستان شان کمی متفاوت است.
شما هرچقدر که بزرگتر می شوید، انتقادها هم بزرگتر می شود.
قشنگ یادم است اولین روز که کسب و کارم را راه انداختم همه می گفتند آفرین باریک ا… ولی الان هر روز 10 تا 20 تا فحش آبدار باید من بخورم حتماً!
بعد مثلاً ایمیل های ما را که دریافت می کنید دیگه، وقتی این ایمیل ها را می گیرید چه حسی دارید؟
حستان را راحت بگویید.
(صحبت حضار)
حس خوبی دارید.
می دونستید روزی 20 نفر در جواب این ایمیل ها فحش های خیلی بدی به من می دهند.
ایمیل های آموزشی، در پایین آن هم می گوییم فلان کارگاه دارد برگزار می شود ولی توی آن مثلاً یک فایل صوتی رایگان است.
اصلاً در فرودگاه برای شرکت کنندگان ضبط میکنم.
دوره غیر حضوری سخنرانی و فن بیان را از دست ندهید
مثلاً امروز صبح یک فایل ضبط کردم وقتی بروم خانه آن را تدوین کنم و در سایت قرار بدهم، همین جور رایگان!
در جواب این به آدم فحش می دهند ولی اون لحظه من یادم می آید آن اوایل به من می گفتند، آفرین، باریک ا…
البته هزاران تشکر می آید و 20 تا چیز بد میاد.
نمی خواهم بگویم همه همینطوری هستند.
نه واقعاً ممنونم، خیلی ها لطف دارند.
شما تقریباً جزو اولین افرادی بودید که مجموعه ما وقتی فعالیتش را شروع کرد، از دو سال و نیم پیش بود که دیگه شما اولین محصول را خریدید، من قشنگ یادم هست، اولین تماس شما، پیگیری تان که داشتید.
ولی الان می خواهم بگویم انتقادها خیلی زیاد است چون هر کسی برای خودش یک مشکل، یک دشواری ایجاد می کند.
حالا چطوری از دیگران انتقاد کنیم؟
یک: بنایمان را در زندگی به انتقاد نکردن بگذاریم.
عزت نفسمان بالا می رود.
حترام مان بالا می رود.
آدم هایی که زیاد انتقاد می کند به آنها می گویند: غرغروی تنبل!
پس تا می توانید انتقاد نکنید.
فکر هم نکنید با دو تا انتقاد کردن دنیا عوض می شود.
"بگذار بگم بدونه، فقط می خوام بدونه" این جمله را زیاد شنیدید دیگه؟
"حالا بزار، نه فقط می خوام بدونه، اصلاً مهم نیست، بفهمه که" این جمله را زیاد شنیدید دیگه؟
آخرش هم نه می دونه و نه می فهمه!
قبل از هر انتقاد به این سه سوال پاسخ بدهید:
- چرا دارم انتقاد می کنم؟
- آیا اثرگذار است؟
- پس از انتقاد نسبت به من چه حسی شکل می گیرد؟
من چرا دارم انتقاد می کنم؟ می خوام بهش کمک بکنم یا می خوام تحقیرش کنم؟
یک لحظه با خودمان رو راست باشیم.
خیلی وقت های می بینیم انتقادهایمان…
اعتماد به نفس چیست؟ اعتماد به نفس تان را با این برنامه عملی 10 روزه افزایش دهید
مثلا یک موقع هست که اصلاً با من هم مشکل ندارد، سر کلاس یک انتقاد می کند که بگوید فقط من هم هستم.
من هم وجود دارم، تو کامل نیستی، دانش تو کامل نیست.
فقط یک ابراز وجود می تواند باشد.
الان دارم مثال کلاس را می زنم، حالا هزارجا می تواند باشد.
یک موقع هست که منافعش را در خطر می بیند و انتقاد می کند.
می خواهد تخریب کند.
هر چیزی را تخریب کند.
پس اول دلیل انتقاد خودمان را پیدا کنیم.
دوم، آیا اثر گذار است؟
حالا من اگر انتقاد بکنم، نتیجه هم می بینم؟ این خیلی مهم است!
در واقعیت مطمئن هستیم که اثر نمی گذارد.
سوم، پس از انتقاد نسبت به من چه حسی شکل می گیرد؟
بقیه می گویند:
اه!
غرغرو باز هم شروع کرد!
فضوله!
(صحبت حضار)
تقریبا می شود گفت انتقاد هیچ منفعتی برای ما ندارد.
ما اگر انتقاد می کنیم دو دلیل دارد:
- یا می خواهیم یک نفر را تخریب کنیم.
- یا می خواهیم یک نفر بهبود در راستای رشد جامعه پیدا کند.
منفعت واقعی برایمان ندارد.
(صحبت حضار)
بله، بله. این یک منفعت غیر مستقیم می شود.
یک نفر رشد می کند و نسبت به رشد او ما هم منتفع می شویم.
این یک واسطه می شود ، ولی معمولاً پدر و مادرها به اشتباه این کار را انجام می دهند.
حالا جلوتر می رویم نگاه می کنیم.
