سخنرانی‌ای که اشک همه را درآورد!

سرفصل های مهم این مقاله:

موانع در زندگی فراوان است. بسیاری از آن‌ها ممکن است ما را از راهی که در پیش‌گرفته‌ایم، ناامید کند و باعث شود پا پس بکشیم.
از توهین و تحقیر و مسخره شدن تا مشکلاتی که اگر پشتکار نداشته باشیم، ممکن است برای ما تبدیل به بهانه و توجیه برای موفق نشدن شود.
اما در زندگی کسانی را می‌بینیم که جای هیچ بهانه‌ای را برای ما باقی نمی‌گذارند.
حتماً داستان آدم‌هایی که از مشکلات جسمی شدید رنج می‌برده‌اند اما تسلیم نشده‌اند را چند باری شنیده‌اید. کسانی مثل «لانس آرمسترانگ»، قهرمان دوچرخه‌سواری که هرگز تسلیم سرطان نشد، «نیک وویچیچ»، یکی از سخنرانان برتر دنیا که نه دست دارد و نه پا و یا «کایل مینارد» که بدون داشتن دست‌وپا قله کلیمانجارو را فتح کرده است.
اگر فکر می‌کنید این افراد در دسترس نیستند، ما برای شما یک نمونه واقعی و در دسترس سراغ داریم: «سامان الهی زاده»
کسی که طی یک حادثه، قطع نخاع شد، اما هرگز پشتکارش قطع نشد.
او در سمینار معارفه مدرسه استادی 5 در سالن همایش‌های دانشگاه الزهرا در میان حدود 750 شرکت‌کننده سخنرانی‌ای کرد که اشک شوق همه در انتهای آن سرازیر شده بود. با هم از زبان خود سامان، داستان زندگی‌اش را می‌خوانیم:

چطور ویلچر نشین شدم؟

چشم که باز کردم، دیدم روی تخت بیمارستان دراز کشیده‌ام و درد زیادی را تحمل می‌کنم.
بعد از اینکه کمی هوشیاری‌ام را به دست آوردم تازه فهمیدم که چه بلایی سرم آمده است. من مربی پارکور بودم و یک جوان فعال و پرانرژی…
پارکور ورزشی است شبیه کاری که بدل‌کاران سینمایی انجام می‌دهند. اگر با آن آشنا نیستید، باید بگویم این کار پر از هیجان و البته پر از خطرات مختلف است. کارهایی مثل پریدن و جابه‌جا شدن‌های سریع دارد و به خاطر پریدن از ساختمان‌های مرتفع یا موانع خطرناک و یا حتی ماشین‌های در حال حرکت، احتمال خطر بالاست.
برخی از اطرافیانم وقتی می‌دیدند چه‌کارهایی می‌کنم، به من می‌گفتند: «سامان تو عمر آدمیزاد نخواهی داشت!»
جالب است که در پارکور هیچ اتفاق ناجوری برای من نیفتاد. بلکه طی حادثه‌ای کاملاً اتفاقی و ناگهانی، از طبقه سوم یک ساختمان به پایین پرت شدم و از ناحیه کمر به پایین، قطع نخاع شدم.
شدت آسیب به حدی بوده که در طی عمل‌هایی که بر روی من انجام می‌شود، دو بار می‌میرم ولی هر بار با احیا و شوک به زندگی برمی‌گردم.
بدتر از همه این بود که فهمیدم از پس کوچک‌ترین نیازهای زندگی‌ام مثل دستشویی رفتن برنمی‌آیم!

وقتی سه بار آرزوی مرگ کردم…!

بعد از ترخیص از بیمارستان و پشت سر گذاشتن چند عمل جراحی، فهمیدم که همیشه باید به خودم «سوند» وصل کنم. پزشکم به من گفته بود به دلیل اینکه روده‌هایت فلج شده، اختیار دستشویی کردن را از دست داده‌ای.
اولین بار وقتی آرزوی مرگ کردم که دکتر به من گفت دیگر امیدی نیست و نمی‌توانی حرکت کنی.
دومین بار وقتی بود که فکر کردم همیشه باید به خودم سوند وصل کنم و هرگز نمی‌توانم حتی کنترل خود را به دست آورم.
و سومین بار زمانی بود که پس از دو ماه بستری بودن روی تخت بیمارستان، روی ویلچر نشستم و گویی باور کردم که نمی‌توانم راه بروم…!

محدودیت درذهن ماست نه جسم ما

 

بزرگ‌ترین دغدغه‌ام شده بود دستشویی کردن!

