رادیو سخنرانی 37: گفت و گو با علی عبدالعالی (بهترین مدارس چه گونه اند؟)
دکتر علی عبدالعالی دانشیار دانشگاه علم و صنعت ایران و پژوهشگر حوزه آموزش در خصوص نقد نظام آموزشوپرورش و بهترین مدارس کشور صحبت های زیادی داشته است.
از همین رو لازم دیدم گفت و گویی در خصوص اینکه بهترین مدارس چگونه اند را با ایشان داشته باشیم و در خصوص این موارد صحبت کردیم:
- آموزش و پرورش به نظر شما باید چه کار کند؟
- فکر می کنید تفریح بچتون در 20 سال آینده چیست؟
- ما بچه هامون رو برای کدام دنیا تربیت می کنیم؟
- کجا به بچه هامون موج سواری در دنیای مجازی یاد دادیم؟
- کجا به بچه هامون ارتباط دینی با خالقشون رو یاد دادیم؟
- مثلاً چه کسی و کی یاد گرفت که نباید خجول نباشه؟
- و …
برای دانلود فایل شماره 37 رادیو سخنرانی در خصوص اینکه بهترین مدارس چه گونه اند؟ میتوانید از طریق لینک زیر اقدام کنید:
برای دانلود فایل صوتی کافیست اینجا کلیک کنید
توجه! رادیو سخنرانی رایگان است و رایگان خواهد ماند و تنها شرط استفاده از آن این است که در راستای ترویج دانش حداقل آن را با یک نفر به اشتراک بگذارید.
گزیده رادیو سخنرانی 37: گفت و گو با علی عبدالعالی (بهترین مدارس چه گونه اند؟):
دکتر علی عبدالعالی در یک گفت و گوی بی نظیر در برنامه خط قرمز به بررسی شرایط آموزش و پرورش کشورمان پرداخت که شما می توانید این فیلم را از طریق لینک زیر مشاهده نمایید:
مشاهده مقاله سرطان آموزش و پرورش باید درمان شود
چرا خانواده ها می خواهند گذشته خودشون رو با حال فرزندشون مقایسه کنند و کارهایی را از فرزندان شان بخواهند که خودشان انجام ندادند؟
ما بچه هامون رو برای دنیایی آماده می کنیم که توهم خودمون هست!
به نظر شما مهم ترین وظیفه آدم ها چیست؟
همه ما روزی موفق می شویم که پاسخمون به این سوال یکی باشه و اون این هست که:
هر کاری که بچه ها می کنند در راستای یک هدف باشه و اون هم بهتر زندگی کردن هست.
کتاب ذهن کامل نو از دنیل پینک میگه ما فرزندان مان را برای گذشته خودمان آماده می کنیم نه آینده آن ها!
آیا 20 سال پیش معلم ها، مشاوران، اولیا می دانستند که دنیا چه شکلی میشه؟
درسته ما اهداف خیلی بزرگی داشتیم اما در عمل آنچه که منجر به خوب زندگی کردن در فضای مدرسه میشه رو بچه ها یاد نمی گیرند.
پس وقتی نمی دونستند چطوری می خواستند برنامه ریزی کنند؟
حالا باید چیکار کنیم؟
این شرایط رو خودمون برای فرزندمون ایجاد کنیم که احساس خلا نکنند.
همان طوری که برای فرزندان تان غذاهای خوشمزه درست می کنید توجه کنید که روان بچه هاتون هم نیاز به تغذیه داره و اون ها در مدرسه فقط تقویت نمی شوند!
بچه ها باید مهارت هایی مثل ارتباط برقرار کردن، پیدا کردن شغل، معاشرت کردن را از الان یاد بگیرند.
والدین از سر دلسوزی چشم بسته دارند به تنها سیستمی که دم دستشون هست اعتماد می کنند.
متاسفانه…
ما کودکی رو در بچه هامون کشتیم و داریم می کشیم!!
فلسفه آموزش و پرورش برای آدمی هست که:
- با خودش خوب رابطه برقرار می کنه.
- با خلق خوب رابط برقرار می کنه.
- با خدا خوب رابط برقرار می کنه.
- با خلقت و طبیعت خوب رابط برقرار می کنه.
- با خانواده خوب رابط برقرار می کنه.
اما عملاً در آموزش و پرورش این نیست!
آموزش باید تعاملی باشد، گفت و گو با سهیل رضایی را از دست ندهید
پاسخ تون به این سوال ها چی هست؟
اگر بهتون بگن بهشت و جهنمی نیست چه کسانی حاضرند همین الان برن؟
آرزوتون برای بچتون چی هست؟
و این که توی این گفت و گو گفتیم حالا که می دانیم و آگاه شدیم که آموزش و پرورش این طوری هست، حالا والدین و بچه ها چیکار کنند؟
متن رادیو سخنرانی 37: گفت و گو با علی عبدالعالی (بهترین مدارس چه گونه اند؟):
بسمالله الرحمن الرحیم
محمد پیام بهرام پور: به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام از او یافت.
سلام به شما همراهان عزیز مجموعه بیشتر از یک نفر، من محمد پیام بهرام پور هستم و امروز یک مهمان خیلی خیلی خوب داریم در رادیو سخنرانی جناب آقای عبدالعالی و امیدوار هستم نه مطمئن هستم یک صحبت خیلی خیلی قشنگ را خواهیم داشت.
علی عبدالعالی: سلام، سلام من هم شما را دوست دارم و هم دوستان عزیزتان را در مجموعه بهعلاوه یک، درست گفتم بیشتر از یک، مرسی مرسی خیلی متشکر هستم از شما
محمد پیام بهرام پور: آقای عبدالعالی ما به مخاطبانمان میگوییم که فرضمان بر این است که کسانی به این گفتوگو گوش میدهند، حتماً برنامه زیبای شما را در برنامه خط قرمز را دیدهاند، فیلم آن را در سایت گذاشتهایم و همینجا لینک آن را میگذاریم که با این یعنی گفتوگو را میبریم جلو. میشود یکراست برویم سر اصل مطلب، اینکه آموزشوپرورش به نظر شما باید چکار بکند؟
علی عبدالعالی: خب ببینید به نظر من بهترین راه این است ما با هم بحث بکنیم که و امیدوار باشیم که بعدازاین چند دقیقه یک تعدادی سؤال برای افرادی به رادیوی شما گوش میدهند ایجاد بشود، اصولاً پیدا کردن سؤال از پیدا کردن راهحل هم ارزشمندتر است و هم بیشتر به درد میخورد؟ برای همین من سؤال شما را با یک سؤال جواب میدهم، میپرسید آموزش پرورش باید چکار بکند اصلاً میشود باهم یک حسی بگیریم حس گرفتن را ترجمه میکنم، این آقایی در سریال امام علی نقش چیز را داشت نقش حضرت علی را داشت داریوش ارجمند بود درست است نه نقش مالک اشتر را داشت. این آقا آقای داریوش ارجمند که بازیگر بسیار معروفی هم هست، یکبار من از ایشون یک مصاحبهای میدیدم برای من بسیار جذاب بود، یک صحنهای از فیلم هست که داخل آن صحنه قرار است یک فردی به دلیل شرایط تلویزیون ما اعتقادات ما، آن فرد معصوم را نشان نمیدهند قیافهاش را، در قاب یک تصویر یکدستی دیده میشود که گویی آن دست امام علی است و در یک جنگی که اگر راستش را بخواهید اسم آن را یادم نیست تیری مثلاً فرض کنیم چه میگویند به این چیزی که میکشند ته کمان، مثلاً تیری رفته به بازوی چپ مالک اشتر همان آقی داریوش ارجمند و در آن صحنه قرار است امام علی وارد قاب شات دوربین بشود و این را در بیاورد از دست مالک اشتر. آقای داریوش ارجمند میگفت که آقای داوود میرباقری که تهیهکننده و خلاصه تهیهکنندهاش را الکی گفتم نمی دونستم کارگردان این برنامه از دست دیگر شاکی شد الآن توضیح میدهم چرا، میگفت به حدی این صحنه کات خورد و هی ایشان کات داد و دوباره از اول، علت آن این بود میگفت من در آن صحنه میدانستم آن فردی که جلوی من است حضرت علی نیست و آن دستی هم که میآید دست حضرت علی
دانلود فایل صوتی راز محبوبیت سخنرانان انگیزشی
نیست ولی به حدی حس گرفتم که گویی این دست دست امیرالمؤمنین است که میآید تا این تیر را از بازوی چپ من در بیاورد، برخلاف سناریوی نوشتهشدهاین دست که هی میآمد این تیر را بیرون بیاورد من میزدم زیر گریه بعد داوود میرباقری میگفت کات بعد با من صحبت میکرد میگفت برو یکقدمی بزن برگرد، قرار نیست تو الآن اینجا گریه کنی میگفت ولی حس گرفته بودم. من میخواهم از دوستان خیلی خوب بیشتر از یک خواهش بکنم در بحث امشب ما معمولاً خوبی یک حرف صوتی بهجای یک حرف مالتی مدیا صوتی و تصویری اینکه گاهی اوقات آدما اینها را در خلوت خودشان گوش میدهند شاید تمرکز خیلی بیشتری داشته باشند گوشی در گوششان باشد از فضای بیرون دور باشند. برای همین میخواهم با این مقدمه که یک خورده هم طولانی شد از آدمهایی این بحث ما دو نفر را میشنوند خواهش میکنم که با یک حس خیلی نزدیک به صحنه این بحث ما را دنبال کنند جاهایی که شما یا بنده از آنها خواهش میکنیم در یک صحنهای بروند واقعاً با این حس. با این مقدمه میخواهم سؤالی کنم که اینکه پرسید که آموزشوپرورش باید چکار کند با آن توضیحی که فرض بر این است که گفتوگوی افراد خط قرمز را شنیدند اصلاً آموزشوپرورش یا هر چیز دیگری از این جنس چه چیزی است؟
یعنی ما گاهی اوقات حس میکنیم که یک موجود مقدسی به نام آموزشوپرورش داریم حالا برای آن تعیین تکلیف بکنیم یا وظیفه دربیاوریم، میشود یک جور دیگر هم نگاه کرد با توضیحی که الآن من عرض کردم میخواهم خواهش بکنم که زمان را برگردیم به عقب مثلاً چند صدسال پیش هزار سال پیش، چیزی به نام آموزشوپرورش وجود نداشت، با این توصیفی که اصلاً مفهومی به نام آموزشوپرورشی وجود نداشته است، اصلاً سؤال من این است چه شد که این به وجود آمده؟
و من جوابی بهتر از این پیدا نمیکنم. خوشحال میشوم شما هم نگاه خود را بیان کنید، اما جواب من این است که آدمها به نظر من مهمترین وظیفهشان به نظر بنده این است که زندگی کنند، آدم به میآید بهعبارتدیگر زنده میشود در روز تولدش و تا روز مرگش همان فعلی را که همه آن را انجام میدهیم و سر آن دعوا نداریم و مشترک است آقای بهرام پور، علی عبدالعالی همه آدمها قرار است زندگی بکنیم، آموزشوپرورش یا هر اسم دیگری من اصلاً میگویم اسمش را بگذاریم اوپشیلین، اوپشیلیج چیست؟
الآن میگویند پراندهام، این یکچیزی است که قرار است بهتر زندگی کردن ما کمک کند. لذا فرض کنیم مثلاً آقای بهرام پور مثال میزنم، ده دقیقه که با من صحبت میکنند ایشان کمک میکنند که من بعدازاین ده دقیقه بیشتر از زندگیام لذت ببرم اسمش را نی دانم چیست، اسم مجموعه شما، اسم سخنرانی شما راستش را بخواهید جسارت میکنم خیلی هم مهم نیست مهم این است که بعدازآن حرف شما را و بالعکس آن من میروم سر یک کلاسی یک ساعت برای آدمها حرف میزنم یا درس میدهم خوشبینانهاش این است که هیچ تأثیری در خوبتر زنگی کردن آدمها ندارد. درنتیجه اسم آن آموزشوپرورش است یا هر چیز دیگری مهم، آن اوپشیلیج باید به ما بکند که ما بهتر زندگی بکنیم، ولی بعضی وقتها ما مادر و پدرها متأسفانه سعی میکنم اینجا را خیلی غمگین نگویم، یک تابوهایی تابو را نمیدانم چه ترجمه میکنند بگویم بت، بگویم یک کانسپت مقدس نمیدانم اسم آن چیست یکچیزهایی در ذهن خودمان تجسم میکنیم و آنها را مقدس میانگاریم و نمیفهمیم که آنها قداست ذاتی ندارند.
مثلاً یکچیزی که مود است واقعاً مود کشور ماست مادر و پدرها یکی از ملاکهای خوب بودن یک مدرسه را ببخشید با ادبیات خودمان بگویم پلیکپیهایی می دونند که معلم میگوید مثلاً این گناه دارد این به چه درد زندگی بچه میخورد با تأکید بر کلمه زنگی خوب جواب میشنویم که:
1٫ مگر زمان ما نمیدادند.
2٫ فلان مدرسهای که مدرسه گرانتری است اینقدر پلیکپی میدهد، لذا اگر همهچیز را برگردانیم به فلسفهاش و به اصلش یک مجموعهای آدمها قرار است در آن ساعاتی را وقت بگذرانند که کمک به آنها که بهتر زنگی کنند.
محمد پیام بهرام پور: بله خب پس الآن طبق تعریف شما یک بستری برای بهتر زندگی کردن، به نظر من بله میآییم میبینیم پدر من یک مثال، یک مثال کاملاً واقعی تمام زندگیاش تمام تلاشش خرج بهعنوان کارمندی که خیلی محدودیت مالی جدی داشته میگذارد برای اینکه من خوب درس بخوانم و با من کلی سر کله میزند، دعوا میکند درس بخون چرا این اتفاق میافتد من تجربه شخصیام را میگویم، پدر من تا دوم راهنمایی خوانده و الآن با خودش میگوید الآن حقوق من یکمیلیون و پنجاههزار تومان است اگر دیپلم میگرفتم الآن دو میلیون تومان بود و بهتر زندگی میکردم، بنابراین میآید و آنچه درگذشته جواب میدهد را میگوید: خب پسر تو هم این کار را هم انجام بده و او میخواهد من بهترن چیزها را داشته باشم بهعنوان پسرش، احتمالاً در اغلب والدین ای مسئله است چون زمان خودشان هر چه میزان تحصیلات بالاتر بود احتمالاً کیفیت زندگی بهتر میشد، الآنهمین نسخه را دارند تجویز میکنند، درست است یا اینکه عواقبی را هم دارند؟
علی عبدالعالی: ببینید استدلال درستی پدر شما دارد میکند اگر در کنارش ما این فرض را بپذیریم که الآن درآمد انسانها هیچ ربطی به تحصیلاتشان ندارد آنوقت دیگر این استدلال الآن مصداق ندارد، فعلاً نگاه ایشان و خیلی از مادر پدرهای دیگر درست است ولی به شرطی که به اشتباه بپذیریم که زنگی 30 سال پیش الآن در حال تکرار است. ببینید مثلاً اگر مادر و پدرها هم این بحث را بشنوند دوست دارند چند تا خدمت شما عرض کنم که نمونه پیشنهاد کنند، باز با همین تعبیر میخواهم از شما خواهش کنم که این تصویر ذهنی را با همان عبارتی که گفتم بیایید حس بگیریم، لطفاً برگردیم به پنجاه سال پیش. الآن سال 1396 است، برگردیم پنجاه سال گذشته سال 1346، شما در تونل زمان خیلی حس دوستداشتنی است بخصوص کسی که واقعاً بتواند به همین معنی که گفتم حسش را بگیرد برگردیم عقب، بعد با افراد آن دنیا راجع به دستگاهی صحبت بکنیم در ابعاد پنج در ده سانت و به او بگیم که من از دنیایی میآیم که مال میلیاردها سال بعد نیست مال سی، چهل پنجاه شصت سال بعد است و این دستگاه را شما میتوانید شما جلوی خودتان بگیرید در هر جا از دنیا با فرد دیگری در هر جا از دنیا تصویر یکدیگر را ببینیم و با هم حرف بزنیم.
به نظر شما چه چیزی خواهد گفت، میگوید: یا دیوانه یا خیالباف یا توهم زده یا نمیدانم پنجاه سال پیش مخدریجات سبکش چگونه بوده، در حالی الآن شما این را به فرزند ششساله من بگویید خیلی راحت میپذیرد یعنی میپذیرد که در همین حال که من دارم با شما صحبت میکنم دیشب من و دخترم در تگزاس با پدرش در تهران با هم ارتباط تصویری داشتهاند رایگان و با انواع و اقسام روشهایی که وجود داشت به همین سادگی، لذا برای او ساده است.
حالا میدانید تا اینجای کار ساده بود آقای بهرام پور، حالا یکلحظه برگردیم به زمان حال و بپرسیم ما داریم بچههایمان را برای کدام دنیا آماده میکنیم. متوجه میشوید چه میگویم لذا شما یکلحظه از مادرها بپرسید تفریح بچه شما چه است؟ من یک همایش درباره همین موضوع حرف میزدیم لذا سر صداهای جالبی از آدمها به وجود آمد. آنهایی هم که حس گرفته بودند برایشان بینهایت جذاب بود. به مادرها فرم دادم گفتم: بنویسد {با یک ستون مادرها جدا پدرها جدا بودند }بعد سؤالهای یکسان میکردیم اجازه تقلب نداشتند برای اینکه مادرها جدا بودند و پدرها جدا مثلاً یکی از سؤالهایی که آنجا مطرح کردیم آن بود که: فکر میکنید تفریح بچههایتان در بیست سال بعد چیست؟ بعد جالب بود خیلی از مادرها نوشته بودند که شمال میروند.