حضار: ببخشید، من خودم وقتی شخصاً از من انتقاد می شود، مخصوصاً اگر واقعی هم نباشد، یا غرض باشد، اصلاً دردم می گیرد و به هم می ریزم.
همه ما این طور هستیم.
کسی هست بگوید من عشق میکنم.
دو تا انتقاد کنم تا جیگرم حال بیاد.
همه اینطوری هستیم.
قطعاً چه به جا و مخصوصاً نابجا که اذیت می شود
مقاله انتقاد سازنده – چطور انتقاد کنیم؟ را مشاهده کرده اید؟؟؟
حضار: استاد از لحاظ روانشناسی کسی که این طور رفتار می کند، مشخص می شود که حق با ایشان است.
اما اگر ساکت شد و جوابی نداد و بهم نریخت ….
حالا به شما یک ترفند می گویم که دانشگاه هاروارد گفته که چه زمانی جواب انتقاد را بدهید و چه زمانی ندهید.
اول انتقاد کردن را یاد بگیریم.
اول از شخص اجازه می گیریم.
دوم می گوییم این نظر شخصی من است.
سوم نقص خودمان را اعلام می کنیم.
چهارم حواسمان هست که خصوصی می گوییم نه در جمع!
جلسه هیئت مدیره است.
آقای فلانی شما هم که همکارانتان ماشاءا… مجموعه را گل باران کردند!
خُب آن شخص الان هدفش چی هست؟
تخریب!
آن شخصی که از او انتقاد می شود می خواهد چه کاری انجام بدهد؟
فقط می خواهد از خودش دفاع کند پس به هر چیزی چنگ می زند.
گربه را دیده اید وقتی می اندازید گوشه دیوار چی کار می کند؟
حالت عادی فرار می کند ولی در گوشه دیوار که راه فرار نباشد حمله می کند.
و این فرد را هم در جمع درست انداختید گوشه دیوار!
پس خیلی مراقب باشید.
می خواهم از شما انتقاد بکنم. نام شریفتان را می فرمائید.
حضار: مهدی هستم.
آقا مهدی ببخشید، می توانم چند لحظه وقت تان را بگیرم؟!
این جمله درست است؟
"وقت تان را می گیرم" بار منفی دارد.
ترجیحا بگویید:
میشه چند لحظه وقت تان را در اختیار من قرار دهید؟
یک خرده هم جایگاه خودتان را بالا می برید.
وقت تان را می گیرم! خُب وقت من را نگیر.
میشه چند لحظه با هم یک صحبتی داشته باشیم؟
الان زمان مناسبی هست؟
یک صحبت کوتاه داشتم.
یا می گویند بله یا می گویند خیر!
وقتی می گویند خیر چه کار می کنیم؟
این مقاله هم می تواند بدردتان بخورد چگونه از دیگران تعریف کنیم ؟! آیا اصلاً لازم است؟
چه زمانی می توانم خدمت تان برسم؟
اگر گفتند: بله.
می گوییم: متشکرم.
یک نکته ای هست می خواهم به شما بگویم البته نظر شخصی من است و ممکن هم هست صحیح نباشد و هر آدمی نقصی دارد و ممکن است این نقص از من باشد و اشتباه دارم فکر میکنم.
نقص خودمان را گفتیم.
حالا:
به نظرم میاد اگر یک مقدار کفش تان تمیز باشد برای شخصیت شما خیلی زیبنده تر است.
البته ببخشید اصلاً شاید صحبت من درست نباشد.
خب ایشان چه جوری جواب من را می دهد؟
می گوید خودتی؟
چی را می گوید خودتی؟ نمی شه!
قطعاً تشکر می کنه. مرسی حواسم هست.
چرا؟ چون من آمدم کار شخص را بهش اشکال وارد کردم نه شخصیتش را!
شما چرا آدم منظمی نیستید؟!!!
دارم شما را تخریب می کنم.
الان یک کار کوچک است، یک کار کوچک است که درست می کنید.
روی عزت نفس تان را چنگ نمی اندازم.
دارم یک کارتان را می گویم درستش کنید.
حالا یک دانش آموز می تواند در مدرسه این را یاد بگیرد و چقدر پخته عمل کند.
یک دانشجو چقدر قشنگ می تواند از استادش نقد کند.
چون اکثراً در اینجا مدیر هستید، این را به کارگرانتان و کارمندانتان آموزش بدهید.
بگویید بین این طوری از من انتقاد کنند.
یادش بدهیم و بعد می بینید چه جمع پخته ای در اطرافیان تان هست.
یک بچه از پدرش یک انتقاد مودبانه می کند و پدر یاد می گیرد.
ولی بچه ها چی می گویند:
بابا تو چرا اینطوری هستی؟
اگر مثلا یک مقدار فضا باز باشد.
چرا این کار را می کنی؟
یعنی یک چیز واضح نمی گویند ولی اگر انتقاد را یاد بگیریم می بینید چقدر قشنگی می شود؟
آیا همیشه باید اینطور مصنوعی باشد؟
نه.