از اینکه آن‌قدر ناتوان شده‌ام که نمی‌توانم قضای حاجت کنم، بسیار ناراحت و مأیوس بودم. به پزشکانم می‌گفتم بگویید کجای دنیا باید بروم تا درمان شوم.
حتی آخرین پزشکی که در آن زمان رفتم به من گفت: «سامان اگر به فرض محال روزی بتوانی راه بروی، کنترل و اراده دستشویی کردن را هیچ‌وقت نمی‌توانی به دست آوری!»
آن لحظه کاملاً ناامید و دلسرد بودم؛ اما ناگهان نوری از امید در دلم روشن شد. به‌طوری‌که به دکتر گفتم: «دکتر من توانایی‌ام را دوباره به دست می‌آورم و روزی در دستشویی سلفی می‌گیرم تا به شما اثبات کنم که می‌توانم»
دکتر که از این حرف من خنده‌اش گرفته بود، برایم آرزوی موفقیت کرد و گفت: «من هم به‌اندازه خودت دوست دارم روزی بتوانی دوباره سرپا شوی و مثل قبل زندگی کنی…»
روزها و هفته‌ها در اتاقم تمرکز می‌کردم تا بتوانم دوباره کنترل خود را به دست بگیرم. هر بار تلاش می‌کردم و راه به جایی نمی‌بردم. بعضی‌ها می‌گفتند سامان افسرده شده، دیوانه شده و ممکن است کار دست خودش بدهد! نمی‌دانستند من در مبارزه‌ای نفس‌گیر با روزگار بودم تا بلکه بتوانم شرایطی که با آن مواجه شده‌ام را شکست بدهم.

 

دانلود فایل صوتی راز محبوبیت سخنرانان انگیزشی

 

محدودیت در ذهن ماست نه جسم ما…

باور داشتم محدودیت در ذهن من است نه جسمم. به همین خاطر می‌خواستم کنترل کامل ذهنم را در اختیار بگیرم. همان‌طور که در روزهای سلامتی کنترل جسمم را در اختیار گرفته بودم، می‌دانستم روزی کنترل ذهنم را هم در دست بگیرم.
برای همین آن‌قدر تلاش کردم و در این راه مصمم بودم که امروز به یکی از آرزوهای خود رسیده‌ام و چیزی که حتی علم پزشکی آن را غیرممکن می‌دانست، برای من رنگ واقعیت گرفته بود…

سخنرانی‌ای که اشک همه را درآورد!

و نقطه عطف زندگی من؛ وقتی با مدرسه استادی آشنا شدم

یکی دیگر از نقاط عطف زندگی من آشنایی با مدرسه استادی بود. به پیشنهاد یکی از دوستانم در سمینار مدرسه استادی 4 شرکت کردم. رؤیای استاد یا سخنران شدن آن‌قدر برایم دور از دسترس بود که حتی خودم به خودم می‌خندیدم.
اما قالب جدیدی که مدرسه استادی برای من درست کرد، مرا به رؤیای کودکی‌ام برد و این باور را در ذهن من جا انداخت که «کاری کن دنیا جای قشنگ‌تری برای زندگی شود.»
برای همین هم بعدازاینکه مشاوره گرفتم و ثبت‌نام کردم با خود گفتم من باید یکی از مدرسان برتر شوم. اشتباهی که می‌کردم این بود که می‌خواستم «اولِ دیگران» شوم. درحالی‌که یاد گرفتم ابتدا باید «اولِ خودم» شوم.

مبالغ ثبت‌نامی مدرسه استادی را از کجا جور کنم؟

بعدازاینکه تصمیم به ثبت‌نام گرفتم، مانعی دیگر بر سر راهم ظاهر شد. با خود گفتم مبلغ ثبت‌نامی مدرسه استادی کم نیست. چطور وقتی تنها 200 هزار تومان درآمد ماهانه دارم، می‌توانم در چنین کلاسی ثبت‌نام کنم؟
اما مدتی بعد دوباره به این باور رسیدم که «محدودیت‌ها در ذهن من است…»؛ بنابراین تصمیم گرفتم برای اینکه بتوانم اقساط دوره استادی را پرداخت کنم، به دست‌فروشی بپردازم.
برای همین هم کتاب‌فروشی می‌کردم و مبالغ آن را به عنوان اقساطم پرداخت می‌کردم. حتی دکتر به من گفته بود نباید مدت زیادی بنشینی؛ اما یادم می‌آید بعد از ساعات زیاد دست‌فروشی، به تهران می‌آمدم تا در مدرسه استادی شرکت کنم و به هر شکلی بود خود را با قرص سرحال نگه می‌داشتم.
و مهم‌ترین چیزی که در مدرسه استادی یاد گرفتم این بود که:
«لازم نیست استاد زندگی دیگران باشی، اول باید استاد زندگی خودت باشی…»
وقتی استاد زندگی خودت باشی، دیگران هم به تو اعتماد می‌کنند و حاضر می‌شوند صحبت‌هایت را گوش دهند.

از دست‌فروشی تا درآمد بالا و سخنرانی برای دو هزار نفر

از زمانی که دست‌فروشی می‌کردم تا الآن که برای چند صد نفر سخنرانی می‌کنم، زمان زیادی نگذشته است. تنها با این باور که «من می‌توانم» و «استاد زندگی خودم می‌شوم» توانستم عزت‌نفس خودم را دوباره به دست بیاورم و باور داشته باشم که محدودیت‌های جسمی هرگز عاملی برای توجیه و بهانه‌ای برای شکست نیست.

 

 

برای تهیه فیلم معارفه ی سمینار استادی 5 که سامان در آن سخنرانی داشت روی لینک زیر کلیک کنید:

خرید فیلم  سمینار معارفه ی استادی 5 با قیمت فقط 1 هزار تومان

 

مطالب محبوب سایت:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا