روز معلم روز بزرگی است. آموزش اگر نگوییم مهمترین نقش، یکی از مهمترین نقشها را در زندگی هر انسانی بازی میکند.
ما ایرانیها معلم را جور دیگری دوست داریم. یک جور سهل و ممتنعی!
اصلاً ما آدمهای عجیبی هستیم! حتی از کتکهایی که از معلمهایمان خوردهایم هم به نیکی یاد میکنیم و به آن میخندیم! خاطرههای مدرسه را برای هم تعریف میکنیم و خودمان هم در خلوت از زنده کردن خاطرات مدرسه، ذوق مرگ میشویم!
معلمها بدون شک بعد از خانواده، مهمترین نقش را در شکل گیری شخصیت هرکدام از ما دارند. چون در حساسترین دوران زندگی که همان دوران رشد و بلوغ است، با ما سر و کار داشتهاند و شخصیت ما را شکل دادهاند.
روز معلم روزی برای تقدیری هرچند کوچک از مقام بزرگ معلم است. مقامی که در ایران به اندازه شایستگیهایش قدر ندیده و برعکس کشورهای مطرح و جهان اول و موفق که معلمی در آنها از والاترین و پراحترام ترین شغلهاست، در ایران همیشه هشتشان گرو نهشان بوده است.
روز معلم، معلمهای دوست داشتنی و حس خوب تقدیر
آهنگ کلامش هنوز در گوشمان مانده و صدایی مادرانه یا پدرانه را برایمان تداعی میکند…
شاید اگر اسممان را هم بشنود یا قیافهمان را ببیند، ما را به یاد نیاورد، اما این چیزی از ارزشهای معلمین دوست داشتنی ما کم نمیکند.
ما هرچه را یادمان برود، معلمهایمان را هرگز از یاد نخواهیم برد. چون شیرینترین دورانمان در مدرسه گذشته و خاطرات فراوانی از آنها داریم.
خاطرات گذشته را که مرور میکنیم درهای کلاس درسی رو به رویمان باز میشود که کلی خاطره با خود به همراه دارد.
یاد آن کتاب فارسی بخیر، یاد روباه و آن زاغک سیاه، یاد کبری با آن تصمیم باحال و البته سادهاش، یاد بابایی که نان میداد و یاد آن مردی که زیر باران میآمد.
یاد معلم آن روزها بخیر، شاید مهمترین چیزی که از چهره معلم به یاد داریم گچ تخته سیاهی بود که نه تنها سر و رویش را بلکه حنجره و چشمانش را میآزرد؛ اما همچنان عشق آموزش داشت!
معلمی که از جان مایه میگذاشت و دانشآموزان هم با دریافت این عشق و علاقه دل به درس میدادند.
آن زمان روز معلم برای ما مثل برگزاری یک جشن تولد برای معلم بود. تقویم که به روزهای ابتدایی اردیبهشت نزدیک میشد، با فراغت از درس در روزهای آخر سال تحصیلی، دانشآموزان دور یکدیگر جمع میشدند تا خود را برای میزبانی در جشن روز معلم آماده کنند.
ایده اول این بود که در روز معلم قبل از ورود آموزگار به کلاس، خوشخطترین دانشآموز روی تخته سیاه تبریک این روز را از طرف همه دانشآموزان ثبت کند.
عدهای هم کارهای خلاقانهتری میکردند. آن وقتها تنها چیزهایی که زرق و برق داشت پولک بود، آن را داخل ظرفی میریختند تا با ورود معلم روی سر او و یا زیر پایش بریزند.
دفتر مدیریت مدرسه نیز در این جشن شریک میشد و تعدادی شرشره برای تزئینات، به مبصر هر کلاس میداد و دانشآموزان با کمک همدیگر آن را بالای تخته نصب میکردند، شرشرههای همه کلاسها شبیه به هم بود و اشکال جورواجور چینی آن هنوز وارد نشده بود.