این مقاله هم مشاهده کنید: زبان بدن چیست ؟ تکنیکهای زبان بدن
هیچکس با همسرش اینطور صحبت نمی کند: «عذر می خواهم. لازم است نکته ای را به شما بگویم و این نظر شخصی بنده است.»
نوع صحبت با هرکسی متفاوت است.
من الآن نوع صحبتم متناسب با فضای کلاس آموزشی است.
متعاقباً شما هم در فضای شخصی خود نوع خاصی صحبت می کنید.
مثلاً اگر با کارگری که فرهنگش کاملاً با ما متفاوت است به اینصورت صحبت کنیم حتماً متعجب شده و اعتراض می کند.
باید همواره متناسب با شرایط ولی با این الگو و ساختار صحبت کنیم.
بفرمایید:
حضار: اوقاتی وجود دارد که از وازرتخانه برای شنیدن نظرات و شکایات مربوط به رئیس سازمان، مراجعه می کنند و این جمع دیگر یک جمع خصوصی نیست و باید نظرات صراحتاً اعلام شده و همه همکاران متوجه نظرات شما خواهند شد.
بله، این دیگر یک انتقاد نیست.
وظیفه ایست که باید توسط شما انجام شود. داستان کمی متفاوت خواهد شد.
در این مواقع شما باید از فرمولی استفاده بکنید که اول رویداد را بیان کنید، دوم نتیجه را و در آخر برداشت تان از آن اتفاق را بگویید.
مثلاً: «کار آقای فلانی، نتیجه فلان را در برداشت و به نظر من این کار باعث کاهش 80 درصدی بازده ما شد.»
اینجا صحبت از انتقاد عادی نیست. یک فضای کاملاً متفاوت شکل گرفته است.
رویداد را می گوییم، نتیجه را می گوییم، نظر شخصیمان را می گوییم.
به این صورت جلسات نقد شکل می گیرد و باید به سبک دیگری گفته شود که صحبت فعلی ما در این باره نیست، صحبت درمورد ارتباطات عادی و بین فردی است.
البته شرایط خاص تری نیز وجود دارد.
همه چیز از آنتونی رابینز | زندگی نامه، جملات زیبا، کتابها و فیلم آنتونی رابینز
مثلاً یک نفر درحال نگارش کتاب نقدی بر افکار کانت است. نمی تواند به این صورت عنوان کند: «جناب آقای کانت، اجازه هست چند نکته را به صورت خصوصی خدمتتان…» مسلماً در کتاب نمی تواند به این صورت بنویسد. باید با ادبیات متفاوتی عنوان کند.
اینجا نتیجه می گیریم که باید طرف مقابلمان را بشناسیم و از هرکسی هم انتقاد نکنیم.
باید طرف مقابلمان ارزش انتقاد کردن را داشته باشد.
مثلاً خودمان را با یک کارگر درگیر نکنیم. به سرکارگر انتقادات را منتقل کنیم.
این روش، ارتباطات مؤثر سازمانی خواهد شد و متودولوژی متفاوتی خواهد داشت.
اول چارت سازمانی باید مشخص شود.
اینکه شما اجازه دارید از چه کسی کار را بخواهید و از چه کسی اجازه ندارید کار بخواهید.
در سازمانی رفته بودم. مدیرعامل آن شرکت فکر می کرد خیلی درست عمل می کند که کارگران هم برای ابراز عقیده به وی مراجعه می کردند.
بدین ترتیب ارزش مدیران میانی نابود شده بود و میراسموس به معنای واقعی در آن شرکت رخ داده بود.
این بزرگترین اشتباه آن مدیرعامل بود.
فکر می کرد با شعار «در دفتر من همیشه به روی کارمندانم باز است» می تواند مدیر موفقی باشد.
اما در واقع باید یک سیستم گزارش گیری خیلی خوب می داشت و هرکسی می دانست که از چه شخصی باید فرمان بری کند.
این مدیر همه شبکه های اجتماعی اش را به روی کارمندان باز گذاشته بود و 600 نفر کارمند دائماً وقت این مدیرعامل را می گرفتند.
این اتفاق از روی نادانی این مدیر شکل گرفته بود.
در سیستم مدیریت شرکت این یک اشتباه بزرگ است و نباید چنین فضایی داشت.
این اشتباه را سال 1370 رئیس قوه قضاییه مرتکب شد و این باور را ایجاد کرد که قاضی کسی است که مردم به راحتی می توانند به وی مراجعه کنند.
این باور هم با استناد به وقایع صدر اسلام شکل گرفته بود که مردم هر شکایتی داشتند مستقیم به قاضی مراجعه می کردند.
به این ترتیب دادسرا را حذف کردند. با وجود اینکه 65 سال بود که دادسرا به خوبی فعالیت می کرد.
بعد از 8 سال مجبور به اعاده مجدد دادسرا شدند.
یعنی صندوق انتقادات که توسط شخص رئیس سازمان باز می شود، به نظر شما اشتباه است؟
نه صندوق انتقادات متفاوت است با اینکه کارمند بتواند به راحتی برای یک درخواست مرخصی ساده که سرپرست وی با آن مخالف است یا انتقاد از سرپرست خود، به اتاق مدیر مراجعه کند.