پدرها نوشته بودند که زن و بچههایشان را بیرون میفرستند و استراحت میکنند بعد بچهها دور دور میرویم به مریخ. بعد من میخواندم برای خانوادهها بعد بلافاصله در همان جلسه یکفاصله دهدقیقهای میدادم میگفتم: بگذارید من یک مقدار از دنیا علم برایتان توضیح بدهم آنقدری که میدانم. بعد دیدم که در سال 2030 آدم فضا رفتنشان کمی گران است و دیگر برای آدم فضا رفتن خیلی عجیب نیست. هما طور که اگر در 100 سال گذشته در مورد اینکه شیء ای هم چون پرندهها در آسمان پرواز کند حرف میزدید متهم بودید به دیوانه بودن، افسرده بودن. الآنهم همینطور میباشد و ما داریم بچههایمان را برای دنیایی آماده میکنیم که توهم خود ماست برای همین دوست داریم او پزشک جراح بشود.
چرا؟ چون …و اصلاً نمیفهمیم که در دنیای آینده اصلاً پزشک جراح به این معنی نیست؛ و مدارس ما هم متأسفانه مدارس ما از والدین ما هم عقبتر هستند؛ یعنی بچهها را نه برای حال بلکه برای دنیای گذشته آماده میکنند؛ یعنی وقتی بچهها از معلم جغرافیا میپرسند ما برای چه اینها را باید حفظ کنیم و معلم هیچچیزی برای گفتن ندارد و اگر قدرتشان برسد از نویسنده آن کتاب بپرسند و بازهم از او جواب کاملی به آنها نمیرسد؛ و اگر هم یکجایی بدردمان خورد در گوگل جستجو میکنیم، لذا به نظر میرسد ما روزی موفق میشویم که به این سؤال فلسفی قلبا همه ما پاسخمان یکسان باشد و آن این است که بچهها در مدرسه که پارکی که میروند، بلکه خوابی که هر شب میکنند، بلکه غذایی که میخورند همه اینها در راستای یک هدف مشترک باشد تا بهتر زندگی کنند مثلاً شما فرض کنید هر کس دو پنج روز ده روز میروند غرب برمیگردند کلی خاطرات مشترک میگویند، مثال: عجیب است دوازده شب کسی آنجا از چراغقرمز رد نمیشود، بابا چه کسی گفته که آنها از ما بافرهنگتر هستند ذاتاً، این بیانصافی است، نیست؟
ولی شما نگاه میکنید مبینید مثلاً من این را دیدهام با اجازه شما نام نمیبرم ذهنها به سمت جایگاه خاصی نرود، دریکی از کشورها دیدهام که بخشی از زمان هفته بچهها مشغول به یک بازی است در زمین نسبتاً بزرگ، بچهها خودشان باید خطکشی کنند از این ماشین برقیهایی که در شهربازیها است، خودشان باید قانون وضع بکنند و با یکدیگر تصادف کنند و بحث میکنند و معلم هم بهگونهای نظارهگر است و بچهها خب یاد میگیرند، بعد من نمی دونم بچههای ما چرا باید اینقدر مزخرف در آموزشوپرورش بخوانند، بعد طرف وقتی پشت فرمان مینشینند یک راننده بانزاکتی باشد، به نظر من خوب رانندگی کردن یک نشانه خیلی خوب است از یک شهروند خوب و ما اصلاً این برایمان مهم نیست. الآن این را بگویید رئیس دفتر تألیف دفاع میکند از سبک خودشان، میگوید: چرا…! ما که در کتاب سال هشتم اجتماعی نوشتهایم که مثلاً خانوادههاشمی، علی و مریم و …آنها خوب رانندگی میکنند، شما آن رویکرد را ببینید و این را هم ببینید.
جمعبندی کلی من این است که اگر ما هم باورمان این باشد که: هر چه که به درد زندگی خوب نمیخورد را با شجاعت کنار بگذاریم و به رویم به این سمت به نظر برنده میشویم و همه خوشحالتر میشوند، همه … یکجملهای شما قبل از اینکه شروع بکنیم داشتید به من میگفتید و برای خیلی جذاب بود که آقا مردم عموماً یا خیلی خجولی میکنند یا خیلی پرخاشگری میکنند. عموماً هر دو سوی قضیه هستند و حد وسط ندارند.حالا من به دفاع از بچهها به دفاع از هموطنان از شما یک سؤال میکنم: میگویم: من الآن هجده سالم است فرض کنید، در طول این دوازده سال از گل زندگی مثل هندوانه که بعضی از جاهایش خوشمزهتر بوده، کی شما به من یاد دادید که خجول نباشم یا پرخاشگر نباشم یا چطور… هیچی ازبس گرفتار انواع و اقسام محتواهای با تأکید روی کلمه بهدردنخور بودید میدانید اصلاً شاخص بهدردنخور بهدردبخور بودن چه چیزی است میگوییم: همان بحثی که امشب کردیم یعنی کنار گذاشتن چیزهایی که به درد زندگی خوب نمیخورد.
محمد پیام بهرام پور: در همین راستا دنیل پیک یک کتابی دارد به نام {یک ذهن کامل } در مقدمه آن نوشته است که: ما فرزندانمان را برای گذشته خودمان آماده میکنیم؛ و یکی از اسلایدهایم نیز جلوی باز است ای کاش دوستان میتوانستند که آن را ببینند، نوشته بودم بیست سال پیش معلمها مشاورها، اولیا، سیاستمدارها میدانستند آینده چطور خواهد شد و واقعاً هم همینطور است وقتی نمیدانند چطور میشود چطور دارند برنامهریزی میکنند. واقعاً چه تصوری دارند که در سال 2020 علم قرار است که هرروز پیشرفت بکند؛ و واقعاً این وحشتناک است.
علی عبدالعالی: یعنی بهعبارتدیگر نیز به یک ترمیم اساسی بنیادین احساس میشود. تا آن شرایطی که بچههای ما دارند در آن زندگی میکنند بازهم تکرار میکنم که دارند گل عمرشان را دارند در آن میگذارند. ببینید من یک مثال بگویم: چقدر خوبه که رادیویی است این بحث چهره ما دیده نمیشود بعداً میتوانیم انکار کنیم که آقا صدایمان را تقلید کردند آقا موضوع رابطه سکسی در همه موجودات منجمله انسانها یک موضوع که اگر نگویم جزء سه تا ی اول است جزء 10 تای اول است. من اصلاً کاری ندارم که این قرار است از چه روشی به بچهها آموزش داده شود ولی کسی نیست که بفهمد پسرهای ما دخترهای ما به خدا قسم من حالم از گفتن این بد میشود که 16000 ساعت در مدرسه هستند شما این را ضربدر 60 کنید. پنج دقیقه،1 ساعت، با برنامه در مورد این موضوع حرف زده نشده بله یک خانم یا آقای خوشذوقی از روی سلیقه شخصی در مورد این موضوع صحبت کند. چرا آموزش پرورش این کار را نمیکند؟ آیا قرار نیست که ما در مورد ارتباط افراد بعد از ازدواج صحبت کنیم.
من میگویم یک سؤال، اصلاً علی عبداللهی تو اشتباه کردی که قضاوت کردی من که اصلاً قضاوت نکردم ولی من یک سؤال میکنم. بعد میپرسم: که آیا جرئت دارید که نتایج آنالیز شده در کشور علتهای اصلی طلاقهایی را که روزبهروز در حال افزایش است و با شجاعت آن را بیان میکنیم را بررسی بکنیم. آیا این ریشه در آن ندارد که دختر پسرهای ما در ایجاد رابطه سکسی بسیار بیسواد هستند. بعد میگوییم خوب چطور یاد بگیرد؟
پس مدرسه که نمیگویید حیا مادر، پدرهای ما هم که موجب میشود که اصلاً وارد این مسائل نشوند و بچه وارد یک فضاهایی میشود که ما نمیپسندیم. یا هی داریم میگوییم که اصلاح مدارس ظاهراً خوب اصلاً حیف است که اسم خوب را به اینها بدهیم وجود دارد که بهشدت جلوی فضای مجازی ایستادند که خانوادهها و مدارس …مدارس خاص … بابا این یک دریاست دارد یک موج بزرگ است، من شخصاً خیلی دریای مواج را دوست دارم و یکی از تفریحاتم میباشد. بعضی وقتها این موجها یک سیلی محکم به ما میزند و ما را پرت میکند. من یادم میاد وقتی بچه بودم منتظر میماندم و به پشت سرم نگاه میکنم که این موج کی میاید تا سوار آن شوم کجا ما به بچههایمان موجسواری در دنیای مجازی را یاد دادیم. کجا ما ارتباط دینی با خالقشان یا با طبیعتشان را یاد دادیم؟
ببینید درست است که ما یک سری اهداف کلان داشته باشیم؛ اما در عمل بچههای ما آنچه برای داشتن یک زندگی خوب میشوند را یاد نمیگیرند؛ یعنی ببینید مد، شیک لباس پوشیدن، آداب معاشرت، چقدر اینها مهم است و ما آنقدر گرفتاریهای عجیب و پیچیده در مدارسمان داریم و به نظر بنده اغلب بهدردنخور داریم که به این چیزهای مهم نمیرسیم. لذا من پیشنهادم به مادر پدرها این است که حالا که بچههایتان را میفرستید به مدرسه آن بخشی که … مثلاً پزشکی یکچیز را میگوید که مثلاً شما به دلیل تغذیهتان فلان ماده را در بدنتان کم دارید حالا آن را از راه دیگری باید تأمین کنید مثلاً: خوردن قرص یا مثلاً ویتامین A کم دارید پس مثلاً به مدت یک ماه هر شب آب هویج بخورید.
مادر پدرها بدانند که در غذای روانی که در مدرسه بچهها تغذیه میکنند یک سری از این ویتامینها جایش خالی است خودتان برایش فکری کنید. مثلاً یکی از چیزهایی که شما تعلیم میدهید آقای بهرام پور سبک معاشرت است. ولی اگر آن را در مدرسه تعلیم میدادند دیگر این ویتامین تأمین میشد و اگر تأمین نشد این فضا ما برای بچههایمان به وجود آوریم؛ که حداقل آنها در این فضا احساس وجود خلأ خیلی جدی نکنند.
محمد پیام بهرام پور: من همیشه در کلاسهایم میپرسم که: آیا خوشحال هستید که آمدهاید در کلاس من؟ میگویند: بله ولی من میگویم که: من ناراحتم چون شما باید اینها را در دبستان یاد میگرفتید. خوب حرف زدن کجایش بد است. نه اینکه یک پیرمرد چهلساله سخنرانیاش را خراب کند و مورد تمسخره همه قرار گیرد بعد سراغ این کلاسها بیاید.
علی عبدالعالی: یک خاطره تلخ بگویم آقای بهرام پور، آقای دکتر سهیل فقط اسم کوچکشان را نام میبرم، من یک دانشجوی دکترایی داشتم دیگه به مرز دفاع رسید، بدون تعصب نمرهایشان از بیست، سی بود. ببینید هر دانشجوی دکترایی باید حداقل 2 تا مقاله ISI بدهد تا بتواند دفاع کند قریب به 20 مقاله داشت. من میدانید نگرآنچه بودم، بلد نبود پرزنت { {peresen کند. همیشه میگفتم ای کاش کسی بود تا بهجای سهیل حرف بزند؛ و آن روز دفاع دلم میخواست تا داورهای کمیته جنوبی را بزنم چون میگفتم این چیست که میگویی؟ چون میدانید شیوه آنها حمله است. میگفت: اینکه میگویی هست که بعد من میگفتم: نه اینکه میگویی حاصل 20 ماه شب تا صبح صبح تا شب تلاش است. بعد میگفت: بله…
بعد گفتم که: سهیل تو نباید این کار را میکردی و او نمره کامل را نگرفت. خوب بعد هم که با هم برخورد داشتیم میگفت که: من که در خانواده تکفرزندم پس تو خانواده هم زیاد حرف نزدیم، در مدرسه هم که یاد نگرفتم. این پسر واقعاً یک نابغه بود و آیا او حقش را گرفت؟ نه تقصیر چه کسی است؟ این نظام آموزشی که باید فکر اینجا را هم میکرد که باید اینها را هم تعلیم میداد و تصور بکنید که این نظام آموزشی و مدرسه بهجایی میرسید که کلاس تئاتر در آن اجباری میشد. ببینید نه کلاس ریاضی، بلکه بچهها پرزنتمیکردند، حالا این در کشورهای دیگر برایش اصطلاحات دیگری مورداستفاده قرار میگیرد. ولی همینکه فرد خودش را پرزنت بکند، حرف بزند
محمد پیام بهرام پور: جلوی جمع بودن و حرف زدن را تجربه کند، در مورد آن بحثی که اول فرمودید: بحث مسائل جنسی آدم که کتابها را نگاه میکند، فکر میکند که این مسئولینی که کتابها را تألیف کردهاند هنوز به داستان لکلک اینها اعتقاددارند چون هیچی به روی خودشان نمیآورند. حالا بعضیها میگویند که خوب زشته و … ولی خوب هر سنی یک سری نیازهایی دارد که میتوان متناسب به سن آنها را گفت؛ و آن را هم باید متخصصین آن باید بگویند ولی اگر کسی برود و موضوع گفتوگوی بچههای ابتدایی مخصوصاً در سنین پایانی این دوران ابتدایی را ببیند دیگر فکر نکنم کسی مخالف اینطور آموزشها باشد.
علی عبدالعالی: مگر اینکه چشمهایش نبیند و گوشهایش نشنود. وگرنه این موضوعات مثل این مثلهایی که گفته شد. مثلاً شما نگاه کنید ما این مثال از بچگی بارها شنیدهایم که علم بهتر است یا ثروت خوب این سؤال ذاتاً چرت است، اصلاً سؤال بیخودی است نتیجه اینکه شما ببینید درصدها را که بین متقاضیان نهم که میخواهند به دهم بروند 70 درصد بین 12 رشته تحصیلی، رشته تجربی را انتخاب میکنند. میپرسید، چرا؟
آخر ای 600000 نفری که در کنکور تجربی شرکت داشتید و کمتر از 10 درصدتان در رشتههای داروسازی و پزشکی و دندانپزشکی قبول میشوید. چرا این کار را میکنید؟ یک جوی را رسانه ما خواسته یا ناخواسته با حواس جمع و یا بدون حواس جمع یک همچنین کاری را انجام داده. دامن زده است که آقا وقتی یک پزشک یک عمل جراحی میکند فلان قدر پول میگیرد. بعد هم آن حرف شعاری که ما هی میگوییم که آیا علم بهتر است یا ثروت؟ این در حالی است که میتوانستیم زنجیره به دست آوردن ثروت توسط علم را به بچهها تعلیم میدادیم. اصلاً این انشا مزخرف را زیر سؤال میبردیم که آقا چه علم بهتر است یا ثروت؟ اصلاً سؤال کلاً اشتباه میباشد. به بچهمان فرهنگ … شما نگاه بکنید، مثلاً شما شش نفر کاندید ریاست جمهوری دارید.
نمیدانیم طراح سؤالها چه کسی بود اما من سؤالها را خیلی دوست دارم، مخصوصاً سؤالهایی که مربوط به آموزش پرورش بود که خر کدام تنها توانستند که 5 دقیقه جواب دهند و این واقعاً یک فاجعه است، من یک نامه را در اردیبهشت ماه برای رئیسجمهور وقت که نمیدانستیم چه کسی است نوشتم که در آ ن 5 _6 خواهش یا آرزو بود. ای کاش بااینکه بچههای ابتدایی و مدرسهای حق رأی ندارند ولی موردتوجه قرار میگرفتند. ای کاش شاخص مهم برای ما کیفیت پیشدبستانهای بود. داریم وارد فضایی از جنس درد و دل میشویم ولی به نظرم میرسد که نه در مدرسه، بگذارید شجاعانه بگویم نه در دانشگاه ما آن لیسانسه 150 واحد نمیگویم همه آنچه مطالعه کردند بلکه عمده آن به درد نمیخورد این را بهعنوان یک استاد دانشگاه عرض میکنم و به درد بهتر و خوشحالتر زندگی کردنشان نمیخورد.
ببینید من در یک فروشگاهی قدم میزدم مثل همین فروشگاههایی که در کشور خودمان است که دارای مد است که کمتر در ایران است و در آنجا خانمها و آقایون بالای 70 یا 80 سال است که بهشدت خوشحالاند. بعد من با بچههایم قدم میزدم یک خانم 90 ساله را دیدیم. خانم این چهکاری است شما 90 سالتان است. مثلاً یکطور رقص بانمک جلوی بچهها میکند … خوب او در سیستمی بار آمده که خوشحال بودن را آموخته و ارزش است نه چیز بد. بله بهشدت ارزش است و ما بچههایمان دارند لطمه میخورند؛ و در کشور ما کسی نمی دونم چرا؟
کمتر کسی شجاعت نقد جدی این شرایط آموزشوپرورش را دارد و مادر، پدرها متأسفانه به فکر نیستند یعنی نمیدانند همانطور که به آنها ماهی و قورمهسبزی خوشمزه میدهید تا نوش جان کنند روانشآنهمغذا میخواهد و اگه مثلاً صد طور ویتامین روان داریم مدرسه فقط 10 طور آن را میدهد؛ و 90 نوع آنجایش خالیست و بعد این بچه بزرگ میشود و در ازدواج مشکل دارد، در کار پیدا کردن مشکل دارد، تولید ثروت مشکل دارد، ارتباط برقرار کردن مشکل دارد، به نظر من هنر والدین پر کردن این خلأها است.
نه اینکه میخواهند که فقط دختر پسرهایشان را در یک مدرسه ثبتنام کنند و اینکه بدانند آیا آنها پیشدانشگاهی دارند یا نه؟ خوب آن دوازده سال بعد است به الآن توجه کنید. دوازده سال بعدی که واقعاً نمیدانند چه است؟ و نمیدانند که چه شرایطی خواهد بود؟
محمد پیام بهرام پور: واقعاً خیلی از متخصصین نمیدانند که چطور خواهد بود؟ و واقعاً دست این والدین درد نکند که اینقدر دلسوزانه دارند پیشبینی میکنند؛ و والدین دارند چشمبسته به تنها سیستمی مه دم دستشان است اعتماد میکنند. موافق هستید با این جمله
علی عبدالعالی: موافق هستم ولی تغییر این سیستم به نظر من همین کاری است که شما دارید انجام میدهید و همه ما دوست داریم انجام دهیم و آنهم ایجاد یک مطالعه عمومی است؛ یعنی ببینید 15 تا برنامه در صداوسیما ما وجود دارد که بهترین و مؤدبانهترین کلمهای که میتوانید به کار ببرید مضحک و مزخرف میباشد؛ که روشهای دروغینی به آدم یاد میدهند که اینها چطور تست بزنند؛ و مردم هم گناهکارند که فکر میکنند که هر چیزی که در تلویزیون گفته میشود، وحی است؛ و فکر میکنند که راست است دیگر و برویم و صد هزار تومان یا 1 یا 2 یا 7 میلیون تومان پول بدهیم سی دی بخریم و بریم کلاس و ببینید کنکور در کشور ما فرهنگش دارد با یک شیب خیلی ملایم حذف میشود.
کم است این شیب؛ یعنی اگر ما معتقد باشیم که اوضاع خیلی بده است باید شیب آن را تندتر کنیم یعنی درواقع: این راه که میروی به ترکستان است ترسم که به کعبه نرسی اعرابی این راه که میروی به ترکستان است و به نظر بنده اصلاً شاید راه نجات کشور ما این باشد بچههای مطالبه گر تربیت کنیم که پرسشگر باشند، خوب حرف بزنند ارتباط خوب برقرار کنند خوب دوست پیدا بکنند مسئولیتپذیر باشند، خشم خودشان را بتوانند کنترل کنند و بسیاری مثال دیگر که میتوانیم بزنیم.
محمد پیام بهرام پور: تمامی مهارتهای زندگی را بلد بشوند یا به عبارتی همه آنچه را که در مدرسه نمیآموزد. درواقع شما توجهتان بیشتر به سمت سیستمهایی است که دارای سیستمهای کمک آموزشی و کنکور هستند و خیلی هم معروف هستند و کل تبلیغات تلویزیون را دارند و بیلبوردهای خیابان را دارند، یکی از اینها یک بیلبوردی هم دارد که نوشته است دانش آموزان جدی از تابستان شروع میکنند چون دوست داشتم بنویسند که دانش آموزان بدبخت از تابستان شروع میکنند چون واقعاً بدبخت شدهاند در این سیستم، شما دلیل اصلی ضعف آموزش پرورش ما را اینها میبینید چونکه اینها نمیگذارند که آموزشوپرورش تغییر کند به خاطر ترناور های چند صدمیلیاردی که دارند.
علی عبدالعالی: بله بله. ببینید من به دلایل این گفتگوهایی که در این چند سال دارم، با لایههای مثلاً تیپ وزیر، معاونین وزیر، مسئولین ردههای مدیرکلهای آموزشوپرورش مراوده دارم. نمیگویم همه اغلب آنها آدمهای سادهای هستند. ساده به معنی خوب، یعنی اینگونه نیستند که بگوییم آقا خود اینها هم نمیدانم از این رفتوبرگشت مالی، واقعاً آدمهای سادهای هستند و این یکجایی خوب است ولی یک جای آن بد است یعنی تصمیمگیرندگان پنهان آموزشوپرورش ما صاحب همان تابلویی است که شما گفتید. بخشی از آنتن تلویزیون ما بخشی از آنتن رادیو ما، بخشی از درودیوار ما، بخشی از حالا شما فرض کنید که نمیخواهم واضح بگویم شما میدان انقلاب را در چند سال اخیر نگاه کنید کلاً تابلوی آن درخت معروف در آن نصبشده است. همه آن کنکور همه آن تبلیغات و…
محمد پیام بهرام پور: کلاً خیابان انقلاب نابودشده است، کتابفروشی تبدیلشده است به محل کنکور.
علی عبدالعالی: کنکور، آره. به حضور شما عرض کنم که اگر در کشورها یک عزم جدی ایجاد شود، ببیند الآن ما یکچیزی داریم، یک کتابچهای دوستداشتنی است که شعار محض است. اگرچه خوب است و لازم است، به اسم سند تحول بنیادین آموزشوپرورش. بعضی وقتها من در این برنامههای تلویزیون آدمها بعدازآن پیام مینویسند و من میبینم، میبینم که کلیت صحبتها پوش در این است که آقا این صحبتهای که در سند تحول گفته است کجا است؟ برای هزار سال بعد است؟ برای کدام دنیا است؟ اینکه ما در مدرسه میبینیم خیلی فاصله دارد، با آنی که به حضور شما عرض کنم که راجع به آن صحبت میکنیم یا مثلاً…
محمد پیام بهرام پور: اینجا شما سند را، ببخشید میان صحبت شما. شما سند را یکچیز قابلتحول میبینید یا بد میبینید یا خوب میبینید، اجرای آن بماند صرف سند.
علی عبدالعالی: ببینید خود سند برای خروج از این وضع اسفباری که ما در آن هستیم چیز خوبی است. اگرچه به تعبیری این کلمه را دوست شاید شما هم شنیده باشید، ما باید در طول این مسیر تعمیر در حال پرواز کنیم یعنی مثلاً شما نگاه کنید که من چند وقت پیش با یک بزرگواری خانوم دکتر رضوان حکیم زاده، الآن ایشان معاون ابتدایی وزیر آموزشوپرورش هستند در حال حاضر. من خیلی ادبیات ایشان را دوست داشتم از اینکه در برنامه زنده اینقدر راست گفت ایشان و البته به تحلیل من که در همان برنامه هم عرض کردم حسن ایشان این است که پیش از چند ماه تجربه آموزشوپرورشی ندارد، استاد دانشگاه هستند، بعد شما ببینید معاون ابتدایی وزیر آموزشوپرورش این جمله از زبان او خارج شد: خیلی دوست دارم، یکی دو بار دعا کردم که ایشان دولت بعدی وزیر بشوند. این جمله از دهان ایشان خارج شد که: ما کودکی را در بچههای خودمان کشتهایم و داریم میکشیم که من در آن برنامه گفتم خانوم دکتر شما رئیس ابتداییهای کل کشور هستید، ایشان گفتند خب دارم شرایط را میبینم چرا من …
محمد پیام بهرام پور: درود بر شجاعت ایشان.
علی عبدالعالی: آفرین که اینقدر واضح گفتند. به خاطر همین به نظر من سند تحول بنیادین قران نیست که بگوییم آیههای آن این است ولا غیر بلکه یک سندی است که با اختلاف بسیار قابلتوجه از فضایی که ما در آن هستیم فاصله جدی دارد و این مهم این است شما صحبتهای رهبری را ببینید نقد اساسی هرساله هم میگویند و فقط مردم میگویند تکبیر اللهاکبر. بابا این تکبیر ندارد این حرف این یک حینت است یک تذکر است که آیا کی قرار است لوازم اجرایی شدن این عملیات حاضر بشود و کلی مثال وجود دارد و کلی قصه وجود دارد که ما با چاقوهای تیز روح بچهها و دانش آموزان را داریم خطخطی میکنیم تا اینجا میشود آموزشوپرورش و مامان و باباها هم گاهی مباشرتی در این امر میکنند؛ یعنی کمک میکنند که بچهها اذیت بشوند، کمک میکنند که روان بچهها خداینکرده ناسالم بشود. من در پیج اینستاگرام خودم گذاشتهام که در یک سخنرانی دوتا استاد دانشگاه.
محمد پیام بهرام پور: علی عبدالعالی دات آی آر.
علی عبدالعالی: که مثلاً آدمها دارند دستهایشان را، مثلاً دخترها دارند خون بازی میکنند. جالب است برای من کی قرار است دردش بگیرد از این موضوع فقط مامان و بابایی که یکبار ناخداگاه اتفاقی و تصادفی یکبار آستین دختر خودشان را بالا زدهاند و میبینند که ایوای یک خانواده چادری مذهبی یا مثلاً به تعبیری مقید با این سرنوشت. این سرنوشت را خود ماها برای بچهها به وجود آوردهایم.
محمد پیام بهرام پور: میخواهید که اجازه بدهید من خون بازی را بگویم، متأسفانه در مدرسه دخترانه هم گویا شایعتر است؛ که بچهها دست خودشان را میبرند با یک تیغی چیزی که معمولاً جایی را که دیده نمیشود یعنی بالاتر از مچ، نزدیک آرنج، میگویند وقتیکه خون میآید ما مشکلات زندگی را فراموش میکنیم و توجه ما به این درد است و این یک عارضه خیلی خیلی جدی هست و من در کسانی دیدهام که باورم نمیشد. مثلاً من یک خانومی را دیدهام که کشته است خودش را که بچه خود را گذاشته است فلان مدرسه مذهبی و میشناسم خانوم از شاگردهای کلاس بود بعد مثلاً تا این را گفتم رفت خانه و گفت الآن فهمیدم که داستان چی هست، یعنی اصلاً با داستان آشنا نبودند. بچهها میگویند که بریده است دیگر پرگار بریده است نمیدانم فلان بریده است. ببخشید وسط صحبتهای شما من حرف زدم.
علی عبدالعالی: بله بله. من میخواهم بگویم یعنی همه این عوارض وجود دارد و بعد دوباره همه حرف من برگردد بریم تا آخر گپ خودمان و برگردیم به اول بحثمان، همه بحث ما این است که آموزشوپرورش ما برای آدمی است که یکچند تا خ دارد با خودش خوب رابطه برقرار کند، با خلق خوب رابطه برقرار کند، باخدا خوب رابطه برقرار کند، با خلقت حالا بیا طبیعت خوب رابطه برقرار کند با خانواده خوب رابطه برقرار کند؛ اما عملاً میبینیم که در آموزشوپرورش ما بچهها آماده میشوند. بعد ببینید که چقدر
محمد پیام بهرام پور: یکدانه خ دارد آموزشوپرورش ما یعنی خاکبرسر او.
علی عبدالعالی: بله بله. این عبارت دلسوزانهای وجود دارد که میگوید خاکبرسر این وضعیتی که وجود دارد. بعد مثلاً آموزشوپرورش کار خوبی هم میکند مثلاً میگوید آقا در دبستان ارزشیابی نمرهای ممنوع، میگوییم ایول چقدر خوب بعد خود همین آموزشوپرورش آخر ابتدایی یک آزمونی می گیرد به نام آزمون تیز هوشان آزمون نمونهبرداری و بعد در آنچه چیزی میپرسد؟ در آن تست از بچهها میپرسد. زجرکش. آقا من قدیمها مادربزرگ من خدا رفتگان شما را بیامرزد، معشوق ازلی و ابدی من اشرف جان صدا میکردیم اورا. ایشان یک کلاس درسخوانده بود، مکتبخانه و اینها ولی زیاد شعر حفظ بود و به نظر من یکی از برکتهای زندگی امثال اشرف جانها این بود که مدرسه نرفتهاند زندگی کردهاند یعنی چنان در حق، یک مثال بزنم شاید شما بگویید که عبدالعالی چه ربطی به بحث ما دارد ولی چون بی به حضور شما عرض کنم که بی هماهنگی با هم داریم حرف میزنیم این تیکه برای شما شاید جذاب باشد. مادربزرگ من به عبارت ظاهری مهمان ما بودن یعنی با ما زندگی میکردند خونه ایشان ولی برای ما بود.
ایشان سکته کردن و سکته مغزی کرده بودند و فلج شده بودند، منزل پدری ما الحمدالله منزل بزرگی بود یعنی سیصد و خوردهای بود که ما در آن زندگی میکردیم. دم در این خانه که وارد میشدید آشپزخانه ما بود و این سیصد مترمربع خونه شما تجسم کنید ته خانه که منزل ما میشد منزل جنوبی بود. به حضور شما عرض کنم اتاقخواب بود، پدربزرگ و مادربزرگ ما که به پدربزرگ خودمان میگفتیم آقاجان و مادربزرگ اشرف جان با هم با ما زندگی میکردند. اشرف جان نمیتوانست راه برود درنتیجه ایشان باید اصطلاحاً خیز میرفت روی زمین، باسن خودش را حرکت میداد تا راه برود. پدربزرگ ما که به او میگفتیم آقاجان یک آدم خاصی بود، یکهویی میگفت نباید مادربزرگ ما را، یکدفعه میگفت که تشنه هستم چقدر همین لابهلای حرفهایش. مادربزرگ من از اتاقخواب دم حیاط خودش را تکان میداد میکشید روی زمین میرفت تا دم آشپزخانهای که کجا است در خیابان دیگر.
در یخچال را باز میکرد، ایشان نمیتوانست راه برود عرض کردم که سکته کرده بود. یک شیشه آب برمیداشت و یکجایی هم برای خودش تعیین کرده بود که آن بالا همدست او نمیرسید به کابینت لیوان هم یکجایی مخصوص در یخچال برای خودش تعیین کرده بود. لیوان را برمیداشت، این لیوان را اینگونه میگذاشت جلو این شیشه آب را میگذاشت جلو یک اینگونه میرفت جلو، خود را اینگونه میکشید جلو با دست خود میگذاشت زمین و بدنش را که بدن سنگینی هم بود حرکت میداد و میرفت جلو این مسیر را میامد تا برسد به آقاجان. ایشان صدا میکرد حسین پدربزرگ من اسم ایشان حسین بود، ایشان صدا میکرد حسین آقا بفرما آب آوردهام برای شما. کجا شما یک همچنین معاشقهای میبینید، بعد حسین آقا یک نگاه عاشقانهای هم میکرد و احتمالاً ناراحت بود که غیر خودش و اشرف جان ما باهم … اصلاً حظ میکردیم از دیدن معاشقه اینها، نمیدانم چرا به ایشان میگفتند مهندس دو کلاس درسخوانده بود، در وزارت دارایی نقشه میکشید شاید به همین خاطر به ایشان میگفتند مهندس، چه خروجیهای شیرینی بعد شعر میخواندند برای هم عشق میکردند باهم زندگی خوبی با هم داشتند، حظ میکردند. من ماندهام دیدن این داستانی که بنده دو سه دقیقه برای شما تعریف کردم این بهتر است برای من یا حرفهایی که معلم دینیهای ما گفته هستند که مهم است و اگر ما پرسیدهایم که چرا؟
گفتهاند که این احتمالاً در تست امسال میآید مثلاً در کنکور ممکن است از آن سؤال بیاید لذا اگر ما زمان شنیدهام که شما یک سفر که شاید نباید لو بدهم به فنلاند که برید و سیستم آموزشی آنها نگاه بکنید، من نرفتهام ولی شنیدهام و خیلی دوست دارم که حتماً از تجربیات خودتان برای من و دوستان باحوصله توضیح بدهید. بالاخره حیف است واقعاً، ولی شما ببینید که مثلاً با معلم آنها صحبت میکند میگوید که آِی ام دیر مادر (من مادر دوم اینها هستم) بعد میگوییم خوب تخصص میگوید نه من از اول دبستان هستم دوم سوم چهارم پنجم تا شبشم، بعد نگاه میکنید که بچهها آشپزخانه دارند و بعد غذا میکشند، بعد نگاه میکنید که بچهها بازی میکنند کودکی میکنند، خروجیها میبینی که مثلاً لذت از زندگی رضایت از زندگی همه چی در سطح عالی اینجا شما میروید تهران، میروید با پایینشهری حرف میزنید، چی میگوید؟
میگوید ای خدا من یک سر یکبار بروم نیاوران قیطریه عشق من این است میروی با بالاشهری حرف میزنی میگوید من حاضر هستم تمام دارایی خودم را بدهم و آرامش آن پایینشهری را داشته باشم، میآیید با وسط شهری حرف میزنید پنجاهدرصد. همه ناراضی هستند چرا؟ چون ما به بچههای خودمان ناخداگاه یاد دادهایم ناراضی بودن را، فردا امتحان داری ها. یا در مدرسهای شنیدم دریکی از کشورهای آسیایی که مدرسه بچهها را مجاز میداند به قرض گرفتن نمره. مثلاً میگوید شدهای سیزده یک پنج نمره به شما قرض میدهم هر وقت دوست داشتید، یعنی مفهوم نمره را به معنی خوب به افتضاح و ابتذال کشیده است، آقا شما میخواهی خوب زندگی بکنید.
حالا اینجا از طرف میپرسید که مثلاً فرض کنید که برای دختر شما یک خواستگار میآید میگوید که رشته آن چیست. آخه این چه سؤالی است، بعد میگویید این میگوید که سراسری یا آزاد، بعد میگوید معدل داریم دیگر تعارف در فضای، درحالیکه اگر ما قرار است خوب زندگی بکنیم، ترجمه خوب زندگی کردن به نظر بنده این است: خوب زندگی کردن. طرف خوشحال باشد خوب رانندگی بکند، خوب بخندد از زندگی خودش لذت ببرد، با بچههای خودش عشقوحال کند از همراهی همسرش حال کند، بهترین تفسیر و سادهترین آن این است.