قدیمیترها به خصوص دهه شصتیها به یاد دارند آن روزها همه چیز ساده بود و همه اقشار جامعه یکرنگ بودند یا حداقل تظاهر به یکدستی میکردند.
نوبت به کادوی روز معلم که میرسید والدین هدیه کوچکی برای معلم فرزند خود تهیه میکردند. این هدیه بیشتر جنبه معنوی داشت و هیچ قصدی در تجملی کردن آن نبود چراکه والدین معتقد بودند این روز علاوه بر اینکه ویژه معلم است متعلق به همه دانشآموزان کلاس نیز هست و شاید در این بین دانشآموزی استطاعت مالی برای تهیه هدیه گران قیمت نداشته باشد.
یادمان هست مراسم روز معلم در هر کلاس متفاوت بود و این خود یک پیام برای همه ما داشت؛ آموزگاران با اختیار دادن به دانشآموزان، به آنان درسهایی مثل مسئولیتپذیری، خلاقیت، مشارکت در کار گروهی، همدلی و میزبانی از میهمان میآموختند.
جشن روز معلم داخل کلاس در عرض یک ربع تمام میشد و پس از آن جملهای که هرساله از معلم میشنیدیم این بود که:
«بهترین هدیه در این روز برای من خوب درس خواندن شماست»
زنگ آخر مدرسه در روز معلم انگار شیرینتر از روزهای دیگر بود و بیشتر به دل مینشست. به خانه بازمیگشتیم و کل ماجرای آن روز را برای اعضای خانواده تعریف میکردیم. قند توی دلمان آب میشد وقتی میگفتیم معلم از کادوی ما خوشش آمده و با مهربانیاش بوسهای بر گونههایمان زد.
روز معلم خود پیامهای بسیاری برای آموختن داشت و دانشآموزان بیشتر به جنبههای معنوی این روز سوق داده میشدند تا جنبههای مادی آن.
اما زمانه گذشته و حال سال 98 است و بیش از سه دهه از خاطرات قدیمی به ویژه برای دهه شصتیها میگذرد، شاید بسیاری از همین دهه شصتیها و پنجاهیها خود معلم یک کلاس درس باشند،
معلمی را نه از آنجا که علم میآموزد بلکه برای تربیت و تعلیم درس اخلاق و ارزشهاست که آن را شغل انبیاء نامیدهاند.
چطور فلسفه روز معلم را گم نکنیم؟
یکی از اتفاقاتی که در چنین رویدادها و مناسبت هایی رخ می دهد این است که گاهی هدف یا رسالت و یا مفهوم آن مناسبت گم می شود.
مثلاً «عروسی» برای این مفهوم به وجود آمده است که دو نفر میخواهند به هم برسند و یک زندگی عاشقانه را شروع کنند. عروسی برای این است که روزی خوش بر زوج و بقیه اطرافیانش بگذرد و برای یک زندگی سالم و شاداب آماده شوند. اما گویا مفهوم آن فراموش شده و فقط باری سنگین از نظر مالی و ذهنی بر دوش داماد و عروس و بستگان درجه یکش می گذارد.
به طور کلی همه رویدادها و مناسبت ها، برای این به وجود آمده اند که روزی خوش را تجربه کنیم و یاد آن مناسبت را گرامی بداریم.
روز معلم هم چیزی غیر از این نیست.
هدف از بزرگداشت روز معلم چیست؟
روز معلم برای این است که یاد منزلت و شان معلم را گرامی بداریم و بدانیم چه تاثیری در دنیا دارند.
معلم های واقعی که دنیا را جای بهتری برای زندگی می کنند.
یک نکته مهم در مورد معلم ها
هدایایی وجود دارد که چندان ملموس نیستند. اما می توانند به معلم حس خوبی بدهند. معلم در اینجا می تواند هم استاد دانشگاه باشد، هم معلم به معنای معمول و هم حتی کسی که نکته ای را از او یاد میگیرید.
نکته اول این است که معلم را به عنوان یک انسان و یک شهروند معمولی بپذیریم.
فرهنگ ما فرهنگ «مرشد و مرید» هست و کسی که آموزش می دهد را به عنوان یک جایگاه غیرمعمول می بینیم! مثلاً در دوران مدرسه مثلی بین معلم ها رایج بود که بچه ها حتی نباید «دستشویی رفتن معلم» را ببینند و چیزی از زندگی خصوصی اش بفهمند.
در حقیقت معلم ها همیشه از نظر ما یک فرد غیرعادی و فراطبیعی به نظر می رسیدند!
بهترین هدیه معنوی برای روز معلم چیست؟
یادمان باشد روز معلم یک روز به خصوص نیست. هر روز می تواند روز معلم باشد.
اما به نظر شما بهترین هدیه برای معلم ها و آموزش دهنده ها چیست؟
بله! «تغییر!»
ما آموزش می بینیم تا با آن آموزش ها تغییرات خوب و مفیدی در زندگی ایجاد کنیم. بنابراین عمل به این آموزش ها و در نتیجه تغییر مثبت در حال و احوال و اوضاع، باعث می شود حس خوبی به معلم دست بدهد و او حاصل دست رنج هایش را ببیند.
نکته بعدی و توصیه ما به شما این است که روز معلم را فقط در روز معلم تبریک نگویید.
روزی به سراغ معلم های قبلی خود بروید و ناگهان به آن ها گل یا هدیه ای بدهید. این باعث غافلگیر شدن آنها می شود و به شدت حالشان را خوب می کند.
چند خاطره جالب در مورد روز معلم از اعضای تیم بیشتر از یک نفر
از چند نفر از بچههای بیشتر از یک، پرسیدیم یک خاطره جالب از معلمین خود تعریف کنند. اینها گزیدهای از این خاطرات است. شما هم زیر همین مقاله، خاطره جالب خود را تعریف کنید تا با هم از احساس خوب نوستالژی لذت ببریم…!
خاطره فرزانه جعفری به مناسبت روز معلم
وقتی خیلی کوچک بودم، موهای بلند و زیبایی داشتم. طوری که همه میگفتند موهایم زیباترین موهایی است که یک دخترک میتواند داشته باشد. وقتی به کلاس اول رفتم، خیلی خوشحال بودم. ظاهراً اولین چیزی که در مدرسه از من خودنمایی میکرد، موهای بلند و زیبایم بود.
فکر میکردم این یک سلاح است که میتوانم با آن در مدرسه فرمانروایی کنم! آخر ما قبل از انقلاب به دبستان رفته بودیم و آن موقع به این شکل نبود که روسری بپوشیم یا مقنعه سر کنیم.
به یاد دارم آن موقع جثه خیلی کوچک و ظریفی داشتم. برای همین از بقیه کسانی که در مدرسه بودند خیلی کوچکتر به نظر میرسیدم.
خوشحالی من دیری نپایید. یکی دو روز که مدرسه رفتم، ناگهان به من گفتند دیگر نمیتوانم به مدرسه بروم. برای همین ناراحت شدم و گریه کردم.
بعدها مادرم دلیل این قضیه را برایم گفت. ظاهراً میخواستند مرا 6 ساله به دبستان بفرستند؛ اما مسئولین دبستان با توجه به جثه کوچکم از این قضیه با خبر شده و اجازه ندادند تحصیل را شروع کنم. برای همین هم مرا به خانه فرستادند و گفتند یک سال دیگر باید بیایی.
این ماجرا برایم در آن موقع تلخ بود. راستی به مناسبت روز معلم میخواهم از تمام معلمهایم تشکری ویژه داشته باشم. نمیدانم کجا هستند و کدامشان در قید حیات است؛ اما مطمئنم که آنها همیشه در قلب من خواهند ماند.
خاطره کیمیا صحرایی به مناسبت روز معلم
به یاد دارم در دوران دبستان خط خیلی بدی داشتم. با اینکه به کلاس چهارم وارد شده بودم، اما هنوز هم خطم آنقدر بد بود که توسط بعضی همکلاسیها، مسخره میشدم! از این قضیه خیلی ناراحت بودم و فکر میکردم قرار است همیشه انقدر خط بدی داشته باشم!