متأسفانه در بیشتر اوقات شکایت مدیر میانی را نزد مدیر ارشد می برند و با نتیجه برمی گردند. این خیلی اسفبار است.
این وحشتناک است.
مثلاً مدیر میانی به جهت مرخصی زیاد، تأخیرهای صورت گرفته و عقب بودن پروژه، به کارمند اجازه رفتن به مرخصی را نمی دهد و در این هنگام کارمند با مراجعه به مدیرعامل بسیار خرسند با برگه مرخصی بر می گردد!
اینکار باعث می شود که کسی از مدیر میانی حساب نبرد.
نفرت شدیدی در دل مدیر میانی نسبت به مدیر ارشد شکل می گیرد.
این همان آداب معاشرت و ارتباط مؤثر سازمانی است و موضوع بحث ما نیست.
اختصاصاٌ در سازمان ها این بحث را انجام می دهیم.
حضار: جناب بهرام پور من واقعاً می خوام ازتون تشکر کنم. بحث انتقاد یکی از مهترین بحث هایی بود که من در زندگیم باهاش مواجه شدم. واقعاً این نکته را بدون هیچ اغراقی می گویم.
باعث افتخار من است. مرسی.
اجازه می خوام، حالا که من یک شبیه سازی کردم، یک تحلیل اجتماعی هم بکنیم.
همانطوری که می دانید امروزه انتقاد با درصد خیلی بالایی براساس غرض ها اتفاق می افتد که همانطور که خودتان اشاره کردید، از عزت نفس پایین نشات گرفته است.
منتقد است که قصد دارد با این انتقاد به نحوی آبی روی آتش درون خود بریزد.
حال اگر بخواهیم انتقاد کردن را به مبارزه بوکس تشبیه کنیم، کسی که نقد می کند یک پیش زمینه دارد. آن هم این است که:
«مشت اول را من می زنم، یا له می شود یا مشت دوم را می زند. اگر مشت دوم را زد، سومی را من محکم می زنم.» چارت شما فوق العاده بود.
چون نه له می شدیم و نه برای مشت بعد آماده می شدیم بلکه فقط جا خالی می دادیم.
در واقع تمام آن برنامه ای را که منتقد چیده است ملقی می کنیم بدون این که از عزت نفس مان هزینه کنیم یا انرژی مضاعفی صرف کنیم تازه یک امتیاز ویژه ای گرفته ایم، چون همه می دانند که ضعف هایی خواهند داشت.
به این وسیله آن نقطه ضعف را نیز فهمیده ایم. بعداً می توانیم روی آن کار کنیم.
دقیقاً هدف این ساز و کار همین است.
مثلاً شما در یک کتاب انگلیسی دیگر مشاهده می کنید که اصلاً چنین ادبیاتی ندارند. این از موضوعاتی است که کاملاً بومی شده است و سبکی است که خودم ابداع کرده ام.
انتقاد شنیدن اینطور نیست.
کاملاً به صورت جهانی است.
ولی انتقاد کردن چیزی است که متعلق به ایران است.
مثلا ً اگر شما در انگلیس چنین کاری کنید حتماً اعتراض خواهند کرد که «این دیوونه بازیها چیه؟ حرفت رو بزن دیگه»
خوشحالم که این موضوع نظر شما را جلب کرده است وامیدوارم برای دوستان هم کاربردی باشد.
در ارتباطات بحثی به نام چهره شناسی وجود دارد.
این موضوع چقدر صادق است؟
لطفاً لحظه ای به اینجا تشریف بیاورید. ما دونفر کنار هم ایستاده ایم. چه اطلاعاتی را فقط از چهره ما می توانید بدست بیاورید؟
کسی که ریش پرفسوری می گذارد قصد دارد سطح اطلاعات خود و علاقه به دانش را نشان دهد.
کسی که سبیل دارد نشان دهنده هیبت، مردانگی وغیرت است.
از یک سری از مشخصه ها می توان یک سری برداشت ها داشت اما ما نباید اینکار را بکنیم.
ممکن است چهره من شبیه معلم ریاضی اول راهنمایی شما باشد که دست بر قضا حسابی هم از او می ترسیدید!
بنابراین در نگاه اول اصلاً از من خوشتان نخواهد آمد ولی ما تا حد ممکن نباید راجع به چهره و جزئیات قضاوت کنیم.
یک سری نظریات هست ولی من تحقیق مصوب علمی و دانشگاهی در این خصوص ندیده ام.
اگر راجع به چیزی کتاب دیدید نمی توانید به آن استناد کنید، به کسی که سخنران است استناد نکنید. یک سوال از خودتان بپرسید: «اصلاً بهرامپ ور در جایگاهی هست که به این سوال پاسخ بدهد؟»
با توجه به رزومه ای که در امر سخنرانی دارد ممکن است بتواند پاسخگو باشد ولی آیا در خصوص چهره شناسی نیز قابل استناد است؟ اول این سوال را حتماً بپرسید.
اما طبق نظر شخصی من موضوع چهره شناسی صادق نیست. چون انسان ها خیلی منعطف تر از چهره هستند ولی احتمالاً یک سری برداشت هایی می توان انجام داد و من هیچ تحقیق علمی در این رابطه ندیده ام.
این نظر کلی من است.
حضار: اکنون که بحث کتاب پیش آمد، امکان دارد چند جلد کتاب در خصوص ارتباط مؤثر به ما معرفی کنید.
ارتباط مؤثر به زبان آدمیزاد که ترجمه یک کتاب از انتشارات هیرمند است. به نظر من همین را مطالعه کنید کفایت می کند.
یک سری اتفاقات رخ می دهد که ما ناراحت هستیم.
مثلاً با کسی قرار داریم و آن شخص یک ساعت دیرتر به سر قرار حاضر می شود.
به خاطر این ناراحتی یک عده خود خوری می کنند و عده ای دیگر به طرف مقابل شان پرخاش می کنند. ولی ما می توانیم از روش 3F استفاده بکنیم.
Fact
Feeling
Offer
در زبان انگلیسی اگر حروف صدادار در ابتدای کلمات قرار بگیرد، معمولاً نادیده گرفته شده و سه کلمه بالا اصطلاحاً 3F نامیده می شوند.
حقیقت
احساس
پیشنهاد
مثلاً با موبایل دوستمان تماس می گیریم ولی پاسخ نمی دهد.
مغز میانبر می زند و دائماً در پی یافتن علت این امر است.
زمانی که ما این را از هم تفکیک کنیم خیلی پخته تر رفتار کرده و فرهیخته تر برخورد می کنیم.
مثلاً چند روز پشت سرهم به دوستمان زنگ می زنیم و با وجودی که می دانیم مشکلی ندارد ولی پاسخ مارا نمی دهد.
پس نتیجه می گیریم که از روی عمد جواب نمی دهد اما اگر از مواضع را از هم تفکیک کنیم به این صورت می شود:
حقیقت چیست؟ تلفن مرا دو روز است که جواب نداده است.
احساسم چیست؟ به من بی توجهی کرده است.
در همین مرحله وقتی این دو را از هم جدا می کنیم دیگر مغزمان از میانبرها فاصله می گیرد و واقعاً برای یک لحظه تأمل می کنیم که داستان چیست؟!
و این اوج پختگی یک انسان است.
حال اگر آن شخص حضور داشت به وی پیشنهاد می دهیم که مثلاً یک ساعت و نیم منتظر یک نفر ایستاده ایم.
اگر این دو را تفکیک نکنیم، زمان رسیدن آن فرد یک سری احساسات در ذهنمان است که متعاقب آن یک سری دیالوگ ها را مرور کرده ایم و به محض رسیدن شخص شروع به پرخاش خواهیم کرد!
ولی یک آدم پخته می گوید:
حقیقت این است که من یک ساعت منتظر مانده ام.
یا به من بی احترامی کرده، یا یک شرایط بدی برایش پیش آمده یا من به گونه ای رفتار کرده ام که اون حس کرده است اجازه دارد این کار را بکند،…
حقیقت فقط همین است که یک ساعت دیر آمده است.
ولی هیچکدام از اینها نیست یا می تواند یکی از اینها باشد.
احساس من خیلی بد است و قطعاً خوشایند نیست زیرا 1 ساعت معطل شده ام و حس می کنم که من نادیده گرفته شده ام.
پیشنهادم به تو اینست که از این به بعد اگر دیر می آیی به من حتماً خبر بده چون من متنفرم از اینکه بیرون منتظر بمانم. مردم متلک می گویند یا اتفاقی می افتد یا هر چیز دیگری…
پس ما معمولاً در ارتباطات مان یک راست احساس یا برداشتمان از اتفاق را می گوییم!
حال یک مثال برای این بزنید:
ترجیحاً مثالی که واقعاً برایتان رخ داده است.
یک اتفاق ناخوشایند که خوب عمل نکرده اید و احساس را اعمال کرده اید ولی اگر تفکیک می کردید اتفاق بهتری رخ می داد.
ما از کنار هم عبور کرده ایم، شما سلام کرده اید ولی من جواب سلام را نداده رد شده ام.
واقعیت این است که: «فقط یک سلام انجام نشده است» ولی مغز بلافاصله تحلیل می کند.
وقتی در مورد واقعه فکر می کنیم، سریعاً پاسخ می دهد که واقعه بی توجهی است.
مثلاً اگر من کارمند شما باشم، حتماً با خود فکر می کنید که:
«فکر کرده کیه که جواب سلام منو نمیده، آدمش می کنم.»
این به احساس مربوط می شود.
ولی اگر بخواهیم پخته عمل کنیم در حقیقت به این صورت خواهد شد که:
«این آدم به هر دلیلی به من سلام نکرده است» احساس اینطور بیان می شود که «به من توجه نکرد» در این زمان پیش شخص می رویم و به وی می گوییم که «شما به من سلام نکردی، راستش من حس کردم که به من بی توجهی، پیشنهاد می کنم که از این به بعد یک مقدار توجهت را بیشتر کنی که دیگر این اتفاق رخ ندهد.»
بار اول می خندند، بار دوم می خندند، بار سوم انجام می دهند و می بینید که نتیجه می دهد و لذت بخش خواهد بود.