محمد پیام بهرام پور: بعضی موقع ها از آدم میپرسند که اگر به شما بگویند که بهشت و جهنمی نیست بهشتی نیست، کیا حاضر هستند که همین الآن بروند؟ تعداد قابلتوجهی دست خودشان را میبرند بالا.
علی عبدالعالی: جدی میگویید.
محمد پیام بهرام پور: بله بله.
علی عبدالعالی: خبر بدی است.
محمد پیام بهرام پور: خیلی بد است یعنی حال نمیکند بازندگی خودش، یا اینکه یک سیستم نظرسنجی آنلاین دارم که کسی ننویسد با موبایلشان سر کلاس سؤالها را جواب میدهند. پرسیده بودم که آرزو شما برای بچه خودتان چیست؟ یک خانومی جواب داده بود که به نظر من خانوم بود، اینگونه حس را گرفتم. گفتند خواستم این بود که یک چوب جادویی داشتم طول دوران کودکی بچه خودم را دو برابر میکردم که بزرگ نشود تا از زندگی خودش لذت نبرد؛ یعنی تصور این فرد، بزرگی یعنی بدبختی فقط کودکی. درصورتیکه واقعاً آدمهایی را دیدهام که کودکی آنها بدترین تایم آنها بوده است، تازه زندگی کردن را یاد گرفتهاند. خب خیلی صحبت ما طولانی میشود اینقدر که شما قشنگ صحبت میکنید آدم میخواهد، فقط بشنود.
یک سؤال بپرسم؟ تا الآن میدانیم که آموزشوپرورش خاکبرسرش، ش هم دارد خ هم دارد. حالا چهکاری بکنند والدین و بچهها. من والدین را یک جمله بگویم تو رو خدا دست از سر بچه بردارید، درست است؟
علی عبدالعالی: بله بله؛ یعنی ببینید اینکه شما فرض بکنید، حالا میدانم شما میگویید که مثال شما بیخود است شما فرض بکنید که بچه خودتان را میفرستید در مدرسهای که با سوزن در زانوی او ضربه میزنند، بعد مقدار زخمهای یک زانو میشود امتیاز بچه. آیا ممکن است که شما زنگ بزنید به مدرسه و گله کنید که چرا بچه من را کم زخم زدید؟ میگویید نه مازوخیسم ندارم که با بچه خودم. من میگویم واقعاً بلایی که سر بچهها دارد میآید همین است، آخه چرا غیرازاین. این دفتری که شما کنار آن حالا اشکال ندارد هیچکس متوجه نمیشود. یک دبیرستان پسرانه است و من تاکنون در آن مدرسه نرفتم ولی از پشت پنجره دفترم صدا خوب میآید. ناظمی این مدرسه دارد که خدا او را هدایت کند به حدی بیتربیت است و صدای بلندگو هم بلند است و تا اینجا که اینطرف خیابان است منتقل میشود.
با ادبیات بسیار زشت یعنی همان سوزنهایی که دارد به بچهها زده میشود، لذا اگر ما بخواهیم جزئیتر وارد این ماجرا بشویم که اگر اینها را فهمیدیم چهکاری باید کرد، به نظر من میرسد که یکی دو، سه تا از این گفتگوی از این مدل میتوانیم داشته باشیم مثالهای خوب بیاوریم بعد از گفتن این دردهای بدی که مطرح شد. ولی در اندازه یک دو سه تا جمله در انتهای این گفتگو این است که آقا اینقدر سربهسر بچهها نگذارید و به آنچه در مدرسه گفته میشود بهعنوان یک تعبیر مقدس و دقیق غیرقابل شکستن نگاه نکنید.
محمد پیام بهرام پور: که اگر کسی درس نخواند بدبخت میشود.
علی عبدالعالی: و بچهها را شاد بیاوریم، سرحال باشیم با آنها گپ بزنیم با آنها. بله بله.
محمد پیام بهرام پور: من واقعاً این را، من یک گفتگو با مادرم ضبط کردهام چون مادر من کشت خودش را که چرا من درس نمیخوانم. خدا حفظش کند و خودش گفت که الآن که یکخرده با فضای آموزشوپرورش و اینها یکخرده آشنا شده است، به من گفت میشود که یکبار با همصحبت بکنیم و من به بقیه مادرها بگویم که این کار را نکنند و آن فایل من حالا منتشر میکنم بعدازاین، دقیقاً دغدغه او این است که اگر واقعاً والدین بدانند که این سیستم آموزشی قرار نیست معجزه کند، آن ارتباط آن است که قرار است معجزه کند. آن بچهای که از مادر و پدر خودش منزجر است به خاطر گیر دادن دم کنکور، خب اصلاً فکر کنید که رتبه اول کنکور بشود چه زندگی دارد آن فرد و این نکته خیلی خیلی مهم است، پس والدین را گفتیم که این کار را نکنند و بچهها خودشان بروند و آن مهارتها را پیدا کنند.
علی عبدالعالی: ببینید من احساسم این است، الآن سال 96 است حس خودم را میگویم و فکر کنم که یکخرده آرزوی من در آن تنیده شده است. من فکر میکنم که سال 1400 وضعیت آموزشوپرورش ما از این بهتر است. علت آنهم شما از همین تیپ همین مدل گپها بگیر تا بحثهایی که در فضای رسانهای میشود تا نشستهایی که هست. رشد شعور مردم، ببینید من یک قصه خیلی کوتاه بگویم که شاید این قصه قابل جدا شدن از این گفتگو باشد. زمان سقراط یک اتفاقی در یونان رخ داد و آن مثل روستاهای قدیم خودمان که آدمها صبح میرفتند سرکار و رسم بر این بود که اگر شما پدرتان نجار بود شما هم نجار میشدید و اگر آهن گر بود و الیآخر. بعدازظهر بچهها با مامان باباها در میدان جمع میشدند خصوصاً باباها، مثلاً میدان ژئوپولوس در یونان با هم جمع میشدند و گپ میزدند. یک آقایی شروع میکرد از مردم یک سری سؤال کردن، مثلاً میپرسید که آقای اوشپلین کانچ شما بابات چهکاره است میگفت که مثلاً این عبارت را دقت کنید، میگفت که نجار، میگفت که چی بشود.
میگفت که پنجره بسازند دیگر، میگفت که چی بشود که پنجره بسازد، میگفت که باد مثلاً نیاید در خانه و مردم مثلاً بتوانند بیرون خانه را یک ویویی ببینند، بعد میگفت بیرون خانه را ببینند که چی؟ دو سه تا از اینکه چی ها بشه میپرسید پسره هنگ میکرد و میگفته که چه میدانم، آن روز تمام میشد، شب میشد و همه میرفتند سراغ کار خودشان. فردا مثلاً از پسری به نام ژئوپولوس میپرسید که شما پدرتان چیکاره است؟ میگفت که مثلاً نعل اسب درست میکند، میگفت که آخه که چی بشود؟ میگفت به خاطر اینکه نعل اسب را بزند به پای اسب که چی بشه؟ که آره مثلاً اسبها تندتر حرکت کنند و سرعت آنها بیشتر بشود. میپرسید که خب حالا تندتر حرکت بکنند که چی بشود؟ باز پسره جوابی نداشت.