تا اینکه یک روز یکی از معلمهایم مرا به بیرون از کلاس برد و حدود 10 دقیقه با من صحبت کرد. او به من قوت قلب میداد و به من میگفت: «اشکالی ندارد که خطت بد است، اما یادت باشد، هرچیزی را با تمرین و تلاش میتوانی آن طوری کنی که دلت میخواهد! پس من منتظر میمانم تا تو تا انتهای سال تحصیلی، دست خطت را خوب کنی. مطمئنم که از پسش بر میآیی!»
این حرفهای معلم، تأثیر خیلی زیادی در روحیه من گذاشت. با خود عهد بستم که شبانه روز تمرین و تلاش کنم تا جلوی معلمم، شرمنده و روسیاه نشوم.
خودم نمیدانستم، اما به صورت ناخودآگاه هر روز خطم بهتر میشد. وقتی در انتهای سال تحصیلی، دست خطم را با روزهای ابتدایی مقایسه کردم، از نتایج کارم شگفت زده شدم. معلمم در انتهای سال بار دیگر مرا پیش خود برد و گفت: «دیدی کیمیا! به تو گفته بودم که هر کاری راهی دارد. راهش هم تلاش و کوشش و تمرین است. مزد زحماتت را گرفتی. حالا میخواهم یک جایزه به تو بدهم.»
خانم معلم قصه ما، یک کتاب تمرین خوشنویسی برایم آورده بود و گفت به این مقدار راضی نشو! تمرین کن تا بهترین خطاط شوی. اکنون که خط خوبی دارم و به مناسبت روز معلم، به یاد رفتار آن معلم بزرگوارم افتادم. امیدوارم هرجا هست سالم و سلامت باشد. به امید آگاهی، تأثیر زیاد و شادکامی تمام معلمین عزیز کشورم.
خاطره مریم نصیری به مناسبت روز معلم!
یادم میاد وقتی مدرسه میرفتم، معلمهای خوبی داشتم. در کل دوران مدرسه، تنها یکبار از معلم کتک خوردم. آن هم وقتی بود که معلم میخواست درس پطرس فداکار را به ما آموزش دهد. داستان پطرس قدری در نظرم عجیب و غریب آمد. در کنار یکی از دوستانم که اتفاقاً خیلی هم به قول معروف شیطون بود مینشستم. همینطور که معلم در حال درس دادن بود، او شروع به مسخره بازی (!) کرد. من هم که خوش خنده و به ترکهای دیوار هم میخندیدم! قاه قاه شروع کردم به خندیدن.
معلم که از کنار من در حال رد شدن بود، ناگهان یک سیلی نه چندان محکم به گوشم نواخت! من که تجربه چنین چیزی را نداشتم، اشک در چشمانم حلقه زد؛ اما در انتهای کلاس، معلم مرا در آغوش گرفت و به من گفت معذرت میخواهم!
اما این خاطره برای همیشه در ذهن من حک شد!
خاطره سعید عباسی به مناسبت روز معلم
همیشه جزو شلوغهای کلاس بودیم!
یکی از معلمهایم به دلیل اینکه همیشه در انتهای کلاس مینشستیم، به ما چند نفر لقب «بوفه نشین ها» داده بود. میگفت مثل اتوبوس، همیشه در انتهای کلاس مینشینید.
به باور معلمم، من «آتش زیر خاکستر» بودم. به من میگفت: «عباسی! تو در ظاهر پسر خیلی مؤدب و ساکتی هستی؛ اما میدانم که همه این بچههای شیطون تحت فرماندهی تو هستند! تو آتش زیر خاکستری هستی که هر دفعه با دم خود، آتش شیطنتها را شعله ور میکنی!»
به یاد دارم که در صفها، همیشه به قول معروف «نیشم باز بود!»