با 3 جمله ساده می توانید یک رفتار ناخوشایند فرد را عوض کنید.
رفتارها یکی دوتا نیستند و رفتارهای شما هم یکی دوتا نیستند.
این یک اتفاق ساده است و متعلق به زمانیست که هر دو نفر برای هم احترام قائل هستند.
رفتاری را بگویید که عادت شده است.
مثلاً یک نفر در حال صحبت کردن با ما است در حالی که ما مشغول بازی با موبایل مان هستیم.
خوب احساس و مغز بلافاصله نتیجه می گیرند که شخص در حال بی توجهی و بی احترامی است.
ولی واقعیت این است که زمان صحبت کردن در حال کار کردن با موبایلش است.
اصلاً در مورد خوب یا بد بودن آن قضاوت نمی کنیم بلکه فقط اتفاقی را که افتاده است بیان می کنیم و بعد به فرد احساسمان را می گوییم که: «اینکه شما با موبایلت کار می کنی یک مقدار برای من ناخوشایند است. وقتی من با شما صحبت می کردم شما داشتی با موبایلت کار می کردی و این برای من ناخوشایند است. می خواستم ازت خواهش کنم که زمان یکه با من صحبت می کنی از موبایلت زیاد استفاده نکن. حس خوبی نمی گیرم.»
در بسیاری از اوقات ثمربخش خواهد بود. فقط اینطور نباشد که روزی 16 بار به هر نفر این را بگویید.
این حرکت بی ارزش خواهد شد.
در حد ماهی یا هفته ای یکبار کفایت می کند و اگر می بینید که یک سری رفتارها هستند که عوض نمی شوند، اینها به صورت عادت در آمده اند.
اگر کتاب power of hobbits از آقای چارلز دوهینگ را مطالعه کنید، می توانید خیلی از رفتارها را تغییر دهید.
پیرو همین موضوعی که فرمودید، وقتی پیشنهاد می دهیم که زمانی که دارند با ما صحبت می کنند از موبایلشان استفاده نکنند، اگر فقط یکبار با یک نفر جلسه ای داشته باشیم که طرف مقابل مقام بالاتری نسبت به شما داشته باشد، در چنین شرایطی چه بکنیم؟!
در چنین شرایطی و وقتی که طرف مقابل مقام بالاتری دارد، اصلاً نباید عنوان کنیم!
این ارتباطات دو نفره معمولاً در روابط اجتماعی است.
این رفتار برای زمانی که در مواجهه با مدیرمان هستیم مناسب نیست.
در این صورت زمانی که پیشنهاد شما تمام می شود، کاغذی تقدیم حضورتان می کنند و شما تشریف می برید به حسابداری برای تسویه حساب!!!!
اول باید شرایط سنجیده شود.
همیشه سعی کنید اول تقصیر را متوجه خودتان کنید، مرکز کنترل درونی نه بیرونی!
متأسفانه عادتی که به آن اشاره شد در بخش اعظمی از مدیران ارشد وجود دارد. حتی بعضاً این ذهنیت ایجاد می شود که شاید به این صورت آموزش دیده اند تا به این سبک با زیردستان خود برخورد کنند.
بله آموزش داده اند.
این به نوعی آموزش پنهانی در کتابهای درسیمان است.
هر چیزی یک بطنی دارد. دوستان اگر یک بوگاتی 2 میلیاردی جلوی در ببینید چه چیزی خواهید گفت؟!
حضار: می گویم خوش به حالش! خدا به او بیشتر و به من بهترش را عطا کند.
جامعه چه چیزی خواهد گفت؟
دزد است!
حتی یک جوک هم داشت.
«آمریکاییه یه بوگاتی ببینه میگه: oh my God
عربه می بینه میگه: تبارک الله احسن الخالقین
ایرانیه نگاه می کنه میگه: ای بر پدرش لعنت»
این از کجا نشات گرفته است؟
ترکیبی از برنامه درسی پنهان و تلویزیون است!
در این حالت اتفاق این لست که در کتاب های درسی دائماً عنوان می شود که «پدر او کشاورز است.» «بابای او با داس آمد» «آن مرد بدبخت است» «کوکب نیمرو پخت» تماماً بی پولی را ترویج می دهند.
در تلویزیون هم هر چه آدم عوضی و حرام خور و … می بینیم بچه های معتاد و بی اخلاق و مشروب خور دارد و اسامی مذهبی هم ندارند و در کنار آن، آدم خوب داستان فقیر است.
در صورتی که هیچ جا چنین چیزی نداشته ایم. ذهن را رشد می دهند که بی پول باشیم.
بنابراین این می شود که وقتی از شخصی با درآمد چند میلیون در ماه از اوضاع و شرایط می پرسیم فوراً ناله می کند که چیزی ندارند.
به جای اینکه با افتخار بگویندکه خداروشکر عالی هستم و انشالله روز به روز بهتر می شوم.
دائماً به بدبختی و بیچارگی خود اشاره می کند و واقعاً هم خوشبخت نمی شود.
این می شود برنامه ریزی که در کتابها آموخته ایم!
چرا نباید در کتابهای درسی ببینیم «بابای او کارآفرین است.»
دقیقاً من دوشنبه سخنرانی ای در مجموعه آموزشی دانشگاه تربیت معلم در مورد جایگاه برنامه درسی کارآفرینی داشتم.
چرا همه کارمند؟
احتمالاً دوستان زندگی خانواده هاشمی در کتاب اجتماعی را به خاطر دارند که کارمند بیچاره ای بود که از این شهر به آن شهر می رفت. دائماً مجبور بودند مدرسه عوض کنند. حتی اگر 90% جامعه فقیر باشند هم به لطف درس های کتاب 100% فقیر می شوند.
باید در دوران بچگی به او یاد بدهیم که چطور فقیر نباشد.
اینکه زندگی فقیرانه کردن هنر نیست.
«فَقرُنا فَخرُنا» چیست؟
این حرف ها بیهوده است.
به جای اینکه ماهی دست فرد بدهند بهتر است ماهی گیری را به او بیاموزند.
به نظر من حتی ماهی هم نمی دهند. یک تن ماهی بیمار را به شخص می دهند.
حال ما به اندازه وسع خودمان می توانیم به چند کودک اطرافمان بیاموزیم که می توانند کارآفرین باشند. بیاموزیم که پول چیز بدی نیست و می توانند چند نفر را مشغول به کار کنند.
وظیفه ما انتقاد نیست بلکه وظیفه ما همین آموزش هاست.
زمانی که در سخنرانی مسئول آموزشی نشسته بود به قدر کفایت او را سرزنش کردم ولی الآن وظیفه من بیان بدی ها نیست.
تهدید را عنوان می کنم و در پی آن وظیفه ما آغاز خواهد شد.
اطلاع رسانی به کودکان که پول چیز بدی نیست و می توان با آن به دیگران کمک کرد.
من 3 نفر از کارمندانم را خودم راهی بازار کار کردم با این عنوان که شما باید کارآفرین باشید نه کارمند من. آیا حاضرید زمانی بهترین کارمندتان را مرخص کنید و به او بگویید که می تواند 20 نفر را مشغول به کار کند. آیا در این حد شجاعت داریم؟
این خیلی کار سختی است. هنوز هم گاهی اوقات به یاد می آورم، می ترسم که به خاطر این داستان من چه مهره ای را از دست دادم.
باید به سراغ این رفتارها برویم تا بتوانیم یک کشور خوب داشته باشیم.
کشور خوب را نمی سازند بلکه خودمان می سازیم.
پس دقیقاً مدیران ما برای داشتن این رفتارها آموزش دیده اند چون در جایی از کتاب های ما آداب معاشرت و اعتماد به نفس و رفتار متقابل نیست.
هیچ کدام از این رفتارها را در کتاب های درسی نیاموخته اند.
فقط در برنامه درسی پنهان، بی توجهی و بی احترامی را دیده اند.
همانطور که در کتاب های درسی دیده اید وقتی دو نفر باهم در حال صحبت هستند، نگاه یک نفر به یک سمت است و نگاه نفر دیگر به سمتی دیگر. احترام گذاشتن چشمی را بچه از کودکی می آموزد. همین نکات کوچک است که آموزش ها را شکل می دهد چون ما منبع آموزشی دیگری نداریم.
ما بنا را بر این باور می گذاریم که این نوع آدم ها 1% جامعه را تشکیل می دهند نه 99%.
چون اگر فکر کنیم که 99% هستند، خودمان تغییری نمی دهیم.
دوستان علاقه شدیدم بر روی انگیزش است و خیلی روی این موضوع حساس هستم که وقتی در این جمع صحبت می کنم مطمئناً تعداد زیادی از دوستان حداقل چند رفتارشان تغییر خواهد کرد ولی عجیب است یک سری از دانشجویان با وجود کارهای شدید انگیزشی هیچ تغییری نمی کنند.
قبلاً هم عرض کردم.
مثلاً در دانشگاه به دانشجویان می گویم که می توانند با روزی 5 ساعت کار کردن در طول 2 سال به درآمد بیش از 10 میلیون تومان برسند.
آخر برنامه حتی یک نفر هم نمی پرسد که برای اینکار دقیقاً باید چه کاری انجام دهد؟!!
خیلی عجیب است.
برای خود شما این سوال پیش نیامده که در مورد چه کاری صحبت می کنم؟
یک کار حلال آموزشی عالی با جایگاه اجتماعی بالا ولی دانشجویان کنجکاو نمی شوند. عجیب نیست؟ مقصر کیست؟
در چنین شرایطی من معتقدم تقصیر من است چون اگر فکر کنم که تقصیر با آنهاست دیگر برای پیدا کردن روش جدید تلاش نخواهم کرد ولی می گویم حتماً من نتوانسته ام حرکتشان دهم.
من نتوانسته ام معادله ذهنی شان را به هم بزنم.
پس دوباره یاد می گیرم.
دوباره به امید جذب یک نفر تست می زنم و تلاش می کنم.
همینطور در دانشگاه بعدی و بالآخره راهش را خواهم یافت.