تا اینکه امیدوارم این سرنوشت برای من و شما رخ ندهد تا اینکه در شهر آشوبی ایجاد شد و آن اینکه پسره ها آرام آرام به سراغ کار پدرهای خودشان نرفتند، چرا؟ چون وقتیکه میرفتند خانه از پدرشان سؤال میکردند که پدر شما چهکارهای میگفتند که من فلان شغل، میگفتند که چی بشود؟ دو سه تا جواب میداد و بابا هم جوابی برای آن سؤال نداشت. آنجا هم آموزشوپرورش آن روز تابوتش این بود که هر چی بابا آهنگر است پسر نیز آهنگر است، بابا نجار است پسر نجار است، بابا نقاش است پسر نقاش است. فرزند آنهمان شغل را دارد تا اینکه قاضیالقضات سقراط را گرفت و آورد، میخواهم بحث اول گفتگو برای من البته و امیدوارم شنوندگان شما حس دلنشینی به آنها دست بدهد اول گفتگو یکچیزی گفتیم راجع به حس گرفته میخواهم هرکسی که صدای ما را میشناسند حس آن دادگاه را آن آقا قاضی که از این ریشهای عجیب و قریب دارد. پیچ پیچی دوطرفه مثلاً به قول بعضیها پا گوشی و اینها در دو طرف چونه های خودش دارد بعد به حضور شما عرض کنم که اصطلاحها به سقراط تفهیم اتهام کردند و گفتند که شما متهم هستی به مرگ چرا تشویش اذهان عمومی. چی هست حالا بهرام پور میآیی راجع به آموزشوپرورش حرف میزنی حالا مثلاً فکر کردید که ممکلت صاحب ندارد میدانیم که با تو چهکاری بکنیم بعد گفتند که آیا دفاع آخری دارید؟ گفت که بله حالا من یک صحبت آخری بکنم و تمام. حالا همه جمعیت نشستهاند و جلسه محاکمه سقراط است چرا؟
شهر را به هم زده است، دارد میگوید که این آموزشوپرورش مفت نمیارزد بیخود کرده است. گفت که بزرگ شما چه کسی است؟ معمولاً یک سیستم پلکانی داشتند در قدیم که آن بزرگترین آن بالا مینشست و از او پرسید که شما چهکارهای؟ گفت پدرسوخته من قاضیالقضات هستم تا امثال تو را تنبیه کنم. گفت که من یک سؤال دارم گفت که بفرما، گفت که چی بشود؟ گفت که تو شهر را بهم نریزی، گفت که خب که چی بشود؟ گفت که آنکسی که نعل اسب درست میکند مغازه آن تعطیل نشود، درست بشود، گفت خب که چی بشود؟ گفت که نعل را به پای اسب بزند که تندتر بشود، پرسید که چی بشود؟ و نکته جالب این است که در تاریخ نوشتهشده است که تعداد زیادی از حاضران به دفاع از سقراط برآمدند و جای خودشان را عوض کردند که آقا ما هم واقعاً که چی بشود آخه و آن قصه جام شکران که معروف هست دیگر که مثلاً
محمد پیام بهرام پور: تئاتر سقراط هم فوقالعاده قشنگ است.
علی عبدالعالی: ندیدهام. بهرام پور: بله خیلی خیلی قشنگ است، میدانید من خیلی اهل تئاتر نیستم ولی یکی از دوستان گفت که خیلی قشنگ است.الآن هست؟
محمد پیام بهرام پور: نه الآن نیست، من دو سال پیش آن را دیدم ولی دائماً این برگزار میشود و این فوقالعاده است.
علی عبدالعالی: یعنی اگر ما یاد بگیریم که شجاعانه در مقابل بعضی از این اتفاقات این سؤال را از خودمان بپرسیم که چی بشود؟ پسرم رتبه یک کنکور بشود که چی بشود؟ که عکس اورا بزنند در روزنامه که چی بشود؟ که من به خاله او پز بدهم که چی بشود؟ ای زهر ما بس است چقدر میگویی، سؤالهای سقراطی به پنج نمیرسد. درحالیکه حیف است که یعنی ما بزرگانمان در این موضوع جوابهایی واقعبینانه و هوشمندانه برای اینکه چی بشود را نداشته باشند یعنی اگر واقعاً ما نگاهمان این باشد که آخر ماجرا قرار است، میدانید باز این یک تیکه دیگه است شما مجاز هستی بعدازاینکه تمام شد بگویید که چقدر حرف زدی عبدالعالی.
محمد پیام بهرام پور: عالی بود، ممنونم از وقتیکه گذاشتید الآن ساعت یازده و رب شب است و مرسی مرسی از اینکه وقت گذاشتید.
علی عبدالعالی: البته این فکر کنم که تأثیرات کاریزماتیک بودن شما و تأثیرات مثبتی است که من از شما میگیرم. چون آدم ممکن است فکر کنند که ما داریم تعارف میکنیم از این حرفها میگذریم. میدانید من مهمترین از من، من دوتا دختر دارم سارا و صبا، یکی شش و یکی پنج سالش است، شما یکچیزی دیدید در صفحه اینستاگرام من، خیلی شیطون است و من هم بت های من است به عبارتی من خودم را مجاز به بتپرستی میدانم و هیچ اشکالی هم ندارد. البته یک بت دیگر هم دارم که هم مادر من است از سال 67 و هم بابای من است که زیاد راجع به آنها حرف بزنم گفتگو احساسی میشود، بگذریم، چی اصلاً داشتم میگفتم یادم رفت.
محمد پیام بهرام پور: داشتید میگفتید که بچههام سارا و صبا.
علی عبدالعالی: بله بله ولی یکچیز دیگه ای هم میخواستم بگویم که شاید قسمت نیست که راجع به آن اصلاً مطرح بکنیم در اینجا. یکذره شما دو سه کلمه حرف بزنید که من یادم بیاید. چه چیزی داشتیم میگفتیم. آهان از من سؤال کردند که در یک برنامه زنده که چون در برنامه چیستان به من لطف کردند که برنامه کلاً علی عبدالعالی شد. سؤال کردند دوست دارید بچههای شما چهکاره بشوند گفتم که بهترین اتفاقی که آرزوی من این است شما هم به این فکر کنید، آنهایی که میشنوند گپ ما را هم فکر کنند من بزرگترین آرزوی من برای بچههای خودم این است که به نظر من صفت از این بالاتر برای آدم وجود ندارد که راضی باشند، راضی. گاهی شوخی میکنم با بچهها و میگویم من بهترین دوست دختر طول زندگیم میدانید که اسم آن چی بوده است، بچهها میگویند که سر کلاس الکترومغناطیس میگویم. میگویند چی؟
میگویم راضیه میگویند آقا واقعاً ای شیطون و گاهی میگویم که ببینید بچهها من به یکی اکتفا نکردم و دومی از آنهم بهتر بود و آنهم مرضیه بود.راضیه در زبان عربی اسم فاعل از فردی است که رضایت دارد و مرضیه اسم مفعول است یعنی از او رضایت دارد و جالب این است که یکی از شیرینترین لذیذترین و خوردنیترین آیههای قرآن آنجایی است که خدا رفیق ما را صدا میکند و نمیگوید که بیایید در بهشت میگوید که بیایید در بهشت من، جنت من وقتی در زبان عربی ی پشت یک کلمه میآید مثلاً کتابی، یعنی کتاب من، جنت جنتی. یا ایتها نفس المطمئن خب ببینید که خدا بلندگو گرفته است دستش و چی میخواهد بگوید، ارجعی الی ربک یعنی برگردید در بغل خودم. وخدل یدی اشتباه خواندم یا ایتها نفسی مطمئن ارجعی الی ربک راضیه المرضیه. ترجمه علی عبدالعالی از این آیه این است تو راضی من راضی و شما هم میتوانید بگویید که گور بابای ناراضی. راضیه یعنی تو راضی بودی از این شصت سال عمرت، میگویید بله میگوید من هم راضی بیایید وخدلی جنتی بیا آن بهشت که لژ خودم است و ما در دنیا خودمان در ایران خودمان که با اسم اسلام عجین شده است در کنار آن میبینیم که چقدر کم آدم راضی از زندگی میبینیم درحالیکه قرار بوده است که ما برگردیم کنار خدای خودمان و لازمه آن این است که من اینجوری که از این آیه میفهمم راضی باشیم و انشالله که همه ما بهانههای مختلف و در اتفاقهای مختلف به سمتی برویم که هی راضیتر بشویم ازآنچه برای ما پیش میآید.
محمد پیام بهرام پور: مرسی، مرسی از وقتیکه گذاشتید و شنوندگان ما هم کیف کردند امیدواریم که سؤالهای خوبی برای آنها ایجادشده باشد نگرانیهای خوبی برای آنها ایجادشده باشد که از شما واقعاً خواهش میکنیم که این بحثها را به اشتراک بگذارید چراکه واقعاً لازم داریم که این پخش بشود و شنیده بشود.
علی عبدالعالی: چگونه ما باید این کاری بکنیم؟
محمد پیام بهرام پور: در شبکههای اجتماعی گروها میتوانند ایمیل کنند و هر روشی که دارند میتوانند برای یکی پخش کنند،
علی عبدالعالی: شما این گفتگو را کامل میگذارید؟ کامل و بریده بریده.
محمد پیام بهرام پور: تیکههای آن را هم احتمالاً یک تیکههای کوتاهمدتی هم بگذاریم،
علی عبدالعالی: چون خود این آدمها را مثلاً ترغیب کند که کاملتر کنند.
محمد پیام بهرام پور: یک حالت تیکه تیکه داریم که دمو آن است و امیدواریم که دوستان اینکا را بکنند و معمولاً این کار را میکنند و خیلی کمک میکنند، امیدوارم که بتوانیم بیشتر و مؤثرتر از یک نفر باشیم و دنیای ما جایی بهتر و قشنگتری بشود برای زندگی کردن. مرسی، واقعاً لطف کردید.
علی عبدالعالی: فدای محبتتان خداحافظ
توجه! رادیو سخنرانی رایگان است و رایگان خواهد ماند و تنها شرط استفاده از آن این است که در راستای ترویج دانش حداقل آن را با یک نفر به اشتراک بگذارید