روزی ناظم از کنار من میگذشت. من نمیدانم چرا اما نیشم باز شد و شروع به خندیدن زیرزیرکی کردم. ناظم از من پرسید: چرا نیشت بازه!». جواب دادم: «آقا اجازه! حالت چهره م همینجوریه!». بچهها قاه قاه خندیدند! اما هدف من واقعاً خنداندن بچهها نبود. گویا از سادگیام این حرف را زدم اما ناظم فکر کرد دارم مسخره بازی در میآورم!
ناگهان آقای ناظم نه گذاشت و نه برداشت یک پس گردنی پدر و مادر دار؛ نثار گردن باریکتر از موی من کرد!
در همان حال ناگهان چهرهام به حالتی کاملاً عبوس تبدیل شد و اثری از خنده در چهره من نبود.
ناظم با لبخندی که 20 درصد غرور، 30 درصد کنایه، 29 درصد خشم و مابقی حاکی از احساس رضایت بود، به من رو کرد و گفت: «پس چرا حالت چهره ت اینجوری شد عباسی؟»
از پاسخ درماندم. ناظم با این حرکتش «دهانم را دوخت!»
گفتم: «راستش اینجوری که شما زدین، حالت چهره م به تنظیمات اولیه برگشت!»
در همان حال که میخندید، پس گردنی دیگری به من زد. این آخری را نمیدانم چرا! شاید میخواست دوباره مرا به تنظیمات قبل برگرداند و شاید هم به قول معروف «کار از محکم کاری عیب نمیکرد!»
من از مدرسه تا دلتان بخواهد متاسفانه خاطره کتک خوردن دارم! جالب اینجاست تنبیه فیزیکی درست وقتی قدغن و ممنوع شد که مدرسه ما هم به پایان رسید! بازم خداروشکر!
خاطره شاهین تمجیدی به مناسبت روز معلم
ما هر از چندگاهی با معلم ورزشمان قرار میگذاشتیم و صبحهای جمعه به پیشنهاد ایشان به کوه میرفتیم.
یادم میآید یک بار که کوه رفته بودم، چای و میوه و همه خوراکیها دست من و دوستم بود. وقتی به بالای کوه رسیدیم به دوستم گفتم بیا کمی معلم را اذیت کنیم! در یک حرکت چریکی (!) در حالی که معلم حواسش به ما نبود، از لابه لای صخرهها فرار کردیم و تا پایین کوه آمدیم و مشغول خوردن خوراکیها شدیم! وقتی به خودمان دیدیم ای دل غافل! همه چیز را خوردهایم. حالا جواب معلم را چی بدهیم؟
در همان حال که منتظر بودیم، دیدیم سر و کله معلم پیدایش شد! اولش خیلی ناراحت بود. نه به خاطر خوردن خوراکیها. بلکه به خاطر اینکه بدون اجازه و اطلاعش به پایین کوه آمدهایم و ممکن بود برایمان حادثهای رخ دهد.
برای همین هم ما را کمی دعوا کرد. البته بعدها به این خاطره کلی خندیدیم!
خاطره حدیث رحمانی به مناسبت روز معلم
من تا دوران راهنمایی بچه به قول معروف شر و شیطونی (!) بودم. فکر و تمرکز من معمولاً برای ایدههایی مصرف میشد که قرار بود توسط تیم اجرایی (!) اجرا بشه. در حقیقت ایده از من بود و اجرا از بچهها.
همین باعث افت تحصیلی من شده بود. به صورتی که همیشه در درس ریاضی احساس ضعف میکردم و توانایی حل مسائل ریاضی را نداشتم. روزی یکی از معلمهایم قراری با من گذاشت تا جلسهای داشته باشیم وصحبت کنیم. او به من گفت: «تو درون آرام و سادهای داری؛ اما اگر دائماً به فکر شیطنت و بازیگوشی باشی، نمیتوانی روی درسهایت تمرکز کنی. دیگر بزرگ شدهای و باید شیطنت را کنار بگذاری.»