نسل جدیدی که وارد جامعه خواهند شد، خیلی خطرناک هستند. به خاطر اینکه تربیت شده تربیت نشده ها هستند.
میانگین جامعه را بیان کردم و ما باید تلاش مان را چند برابر کنیم.
اصلاح خودمان، و به واسطه خودمان اصلاح جامعه و اطرافمان را وظیفه خود بدانیم.
شرایط، شرایط خاصی است.
گفتم چه زمانی انتقاد را جواب بدهیم و چه زمانی جواب ندهیم.
اگر مسخره می کنند، تحقیر می کنند یا حرفی می زنند، دو حالت دارد:
مثلاً به من می گویند: «بهرام پور خیلی دوست داری خودت را یک آدم مفید اجتماعی نشان دهی ولی هیچی نیستی.»
من چطور باید جواب بدهم؟ آیا اصلاً باید جواب بدهم؟!
یکی از اساتید دانشگاه هاروارد در یکی از سخنرانی هایش به نکته جالبی اشاره است.
جدال دو حالت دارد:
پاسخ جدل یا برایمان مهم است یا نیست!
پیرو همین راهکار اصلاً برای من مهم نیست که یک شخصیت سودمند شناخته شوم یا خیر.
پس با آن آدم بحث می کنم. دقت کنید کاملاً برعکس است. در مورد چیزی که برایم مهم نیست، اگر تمایل داشته باشم بحث می کنم اما اگر برایم مهم است اصلاً بحث نمی کنیم.
مثلاً در پاسخ می گوییم که «آره از این به بعد دقت می کنم که امثال تو نفهمند. مرسی که گفتی»
با یک شوخی جواب را خاتمه بدهید. چون هر کلمه ای که در زمان مهم بودن قضیه بیان می کنیم از عزت نفسمان کم می شود.
پس خیلی باید مراقب باشیم چون معمولاً هم این تحقیرها قرار نیست به جمع بندی برسد.
یک نفر چیزی را که برایش مهم است عنوان کند.
مثلاً در مورد زن گرفتن!
در بعضی مواقع بعضی افراد این موضوع را بیان می کنند که مهم است و در بعضی مواقع مهم نیست.
وقتی مهم است باید چه کاری بکنیم؟
یکبار دیگر من می پرسم که مقوله ازدواج برای شما مهم است یا خیر؟
نه
وقتی که مهم نیست شروع می کنید به بحث کردن.
«آخه کسی لیاقت منو نداره، نمی دونم واسه چی خودمو بندازم تو دردسر، ازدواج اینه…، ازدواج اونه…، از این ضرب المثل ها هم راجع به ازدواج تا دلتون بخواد تو فرهنگ ما هست.»
یک ساعت بحث می کنید اما وقتی برایتان مهم است. به شوخی می گذرانیم. به ساعت نگاه می کنید و می گویید «من با اجازه تون برم، برم پیدا کنم و الآن اینطوری گفتید من شرمنده شدم.»
یا مثلاً این کار در فرهنگ ما کار مضمومی هم هست.
«شما بچه دار نمی شوید؟!»
هیچکسی اجازه ندارد این سوال را به این سبک بپرسد. اگر می پرسند به خاطر اشکالات فرهنگ ماست. اگر برایمان مهم نیست، راجع به مشکلات فرزند داشتن و … با شخص بحث می کنیم اما اگر برایمان مهم است، می گوییم: «اصلاً یادم نبود، عجب نکته مهمی، اجازه بدید من جزوه بیارم یادداشت کنم. خیلی جالب بود. متشکرم.»
حضار: بهتر نیست در هر دوصورت به شوخی رد کنیم و بحث نکنیم.
البته که بهتر است.
گفتیم اگر دوست داریم بحث کنیم در حالت مهم نبودن مجاز هستیم چون برایمان مهم نیست که نتیجه بحث هرچه می خواهد بشود ولی بهترین روش این است که در هر دوصورت بحث نکنیم.
این کار باعث نشود که طرف مقابل مان بفهمد که این نقطه ضعف ماست و در آینده از آن سوءاستفاده کند.
ما دقیقاً روی چیزی که برایمان مهم نیست، بحث می کنیم.
آن فرد تصور می کند که این موضوعی است که برایمان مهم است و آن یکی را با شوخی رد می کنیم.
مثلاً می گویند: «تو خیلی داری چاپلوسی رئیس رو می کنیا»
در پاسخ می گوییم: «فهمیدی؟ پس من دقت می کنم زمانی که تو نباشی چاپلوسی بکنم.»
برایمان مهم است که آدم چاپلوسی شناخته نشویم ولی با این سرو ته قضیه را هم می آوریم و آن فرد هم تصور می کند که اصلاً برایمان مهم نیست.
بعد می گوید: «چرا اینجوری راه میری؟» این برایمان اصلاً مهم نیست و می توانیم اگر دوست داریم، بحث کنیم.
حضار: اما در جامعه ما برعکس است.
دقیقاً بله!
و شخص متوجه می شود که این نقطه ضعف ماست.
ما معمولاً معکوس عمل می کنیم.