اینجا بود که فهمیدم ضعف در درسها، از همین شیطنتهای بیهوده و فقط محض خنده، حاصل شده است. به تدریج در ریاضی و درسهای دیگرم پیشرفت زیادی کردم و دیدم چقدر الکی ذهن و مغزم را درگیر مسائل به دردنخور و بی فایده کرده بودم.
نام این معلم برای همیشه در ذهن من ماند. چون خودم را با درونم آشنا کرد و به من درس بزرگی داد.
خاطره زهرا صادقی به مناسبت روز معلم
من معلم خوب زیاد داشتم؛ اما یکی از معلمهایم آنقدر به من در پیشرفت تحصیلی کمک کرد که نامش همیشه در خاطرم میماند.
در دوران دبیرستان قصد شرکت در المپیاد را داشتم؛ اما به نظرم آنقدر برای این المپیاد کشوری آماده نبودم. قبولی در این آزمون نتایج عالیای داشت. باعث میشد من در یک مدرسه درجه یک و طراز اول پذیرفته شوم. برای همین هم خیلی نگران این آزمون بودم. مرحله اول آزمون را با تلاش فراوان قبول شدم. یکی از معلمها که این تلاش مرا دید، یک کتاب بسیار عالی برایم هدیه خرید و گفت اگر این کتاب را خوب بخوانی، حتماً قبول خواهی شد.
من روز و شب به خواندن این کتاب مشغول شدم. چندین بار آن را مرور کردم. روز آزمون که فرا رسید، سؤالات آن چنان برایم آشنا بود که به راحتی در این آزمون قبول و در مدرسه ویژه پذیرفته شدم.
همیشه سپاسگزار آن معلم فوق العاده خودم هستم. چون به محض اینکه نقطه قوت مرا فهمید، برای بهبود آن تلاش کرد و به من کمک کرد تا در درسهایم پیشرفت کنم.
خاطره عارفه براتی از دوران دبیرستان به مناسبت روز معلم
در دوران دبیرستان معلم فیزیکی داشتم که زیاد به ما مشق میگفت. این معلم ما، روحیه خشنی داشت و اگر مشق نمینوشتیم، باید انتظار تنبیهات زیادی را میکشیدیم.
روزی مقدار زیادی مش (در حد چندین برگه آچار) به ما گفته بود. من تا اواخر شب مشغول نوشتن بودم و آن را در یک تخته شاسی گذاشتم؛ اما صبح موقع رفتن، گویا فراموش کرده بودم آنها را با خود ببرم. کسی هم در خانه نبود که زنگ بزنم و خواهش کنم آن را برایم بیاورد.
منتظر یک تنبیه حسابی بودم. معلم بالای سرم آمد. استرس سراپای وجودم را گرفته بود. معلم گفت: «مشق هایت را نشان بده!». من هم با صدایی لرزان گفتم: «آقا من نوشته بودم؛ اما یادم رفت با خودم بیاورم.» به محض اینکه معلم خواست خشمگین شود، ناگهان دیدم مشقها به هم چسبیده و زیر تخته شاسی است. آن را بیرون آوردم و به معلم نشان دادم. ناگهان خشمش فروکش کرد و لبخندی حاکی از رضایت به من زد.
آن روز من تنها کسی بودم که در یک کلاس 25 نفره مشق نوشته بودم. معلم همه را از کلاس بیرون کرد و به آنها گفت بروید تا بیایم تکلیفتان را روشن کنم! اما من از اینکه تنها فردی بودم که مشقهایم را نوشته بودم، هم ناراحت بودم و هم خوشحال. ناراحت به خاطر تنبیه بچهها و خوشحال بابت اینکه زحماتم به هدر نرفت!!
این مقاله به مرور تکمیل تر خواهد شد….
کاریکاتورهای روز معلم
در انتها برای اینکه لبخندی روی لب های شما همراهان بکاریم، چند کاریکاتور منتخب از معلم های عزیز دستچین کرده ایم.
این کاریکاتورها صرفاً جهت شوخی است. امیدواریم معلم های عزیز هم از آن لذت ببرند.
در قسمت کامنت ها آن را برای ما بنویسید!